قلب/دل در قرآن و عرفان
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخاست فتنهای حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطرهٔ خون چکید و نامش دل شد
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی قرآن در ارتباط با سلامت معنوی “قلب” است. «قلب» در لغت به معانی متعددی آمده است. یکی ازمعانی لغوی قلب تغيير و تحول و زير و رو شدن است. قلب یا دل در فارسی در کاربرد رایج آن عضوی صنوبری شکل و ماهیچه ای در حیوان و انسان است که معمولا در طرف چپ سینه قرار دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است. از آنجا که پیشینیان این عضو را مرکز ادراک و عواطف انسانی می دانستند، به تدریج در عرف و ادبیات قلب یا دل به عنوان واژه ای که حکایت از کانون ادراک و عاطفه و حقیقت و گوهر آدمی می کند شناخته شد، حال چه این امر به عضو اشاره شده مرتبط باشد یا نباشد. امروزه که دیدگاه دانشمندان تغییر یافته و قلب فیزیولوژیک را مرکز ادراک و عاطفه نمی دانند، بلکه این امور را به مغز نسبت می دهند، همچنان عشق و احساس و شهود را به قلب یا دل نسبت می دهند. بنا بر این در این کاربرد قلب، دل، heart ، و واژه های معادل آن در زبان های دیگر ارتباطی به عضو یادشده ندارد. در محاورۀ عرفی نیز بخوبی بین این دو معنا تفکیک می شود. وقتی در پزشکی از بخش قلب، متخصص قلب، بیماری قلبی، حملۀ قلبی، بسته شدن دریچه های قلب سخن گفته می شود و یا در قصابی از دل در کنار جگر و قلوه سخن گفته می شود منظور همه عضو خاص بدن است. اما وقتی مردم از دلتنگی، دلبستگی، سیاه دلی، دست و دلبازی، و عشق و ارادت قلبی سخن می گویند از امری روحی و باطنی سخن می گویند و توجهی به عضو بدنی ندارند. در قرآن کریم و روایات نیز قلب به همین معنای عرفی ناظر به احوال و اعمال درونی مرتبط است، نه معنای فیزیولوژیک آن.
قلب در کاربرد قرآنی آن مرکز اعمال و احوال درونی مانند ادراک، احساس و اراده است و می توان گفت معادل “نفس” فلسفی است. همۀ افعال و صفات درونی اخلاقی و معنوی اعم از محمود و مذموم به قلب نسبت داده می شود. قلب بر اساس نیات و اعمالش دچار احوالی می شود و گونه هایی پیدا می کند، چنانکه در قرآن کریم از گونه های گوناگون قلب سخن گفته شده است. در مواردی در قرآن کریم واژه های دیگری به معنای قلب یا معنایی نزدیک به آن بکار رفته است، مانند صدر و فؤاد. در آیۀ زیر فؤاد را در کنار سمع و بصر ذکر می کند که نشان می دهد فؤاد در اینجا همان قلب است. «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً.» (الإسراء/36). در یک تقسیمبندی شاید بتوان از قرآن کریم استفاده کرد که قلب بر دو گونه است یا دو حالت دارد: قلب سلیم و قلب مریض. برای هریک از این دو ویژگی هایی در قرآن ذکر شده است.
در مواردی نیز مراد از قلب قلب سلیم یا مراتب عالی روح انسان است بطوری که برخی از انسان ها به مقام قلب رسیده اند و قلب دارند و برخی نیز به این مقام نرسیده اند و فاقد قلب هستند. همۀ انسان ها دل جسمانی دارند. دل به معنای روح را نیز همه دارند. اما قرآن کریم از کسانی سخن می گوید که قلب دارند. «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ.» (ق/37) این تعبیر دلالت دارد که کسانی هم هستند که قلب ندارند. قلب در اینجا به معنای قلب سالم و سلیم است. گویی کسی که قلب سلیم ندارد اساسا قلب ندارد. قلب بیمار کارکرد قلب را ندارد. چنانکه در ادبیات فارسی هم از بی دلی و صاحبدلان سخن گفته می شود.
بی دلی کز همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
گاهی هم بی دلی تعبیری ادبی است برای دلی که در عشقی ربوده شده است. دلبر اساسا کارش دلبری است و دلبردگی دل باختن در قمار عاشقی است.
دل می رود زدستم صاحب دلان خدا را ترسم که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دلی که در آن مهر و سوز آن محبوب ازلی نباشد دل نیست. سنائی در قصیده ای می سراید:
دعوی دل مکن که جز غم حق
نبود در حریم دل دیار
ده بود آن نه دل که اندر وی
گاو و خر باشد و ضیاع و عقار
و در ابیات زیبای وحشی بافقی:
الاهی سینهای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
گاهی از این دلدادگی به بیماری دل تعبیر کرده اند که این بیماری البته ممدوح است، مثل آنجا که مولانا می سراید:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
صفات مثبتی که در قرآن به قلب نسبت داده شده است همان ویژگی های صاحب دلان است.
(قسمتی از سخنرانی دکتر محمد فنائی اشکوری در سمپوزیوم سلامت معنوی در دانشگاه علوم پزشکی کرمان)