اوج حضور و نقشآفرینی عنصر «مقایسه» در تحقیق در «مطالعات تطبیقی(Comparative Studies) » متجلی میشود. در تعریفی ساده میتوان گفت هر تحقیقی که در آن محقق به مقایسه دو یا چند پدیده (Phenomenon) یا مفهوم (Concept) در دو بافت (Context) متفاوت بپردازد، تحقیقی تطبیقی است. از سوی دیگر، با توجه به گستردگی و تنوع مفاهیم در رشتههای مختلف و گوناگونی بافتها، مطالعات تطبیقی میتوانند بسیار متنوع باشند. اما همه آنها در یک اصل – که همان نقش محوری مقایسه است – مشترکند؛ و محصول چنین مطالعاتی نیز رسیدن به شناخت بهتر از دو یا چند مفهوم مورد بررسی است. گویی همین مقایسه و بررسی شباهتها و تفاوتها، پرتویی تازه بر موضوع میافکند که بدون آن رسیدن به چنین شناختی میسر نبوده است. خوشبختانه در برخی رشتههای علوم انسانی – ازجمله ادبیات، الهیات و حقوق- مطالعات تطبیقی سهم عمده و قابلتوجهی از تحقیقات دانشگاهی را به خود اختصاص میدهند. در گفتوگو با دکتر محمد فناییاشکوری، استاد فلسفه و عرفان تطبیقی حوزه و دانشگاه به بررسی اهمیت و نتایج مطالعات تطبیقی در عرفان پرداختهایم که اکنون متن آن پیشروی شماست.
سالهاست مطالعات تطبیقی رواج یافته و مورد اقبال قرار گرفته است. منظور از مطالعات تطبیقی چیست؟
در مطالعات تطبیقی (comparative studies) یک موضوع را در سنتها و فرهنگهای مختلف مطالعه میکنند. مثلا در فلسفه و عرفان موضوعی را از نگاه دو یا چند سنت بررسی میکنند. یا بهطور کلی نظامهای گوناگون فلسفی و عرفانی را مطالعه و با هم مقایسه میکنند. در این مقایسه وجوه اشتراک و افتراق نظامهای مختلف شناخته میشود و نحوه رویکرد هر نظام به فلسفه و عرفان مورد توجه قرار میگیرد. مثلا در کتابهای عرفانی تطبیقی سنتهای عرفانی عمده مانند یهودیت، مسیحیت، اسلام، آیین هندو، بودا و آیینهای چینی بررسی و تجزیه و تحلیل میشوند.
تطبیق در اینجا به چه معناست؟
منظور از تطبیق، مقایسه است. در عرفان تطبیقی (comparative mysticism) مقایسه سنتها و مکتبهای عرفانی موردنظر است. در مقایسه چند کار انجام میگیرد: توصیف، بیان وجوه تشابه و تمایز عرفانها و نقد عرفانها. نقد نیز به اعتباری نوعی مقایسه است، یعنی وقتی مثلا از موضع عرفان اسلامی به نقد عرفان بودایی میپردازیم در واقع آنها را مقایسه کردهایم. مقایسه در این بحث شکلهای گوناگونی دارد: گاه بین مکتبهاست، مثل مقایسه عرفان بودایی و اسلامی؛ گاهی بین افراد عارف است، مثل مقایسه جلالالدین مولوی و شانکارا؛ گاهی بین مسائل است، مثل مقایسه زهد در دو مکتب یا از دیدگاه دو عارف؛ گاهی بین ابعاد و اجزای دو یا چند مکتب عرفانی است، مثل مقایسه روشهای سلوک در عرفان اسلامی و مسیحی. بهعنوان نمونه به دو اثر شاخص در زمینۀ عرفان تطبیقی اشاره میکنیم. نخست کتاب «عرفان: شرق و غرب» از رودولف اتو و دیگری «صوفیسم و تائوئیسم» از توشیهیکو ایزوتسو.
گویا در مطالعات تطبیقی فلسفه و عرفان، شرق خصوصا شرق دور و شبهقاره مغفول مانده و همه نگاهها معطوف به غرب است؟
در جامعه ما به دلیل سلطه فرهنگی غرب این قضیه رخ داده است و هرگاه سخن از فلسفۀ تطبیقی به میان میآید همه ذهنها سراغ فلسفه غرب میرود، آن هم معمولا معطوف به چند فیلسوف معروف مثل دکارت و کانت و هایدگر. اما مطالعات تطبیقی محدودیتی ندارد. در خود غرب توجه به ادیان، فلسفهها و عرفانهای شرق دور، بسیار جدی است. دلیل دیگر این محدودنگری بین ما این است که ما کمتر با اندیشههای شرقی آشنا هستیم و به ندرت محققی در ایران میتوان پیدا کرد که زبانهای شرقی را بداند و با آموزههای آنها بهطور عمیق و تخصصی آشنا باشد و از همین جهت آثار قابلتوجهی در مطالعات تطبیقی که اندیشههای شرقی را مورد توجه قرار داده باشند نداریم، حتی در زمینه کارهای تطبیقی با اندیشههای غربی نیز گام مهمی برنداشتهایم.
هدف از مطالعات تطبیقی در عرفان چیست و چه نتایج و پیامدهایی دارد؟
مطالعه تطبیقی عرفان اهداف مختلفی را تعقیب میکند. غرض اول جستوجوی حقیقت است که غرض عام در هر نوع معرفتجویی است. در عرفان تطبیقی با تعالیم سنتهای مختلف عرفانی، وجوه تشابه و تمایز آنها و احیانا نقاط قوت و ضعفشان آشنا میشویم. غرض دیگر آشنایی با دیگر سنتهای عرفانی است بهمنظور فراهم کردن زمینه برای گفتوگو و برقراری ارتباط و همزیستی. غرض دیگر این است که با مطالعه دیگر سنتهای عرفانی میتوانیم به شناخت عمیقتری از سنت خودمان برسیم. از آنجا که عرفان بهعنوان یکی از ابعاد ادیان به شمار میآید، مطالعه تطبیقی عرفان میتواند به ما در شناخت ادیان نیز کمک کند.
با مطالعه تطبیقی عرفان میتوان به شناخت عمیقتری از ماهیت عرفان رسید. مثل اینکه آیا عرفان در همه سنتها و فرهنگها و دورهها حقیقت واحدی است، یا ماهیت عرفانها با هم متفاوت است؟ آیا سنتهای مختلف عرفانی هسته مشترکی دارند، چنانکه ذاتگرایان و پیروان حکمت خالده Perennial philosophy قائلند؛ یا هیچ هسته مشترک بنیادین و ذاتی ندارند و تجربه عرفانی ماهیت اجتماعی-فرهنگی دارد، آنگونه که زمینهگرایان یا ساختگرایان معتقدند؟ نقش سلوک در تجربه عرفانی چیست؟ عواملی همچون داروهای توهمزا و روانگردان چه تاثیری بر تجربه عرفانی دارند؟ آیا جنسیت نقشی در تجربه عرفانی دارد؟ نقش عرفان در اخلاق و بهبود زندگی بشر چیست؟ عرفان با ادیان چه نسبتی دارد؟ مطالعه سنتهای عرفانی و مقایسه آنها، کمک شایانی به یافتن پاسخ به اینگونه پرسشها میکند و از این طریق ما را در فهم چیستی عرفان مدد میرساند.
به نظر شما وجه برجسته عرفان اسلامی نسبت به دیگر سنتهای عرفانی چیست؟
عرفان اسلامی دو ویژگی برجسته دارد که آن را از بسیاری از سنتهای عرفانی متمایز میکند. ویژگی نخست، سازگاری آن با عقل است. شکلگیری عرفان نظری در جهان اسلام این هماهنگی را به خوبی نشان میدهد، البته بودهاند صوفیانی که عقل را تحقیر میکردند، اما این گرایش ریشه و منشأ اسلامی ندارد. عرفایی هم که در مقایسه عقل و عرفان برآمدهاند و عقل را نقد کردهاند، قصدشان نشان دادن محدودیتهای عقل و نیاز به عشق و شهود است، نه نفی عقل. امتیاز دوم عرفان اسلامی دینی بودن آن است. عرفان اصیل اسلامی بعدی از دین اسلام است، نه جریانی در عرض آن. اتصال به وحی معتبر یکی از شاخصههای عرفان اسلامی است و یکی از عواملی است که از اصالت و درستی عرفان صیانت میکند، البته عرفان در همه ادیان همینگونه است، اما عرفای اسلام کوشش جدی داشتهاند که عرفان را در چارچوب دین و متون دینی بفهمند و عرضه کنند و از حدود آن خارج نشوند.
بین سنتهای عرفانی گوناگون چه مشترکاتی وجود دارد؟ آیا این مشترکات به قدری هست که مبنای نوعی وحدت به شمار آید؟
مشترکات بسیاری بین سنتهای عرفانی اصیل وجود دارد. مهمترین عنصر مشترک توحید است که در مکتبهای گوناگون به صورتهای مختلف بیان و تعبیر میشود. عرفان بدون خدامحوری قابل تصور نیست. مکتب عرفانی که خدامحور نباشد اشتراکش با عرفان، فقط در سطح لفظ است. لزوم تهذیب نفس و عنصر عشق و محبت و خوشبینی به هستی نیز عناصر مشترک سنتهای اصیل عرفانی است. مکتبی که فاقد عنصر توحید باشد را ما عرفان نمیدانیم. اساسا عرفان یعنی معرفتا… .
جایگاه عرفان در جوامع معاصر نسبت به گذشته چه تفاوتی پیدا کرده است؟ آیا در دنیای صنعتی و ماشینی جدید جایی برای عرفان هست؟
گرایش عرفانی در فطرت انسان هست و زمان و مکان نمیشناسد، هم فراتاریخی است، هم جهانی. از این رو در همه جوامع جلوههایی از آن را میتوان دید. انسان معاصر همان اندازه به عرفان نیازمند است که انسان اعصار گذشته. نیاز معنوی انسان با تحولات علمی و صنعتی و تغییر سبک زندگی دگرگون نمیشود. در دنیای جدید هم عرفان در سراسر جهان علاقهمندان بسیاری دارد. رواج شبهعرفانها خود نشانگر علاقه بشر به عرفان است، البته از آنجا که لذتجویی و غفلت از معنویت در عصر حاضر بیش از سایر اعصار است، سالکان صادق بسیار اندکشمارند.
با توجه به عناصری همچون انزواطلبی و دنیاگریزی در عرفان، آیا اساسا عرفان با تمدن و توسعه سازگار است؟
عرفان چون با فطرت انسان سروکار دارد و نیازی حقیقی و اصیل برای انسان است، در همه شرایط برای انسان لازم است و با تغییر شیوه زندگی تغییر نمیکند. عرفان با تمدن و توسعه نهتنها سازگار است بلکه در تمدن حقیقی زمینه برای تجلی عرفان بیشتر فراهم است، البته تمدنی که بر غفلت و لذت محض مادی بنا شده باشد با عرفان و معنویت و دیانت و حتی با اخلاق نیز سر سازگاری ندارد. در جامعه مطلوب عارفان دو عنصر بسیار پررنگ است: بندگی خدا و محبت و خدمت به خلق خدا، تمدنی که این عناصر در آن غلبه نداشته باشند درنهایت به زیان بشریت است.
عرفان در دنیای امروز چه نقشی میتواند در ایجاد صلح و استقرار ارزشهای اخلاقی داشته باشد؟
به دلیل رشد تکنولوژی و افزایش بیسابقه قدرت تخریبی آن، بشر امروز بیش از هر دورهای خطرناک شده بهطوری که در هیچ برههای از تاریخ این چنین سایه «تهدید به نابودی» بر سر بشر وجود نداشته است. بشر از راههای گوناگون مانند تشکیل سازمان ملل و نهادهای مربوطه کوشیده صلح را در جهان مستقر سازد، اما بهرغم این تلاشها آتش جنگ هیچگاه خاموش نشده و روزبهروز در نقاط مختلف دنیا شعلهورتر میشود. ارزشهای اخلاقی نیز روزبهروز در حال کمرنگ شدن هستند و جایی در نظام بینالمللی ندارند. آنچه بر نظام جهانی امروز حاکم است، زور و قدرت است. تربیت عرفانی بشر که از عناصر محوری آن عشق به خدا و خلق است، بهترین راه برای ریشهکن کردن خشونت، جنگ و بداخلاقی است.
آیا میتوان گفت عرفان در جوامع شرقی یکی از زمینهها و عوامل عقبماندگی و توسعهنیافتگی است؟
سوء فهم و تلقی نادرست و افراط و تفریط در هر چیزی میتواند آن را به عاملی منفی بدل سازد. سلاحهای ویرانگر امروز محصول علم و تکنولوژی هستند. اما آیا میتوان گفت پس علم و تکنولوژی بد و خطرناک است؟ بله، علم بدون اخلاق و معنویت، خطرساز است. اما منشأ این خطر علم نیست، بلکه فقدان معنویت و غلبه نفسانیت است. تلقی نادرست از دین میتواند دینداری را مروج خشونت و خرافات سازد و عرفان را ناسازگار با پیشرفت و زندگی مطلوب. اما عرفان حقیقی که براساس معرفت و محبت و خدمت است، نهتنها با عقبماندگی و ایستایی نمیسازد، بلکه مشوق پیشرفت و زندگی بهتر است.
سنتهای عرفانی رایج در دنیا با ادیان چه نسبتی دارند؟ آیا میتوان ادیان را به عرفانی و غیرعرفانی تقسیم کرد؟
عرفان حقیقی بعدی از دین است و نمیتواند مستقل از دین باشد. این امر در ادیان ابراهیمی روشن است. در آیین هندو نیز عرفان از دین جدا نیست. در مکتب بودا قضیه قدری مبهم است. آنچه میتوان گفت این است که ما دین اصیل وحیانی سراغ نداریم که فاقد بعد باطنی و عرفانی باشد. در اسلام بهویژه در تشیع، بعد عرفانی بسیار پررنگ و برجسته است. چگونه میتوان توحید و نبوت و امامت را بدون وجوه باطنی آن تصور کرد؟!
پینوشتها:
1- Otto, Rudolf, Mysticism: East and West.
2- Izutsu, Toshihiko, Sufism and Taoism