در گفت و گوی خبر گزاری مهر با دکتر محمد فنائی اشکوری:
1-تفاوت فلسفه ورزی با فلسفه خوانی چیست؟
بنده در گفتگویی بین “فلسفه آموزی”، “فلسفه پژوهی” و “فلسفه ورزی” فرق گذاشتم. فلسفه آموزی، مثل آموزش هر علم دیگری آشنائی با موضوعات، مفاهیم، مسائل و نظریات فلاسفه است که در متون درسی آمده و تدریس می شود. بی شک نخستین گام در فلسفه، آموزش فلسفه است. دانشجو، استاد و متن سه ضلع ضروری در فلسفه آموزی است. آموزش فلسفه گرچه آسان نیست و برای تحصیل آن لازم است مدت زمان قابل توجهی را صرف کرد، اما نباید هدف نهائی باشد و قسمت اعظم عمر یک فرد را بخود اختصاص دهد.
مرحله بعد از فلسفه آموزی، فلسفه پژوهی است. در فلسفه پژوهشی پژوهشگر که با مباحث فلسفی آشناست، از متون درسی فراتر می رود و می کوشد با تحقیقش مشارکتی در پیشبرد این دانش داشته باشد. مثلا گزارش و تحلیل دیدگاه یک فیلسوف یا مکتب فلسفی، تحقیق پیرامون پیشینه و سیر تاریخی و گردآوری آراء دربارۀ یک موضوع و احیانا مقایسه آنها از مصادیق فلسفه پژوهی است.
مرحله نهائی، فلسفه ورزی است که در آن محقق متضلع در اضلاع گوناگون فلسفه بصورت اجتهادی می کوشد سرزمین های جدیدی را در جغرافیای فلسفه در نوردد و افق های تازه ای را بگشاید و گرهی را باز کند. فیلسوف کسی است که به فلسفه ورزی می پردازد. فلسفه ورز یا فیلسوف در حوزۀ مطالعاتی خود صاحب نظر است و دستی در نوآوری دارد.
مراد از فلسفه آموزی یا فلسفه خوانی روشن است. بعنوان مصداقی برای فلسفه پژوهی می توان گفت که معمولا انتظار می رود پایان نامۀ کارشناسی ارشد از سنخ فلسفه پژوهی باشد. فلسفه پژوه خود کار پژوهش را به پیش می برد، اما با این حال نیازمند به هدایت استاد راهنما است. پایان نامه دوره دکتری در برزخ بین فلسفه پژوهشی و فلسفه ورزی باید باشد؛ به این معنا که باید از جهت فلسفه پژوهشی در حد عالی و از جهت فلسفه ورزی در حد قابل قبولی باشد. پایان نامه دکتری باید حاوی مشارکتی مؤثر و نوآوری قابل ذکر در موضوع تحقیق باشد. در اینجا نیز به راهنمایی ومشاورۀ استاد خبره نیاز است.
این مراحل گرچه یکی پس از دیگری است، اما در همان دورۀ فلسفه آموزی باید پایۀ فلسفه پژوهشی و فلسفه ورزی ریخته شود. باید پژوهش و تفکر اجتهادی در ضمن آموزش تمرین شود. متأسفانه به جهت فقدان برنامه ریزی کارآمد و نبود نقشه راه روشن در این رشته، بسیاری از کسانی که عمری را در اشتغال به فلسفه سپری می کنند، نه به مرحلۀ فلسفه پژوهی می رسند و نه فلسفه ورزی؛ بلکه به “فلسفه اندوزی” می پردازند و آن را به اشتباه فیلسوفی می پندارند. از عجایب این است که بسیاری در فلسفه که عرصه تفکر مستقل و اجتهاد است گرفتار تقلیدند. فیلسوف راستین در هر حوزه ای باعقلانیت مواجه می شود، و دربارۀ هر موضوعی بطور مستقل می اندیشد. فیلسوف فلسفه ورزی می کند و تفکرمستقل و اجتهادی و روشمند دارد.
نکته آخری که باید توجه داشت این است که این هرسه (یعنی فلسفه آموز، فلسفه پژوه و فیلسوف) با “متفلسف” فرق دارند. متفلسف شبه فیلسوف، فیلسوف نما یا فیلسوف دروغین است. فیلسوف نیست، اما ادای فیلسوف را در می آورد. نه فلسفه آموزی درستی کرده، نه فلسفه پژوهی مناسبی. گاهی با ارائه نظریات بی پایه و سست و گاهی با سرقت نظریات دیگران می کوشد خود را مبتکر و نوآور نشان دهد. متفلسف از حکمت بی بهره است. او بجای فلسفه ورزی سفسطه و بجای برهان مغالطه می کند؛ خود گمراه می شود و دیگران را به گمراهی می کشد.
حرف حکمت بر زبان ناحکیم حلیه عاریت دان ای سلیم
بانگ هدهد گر بیاموزد قطا راز هدهد کو و پیغام صبا
گرچه دزدی حله ای پوشیده است دست تو چون گیر او ببریده دست
2. -کدامیک از اینها در جامعه ما رواج دارد؟
ما هم به فلسفه آموزی، هم فلسفه پژوهی و هم فلسفه ورزی نیازداریم. فلسفه ورزی مترتب بر فلسفه پژوهی و فلسفه آموزی است. فلسفه آموزی ضروری است، اما نباید در آن متوقف شد و از آن باید گذر کرد. نکته مهم این است که در فلسفه آموزی باید درجاتی از ملکۀ فلسفه ورزی را تحصیل کرد. توجه به این امر در آموزش فلسفه اهمیت دارد. هدف باید پرورش عقلانیت و خردورزی باشد، نه انباشتن محفوظات. از همۀ فلسفه آموزان نمی توان انتظار داشت فیلسوف بشوند، اما باید بتوانند به درجه ای از خردورزی و قدرت تجزیه و تحلیل برسند که به آسانی فریب متفلسفان را نخورند. طبیعتا در هر جامعه ای شمار فیلسوفان بسی کمتر از فلسفه آموزان و حتی فلسفه پژوهان است.
3. رواج فلسفه ورزی چه تأثیری بر نوع نگرش ما به جهان خواهد داشت؟
فلسفه ورزی یعنی بکارگیری هرچه بیشتر و بهتر عقل و خرد. بی شک تعقل نقش اساسی در نحوۀ تصویری که ما از جهان داریم خواهد داشت. حکما در تعریف فلسفه گفته اند: هی العلم بحقایق الأشیاء کماهی علیها بقدر طاقة البشریة. فلسفه کوشش عقلی بشر برای هرچه بهتر فهمیدن هستی است. هرقدر در تعقلمان ضوابط عقلی را بیشتر رعایت کنیم و از افتادن در مغالطه ها و خطاها بپرهیزیم تصویر درست تری از واقع و نگرش بهتری به هستی و حیات خواهیم داشت. در اینجا باید تأکید کرد که فلسفه تنها راه فهم واقع نیست و عقل بشری به تنهایی برای شناخت جهان کافی نیست. برای شناخت هستی و حیات درکنار عقل ما به نور هدایت وحی نیز شدیدا نیازمندیم، چنانکه برای شناخت طبیعت به حواس و تجربه نیز محتاجیم. خطای فلسفه ماتریالیستی این است که به فلسفه ورزی محض بسنده و از وحی اعلام بی نیازی می کند که نتیجه اش محبوس ماندن در چاه مادیت است.