فلسفه چیست و فیلسوف کیست؟
فلسفه تفکر عقلی دربارۀ مسائل بینادین و غایی در هر موضوعی است. فلسفه در هر موضوعی به دنبال پرسشهای خاصی است؛ پرسشهایی بنیادین و غایی دربارۀ چیستی، هستی و چرایی امور، پرسشهایی فلسفی هستند. فلسفه به این معنا از جهت موضوع هیچ محدودتی ندارد و همه چیز را دربر میگیرد. به عبارت دیگر، دربارۀ هر چیزی میتوان بحث فلسفی کرد. اما آنچه به این کثرتها وحدت می بخشد و همه را تحت عنوان فلسفه قرار میدهد، روش و نوع رویکرد آن است. فلسفه به این معنا تفکر است که نوعی فعالیت است. این تفکر به روش عقلی محض است. در فلسفه سروکار ما با تجزیه و تحلیل و استدلال عقلی است.
فیلسوف نمیخواهد در شک بماند. او به شناخت ظنی (احتمال راجح) هم قانع نیست. همچنین در فلسفه جایی برای تقلید از دیگران نیست. فیلسوف میکوشد تا جایی که ممکن است از راه استدلال معتبر عقلی (برهان) به شناخت یقینی برسد. هدف ما از پرداختن به فلسفه، شناختن حقیقت اشیاست در حدی که برای ما مقدور است. با شناخت حقیقت اشیا انسان از جهت عقلی به کمال میرسد. از این رو، حکما گفته اند غایت فلسفه استکمال نفس است. البته همۀ علوم نظری و عملی در نهایت باید به کمال و سعادت انسان کمک کنند. استکمال نفس انسانی غایت نهایی فلسفه و البته هر عمل اختیاری عقلانی باید باشد. از نگاه اسلامی غایت هر علم و عملی باید قرب به حق تعالی باشد که همان کمال حقیقی است. اما غایت خاص فلسفه به این معنا، شناخت حقایق و ارزشها یا هست ها و باید هاست.
فایده و ضرورت فلسفه
چرا باید فلسفه بیاموزیم؛ فایدۀ فلسفه چیست؟ آیا آشنایی با فلسفه ضروری است؟ حکمای باستان می گفتند که فلسفه عشق به خردمندی و فن نیکو زیستن است و زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. یکی از وجوه تمایز انسان از سایر جانداران برخورداری انسان از عقل است. عقل قوهای است که با بکار گیری آن میتوان حق و باطل و خوب و بد را تشخیص داد. زندگی نیک و در خور شأن انسانی زندگی بر مدار حق و خیر است. این گونه زندگی تنها با خردمندی و بکارگیری عقل میسر است. فلسفه تمرین عقل ورزی و تفکر در عرصههای مختلف مربوط به زندگی انسان است.
انسان ذاتا موجودی متفکر است و دربارۀ خود و آغاز و انجام جهانی که در آن زندگی میکند و هدف زندگی و غایت هستی و سرنوشت نهایی خویش پرسشهای جدی دارد؛ پرسشهایی که بدون یافتن پاسخی درخور برای آنها انسان آرام نمی گیرد و زندگی معنا پیدا نمیکند. فلسفه کوشش برای یافتن پاسخ به این گونه پرسش ها است. اگر جهان را آفریدۀ خالقی حکیم بدانیم و به هدفداری زندگی و حیات پس از مرگ اعتقاد داشته باشیم یک نوع زندگی خواهیم داشت که متفاوت است با هنگامی که چنین اعتقاداتی نداشته باشیم و جهان را حاصل تصادف کور و حیات را بدون هدف و مرگ را پایان زندگی بدانیم. تفکر در این گونه مسائل ورود به دنیای فلسفه و فلسفه ورزی است. در فلسفه میآموزیم که برای بهتر زیستن از ظرفیت عقلانی خود بیشترین استفاده را بکنیم. تفکر فلسفی در فهم باورهای دینی همچون اثبات وجود خدا، تبیین صفات خدا، وحی، و حیات پس از مرگ به ما کمک میکند. برای همین است که قرآن کریم در آیات بسیاری انسانها را به تفکر و تعقل در جهان هستی و پدیدههای آن مانند آسمان و زمین و گیاهان و جانوران و تأمل در تاریخ و درس گرفتن از سرنوشت پیشینیان دعوت میکند. و بالأخره ما را به شناخت خود و تأمل در خویشتن فرا میخواند. همۀ اینها جلوههای گوناگون تفکر در حوزههای مختلف است.از سوی دیگر، قرآن کسانی را که اهل تفکر نسیتند به شدت نکوهش می کند. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ» (الأنفال/22)؛ یعنی بدترین جنبندگان نزد خداوند کسانی هستند که در دیدن حق کر و لالند و نمی اندیشند. فیلسوف کسی است که در جلوههای گوناگون هستی میاندیشد و اندیشههایش را دسته بندی و نظام مند می کند.
نباید پنداشت که فلسفه صرفا سرگرم شدن به مباحث انتزاعی دور از زندگی واقعی است و تأثیری جدی بر زندگی انسان ندارد. فلسفه میتواند بسیار تأثیرگذار در زندگی و سرنوشت ما باشد. فلسفه فن اندیشیدن است.
یکی از آثار تفکر فلسفی استقلال در اندیشه است. فیلسوف راستین کسی است که سخنی را بدون دلیل نمیپذیرد و عقیدهاش را برپایۀ توهم، تخیل، خوشبینی، بدبینی، شهرت، تبلیغات، و تعصب بنا نمیکند؛ بلکه صرفا برپایۀ ادله و شواهد موضع میگیرد. بر همین اساس، کسی که اهل تفکر فلسفی و پایبند به روش آن است، تحت تأثیر شایعات و تبلیغات بیاساس واقع نمیشود. بسیاری از افراد به دلیل تسامح در امر تفکر گرفتار مغالطه می شوند و به علت این ضعفْ باطل را بجای حق میپذیرند. تمرین عقلایت به ما کمک میکند مغالطات را بشناسیم و گرفتار آن نشویم.
اساسا گریزی از تفکر فلسفی نیست؛ همۀ مردم دربارۀ مسائل بنیادین فلسفی میاندیشند و کم و بیش مواضعی را اتخاذ میکنند که در زندگی آنها تأثیر دارد. به مثل هر کسی دربارۀ خدا و حیات پس از مرگ یا معتقد است، یا منکر است، یا شکاک است و برای موضعش توجیهی دارد. فرق فیلسوف با دیگران در این است که اولا فیلسوف تفکر را جدی میگیرد و براساس بررسی و موشکافی دقیق عقلی موضع میگیرد، ثانیا روشمند دربارۀ این مسائل میاندیشد و بالأخره باورهایش را نظاممند میکند. تفکر فلسفی در هر زمینه به ما بصیرت و ژرف بینی می دهد. به همین جهت است که در همۀ جوامع و دورههای تاریخی بشر رد پای فلسفه را میتوان یافت و در هر جامعه ای خردمندانی بودهاند که مردم را به شناخت درست واقع و شیوۀ درست زندگی دعوت میکردند.
فرق فیلسوفا با دیگران مانند فرق دانشمندان علوم طبیعی با مردم عادی است. یک فرد عادی براساس مشاهدۀ ساده و تجزیه و تحلیلی ابتدایی از عالم طبیعت و پدیدههای آن مانند ماه و خورشید و گیاه و حیوان و دریا و جنگل شناختی دارد. یک دانشمند نیز دربارۀ همین امور پژوهش میکند و تصویری از آنها دارد. اما تفاوت در این است که دانشمند با استفاده از روش علمی به مشاهده و تجزیه و تحلیل میپردازد و همۀ عمرش را در راه فهم بهتر عالم سپری میکند.