در سفر حج موارد متعددی پیش آمد که با علمای اهل تسنن و سلفی دربارۀ تشیع مباحثه و مناظره داشتم، که به یکی از آن موارد که مفصل تر و جامع تر است خلاصه وار اشاره می کنم. روزی در دفتر بعثه در مکه مکرمه، مردی که به فارسی هم سخن می گفت وارد شد و گفت سؤالاتی دارم که می خواهم پاسخ شیعه به آنها را بدانم. مسئول دفتر به بنده پیشنهاد کردند که با ایشان گفتگو کنم. پس از سلام و علیک مختصر و سردی، بلافاصله بحث را شروع کرد و در ضمن بحث معلوم شد از علمای وهابی است.
خلاصۀ مهمترین قسمت های این گفت و گو را در اینجا نقل می کنم. آنچه از قول ایشان نقل می کنم خلاصۀ سخنان ایشان است، چون عین گفتارشان را ضبط نکرده ام تا نقل کنم. به علاوه، در کتاب هایی که وهابیان علیه شیعه نوشته اند این اشکالات به تفصیل و تکرار بیان شده است و ابهامی در این جهت وجود ندارد. بحث به این صورت پیش می رفت که ایشان پرسش هایی را دربارۀ شیعه مطرح می کرد و بنده پاسخ می دادم.
عالم وهابی: چرا شما شیعیان از قرآن و سنت پیروی نمی کنید و عقاید و اعمالتان متفاوت با عامه مسلمانان است؟ بسیاری از عقاید و اعمالتان خلاف قرآن و سنت، شرک آمیز و بدعت است.
پاسخ: آنچه را که شما در این سؤال مسلم فرض کردید، درست نیست. شیعه نیز همچون اهل سنت منبع معرفت و اعتقاد دینی را قرآن و سنت می داند. شیعه همچون اهل تسنن، به خدای واحد و نبوت و خاتمیت حضرت محمد (ص) و قرآن و معاد و قیامت و بهشت و جهنم و هر آنچه در قرآن و سنت آمده است، معتقد است. در فروع نیز، شیعه همچون اهل تسنن، به نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و خمس و دیگر احکام پایبند است.
عالم وهابی: عقاید شیعه متفاوت با دیگر مسلمانان است. چون شما به تقیه اعتقاد دارید، عقاید واقعی خود را پنهان می کنید و عقاید شما آن چیزی نیست که بر زبان می آورید.
پاسخ: تقیه به معنای دروغ گویی و پوشاندن حقیقت نیست. تقیه یک عمل عقلانی و عقلایی است که شخص در هنگام خطر جدی برای حفظ جانش، عقیده اش را پنهان می کند. الان که با شما بحث می کنم خطری مرا تهدید نمی کند، تا عقیده ام را بپوشانم و شما قدرت ندارید که مرا به خاطر عقیده ام بکشید. شاهدش این است که من می توانم با عقاید شما مخالفت کنم و عقیده ام را اظهار کنم. مثلاً ما اعتقاد به جانشینی بلافصل حضرت علی (ع) داریم و بر این باوریم که حضرت رسول (ص) ایشان را به عنوان خلیفه و جانشینش منصوب کرد. می بینید که با اینکه این عقیده خلاف اعتقاد شماست، اما آن را آشکارا می گویم. اگر در جایی بودم که با گفتن این مطالب کشته می شدم، چنانکه دوستان شما در پاکستان و افغانستان و عراق و هر جا که بتوانند شیعیان را سر می برند، در آن حال ممکن بود من هویتم و عقایدم را آشکار نکنم. مهمترین اختلاف شیعه و سنی در مسئلۀ جانشینی پیامبر است. وقتی این مسئله را من با صراحت به شما می گویم، دلیلی ندارد که سایر عقایدم را پنهان کنم. به علاوه، عقاید شیعه در آثار علمای شیعه به تفصیل و مکرر بیان شده است.
عالم وهابی: آیا شما به تحریف قرآن اعتقاد ندارید؟
پاسخ: ابدا. قرآنی که ما داریم تفاوتی با قرآن دیگر مسلمانان ندارد. این را می توایند در خانۀ هر شیعه و مساجد و مراکز دینی شیعیان در سراسر جهان ببینید.
عالم وهابی: اما بعضی از علمای شما مثل میرزا حسین نوری که محدث شیعی است این مسئله را مطرح کرده است.
پاسخ: در هر دین و مذهبی ممکن است آراء و فتاوای شاذی پیدا شود. علمای شیعه این نظر را رد کرده اند و هیپگاه شیعه چنین رأیی را نپذیرفته است.
عالم وهابی: اما شما قائل هستید که وقتی امام دوازدهم ظهور کند، قرآن جدیدی می آورد که کامل تر از قرآن فعلی است.
پاسخ: ما چنین اعتقادی نداریم. قرآن امام زمان همان قرآن پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. امام زمان علیه السلام قرآن جدیدی نمی آورد؛ بلکه تفسیر کامل قرآن و سنت را ارائه می دهد.
عالم وهابی: تشیع یک بدعت و خروج از مشی امت و مخالفت با اجماع امت و صحابه است. تمرد از خلافت و مخالفت با آن هیچ توجیهی ندارد.
پاسخ: در مسئلۀ خلافت، دیدگاه تشیع تفاوت بنیادی با دیدگاه اهل تسنن دارد. از نظر ما جانشین پیامبر باید تمام ویژگی های پیامبر را داشته باشد، مگر نبوت یا دریافت وحی را. جانشین پیامبر باید در علم و عمل معصوم باشد. دلیلش این است که جز امر نبوت، سایر نقش هایی که پیامبر بر عهده دارد، جانشین او نیز بر عهده دارد. با ارتحال پیامبر دریافت وحی به پایان رسید، اما نیاز به تفسیر معصوم وحی، رهبری امت، وجود اسوه و الگوی کامل برای امت، همچنان باقی است. به اعتقاد ما امام علی (ع) که تربیت یافتۀ پیامبر است، چنین ویژگی هایی را دارد و جز او کسی واجد این ویژگی ها نیست و حتی مدعی آن هم نیست. دربارۀ امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که حضرت رسول (صلوات الله علیه وآله) فرمود: «انا مدینة العلم و علی بابها.» به علاوه، حضرت رسول اعظم (ص) در مناسبت های گوناگون وصایت علی (ع) و قضیۀ امامت بعد از خود را مطرح کرده است؛ مانند قضیۀ غدیر، بحث قلم و دوات و حدیث ثقلین که در منابع روائی اهل تسنن هم موجود است.
عالم وهابی: اصل بعضی از اینها موجود است، اما بحث در وثاقت و دلالت و تفسیر آنها است. سلف صالح تفسیر شیعه از این مسائل را رد می کند.
پاسخ: بله. ما هم تفسیر آنها را در این زمینه رد می کنیم. ما سلف و صحابه را معصوم نمی دانیم. بعد از وفات حضرت رسول (ص) بسیاری از مسائل طایفه ای و سنت های جاهلی پیش از اسلام احیا شد و در این قضیه تأثیر گذاشت. به علاوه، مگر اهل بیت از سلف و صحابه نیستند؟ اهل بیت پیامبر از دیگران آگاه تر به سنت پیامبر هستند. چنانکه گفتم، این فقط یک بحث تاریخی نیست. منطق شیعه در باب امامت متفاوت با منطق سنی است. ما خلافتی را که تدریجا به شکل سلطنت خودکامه موروثی درآمد، خلاف سنت پیامبر و عامل اصلی انحطاط مسلمین در طول تاریخ می دانیم.
عالم وهابی: پس شما مخالف اجماع امت و دست کم مخالف اکثریت امت هستید.
پاسخ: با صرف نظر از اینکه در اصل حجیت اجماع به این معنا ما بحث داریم، اجماعی وجود ندارد. شیعه که بخشی از امت است مخالف آن است. پس اجماعی نیست. اکثریت هم هیچ حجیتی ندارد. یک نظر نادرست با کثرت پیروانش به درست تبدیل نمی شود. به علاوه، وهابیت هم یک اقلیت در جهان اسلام است. اکثریت اهل تسنن با تفکر و روش افراطی وهابیت مخالفند و آن را بدعت و باطل می دانند.
عالم وهابی: نظر شما دربارۀ صحابه خلاف قرآن و سنت است. قرآن به صراحت می گوید که خداوند از مهاجرین و انصار و تابعین راضی است، اما شما نه تنها آنها را قبول ندارید، بلکه لعنشان هم می کنید. وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنْ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ … (التوبة/100). چنانکه حضرت رسول (ص) فرمود: «اصحابی کالنجوم بایکم اقتدیتم اهدیتم.»
پاسخ: آیا قرآن همۀ مهاجرین و انصار و تابعین را بدون استثنا تأیید می کند؟ هر عامّی با مخصِّص، اعم از لفظی و غیر لفظی، تخصیص می خورد. از نظر قرآن، ملاک برتری تقواست و ملاک رستگاری، ایمان و عمل صالح است. همۀ عمومات با چنین مخصص هایی تخصیص می خورند. به علاوه، مگر ما با همۀ صحابه مخالفیم؟ مگر خود حضرت علی علیه السلام از سابقون و مهاجرین نیست؟ مصداق بارز سابقون علی است. او قبل از هرکسی به پیامبر ایمان آورد. افزون بر این، خود قرآن کریم بلافاصله بعد از همین آیه ای که قرائت کردید، نکتۀ مهمی را ذکر می کند که متمم این آیه است. وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنْ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ (التوبة/101). مصداق این آیه چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که شما آنها را صحابه می دانید. چون از نظر شما همینکه کسی پیامبر را دیده باشد و در ظاهر به او ایمان آورده باشد، از صحابه است. پس بعضی از صحابه (طبق تفسیر شما از صحابه) از نظر قرآن منافق هستند. اما حدیث اصحابی کالنجوم، در تحقیقات حدیثی ما اثبات شده است که جعلی است. از نظر مضمون هم اساسا نامعقول است. اگر دو صحابی دو مکتب فکری مخالف با هم داشته باشند یا با هم به جنگ برخیزند، چگونه می توان گفت اقتدا به هرکدام باعث هدایت است؟ بحث اجتهاد هم در اینجا مطرح نیست. مگر هر صحابی مجتهد است؟ افزون بر این، طبق این حدیث شما نباید شیعه را طرد کنید، چون شیعه هم به بهترین و نزدیک ترین صحابی پیغمبر یعنی علی اقتدا می کند و طبق این حدیث باید هدایت شده باشد. برخلاف ادعای شما، بسیاری از احادیث پیامبر هست که با اینکه در منابع روائی شما هست، اما به آنها اعتنا و توجه نمی کنید؛ مثل حدیث غدیر، کسا، ثقلین، بحث قلم و دوات و احادیث راجع به حضرت زهرا و بسیاری از احادیث دیگر که در منابع موثق شما هست، اما از روی تعصب به آنها توجه نمی شود.
عالم وهابی. یکی از موارد روشن بدعت در تشیع، گفتن «اشهد ان علیا ولی الله» در اذان و اقامه است. آیا این بدعت نیست؟ آیا پیغمبر و صحابه در اذان چنین چیزی می گفتند؟
پاسخ. علمای شیعه این قسمت را جزء اذان نمی دانند و از نظر ما نباید آن را به عنوان جزئی از اذان و اقامه لقی کرد. پس تا اینجا ما با شما موافق هستیم. اما از باب تیمن و تبرک و بدون اینکه به قصد اذان و اقامه باشد، گفتنش اشکالی ندارد، چنانکه دعاها و اذکاری را در لابلای جمله های اذان و اقامه می توان گفت. اما یکی از جهاتی که این جمله را در اذان می گوییم، توجه به اهمیت اعلام ولایت است. به اعتقاد ما، پس از رحلت حضرت رسول (ص)، مهمترین مسئله در اسلام ولایت است. دین خدا بدون ولی و حجت خدا نمی تواند استقرار یابد. بزرگترین وظیفۀ مؤمنان شناخت، ولی و حجت خدا است. خاصه وقتی که در این امر اشتباه رخ می دهد و امر مشتبه می شود، اعلام ولایت ولی حق بسیار اهمیت پیدا می کند. از این رو، شیعه این موضوع را در اذان که همۀ مسلمین آن را می شنوند اعلام می کند، بدون اینکه آن را جزء اذان بداند. اما شما در اذان چیزی می گویید و آن را جزء اذان می دانید که در زمان رسول خدا گفته نمی شد و آن «الصلوة خیر من النوم» است. حال باید دید چه کسی در اذان بدعت ایجاد کرده است. البته ما هیچگاه این گونه تفاوت های جزئی را بهانه ای برای رد و مخالفت و تکفیر دیگران قرار نمی دهیم و به برادری اسلامی اعتقاد راسخ داریم.
عالم وهابی: مشکل اصلی شما در مسئله توحید است. چون توحید برای شما حل نشده است، بسیاری از باورها و اعمال شما شرک آمیز است؛ مثل زیارت قبور، حاجت خواستن از مردگان، مهر گذاشتن در نماز.
پاسخ: شیعه در بحث توحید، پیرو قرآن و سنت است و عمیق ترین تفسیر از توحید در سخنان ائمه و به دنبال آن در آثار متکلمان و عرفای شیعه وجود دارد. ابعاد توحید مثل توحید ذاتی، صفاتی، افعالی و عبادی در این آثار تبیین شده است و در آثار سلفیان هرگز چنین مباحثی وجود ندارد. به دلیل فهم سطحی از توحید است، که شیعه را متهم به کفر می کنند. زیارت قبور، اعم از قبور مؤمنین و معصومین، ربطی به شرک ندارد. خود حضرت رسول (ص) به زیارت اهل قبور می رفت و بر سر قبر مطهر عمویش حمزه گریه می کرد. شرک آن است که انسان در کنار الله سبحانه و تعالی، خدای دیگری را بپرستد. اما دوست داشتن اولیای خدا و زیارت قبورشان ربطی به شرک ندارد. هرکس به خدا محبت بورزد، به اولیائش هم محبت می ورزد. ما هیچ گاه از اولیای خدا مستقیما حاجت نمی طلبیم، بلکه آنها را واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم. چنانکه در قرآن کریم آمده است، پیامبر هم برای دیگران استغفار می کرد و همچنین حضرت یعقوب برای پسرانش از خدا طلب آمرزش کرد. مطلب دیگر این است که اولیای خدا با مرگ نابود نمی شوند. مگر قرآن نمی فرماید شهدا را مرده نپندارید، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان متنعم هستند؟ پس توسل به اولیای خدا توسل به مرده به معنای موجود نابود شده نیست. اساساً مرگ نابود شدن نیست، بلکه انتقال از نشئه ای به نشئه ای دیگر است. سجده بر مهر نیز ربطی به شرک ندارد. بین سجده بر مهر (علی التراب) و سجده برای مهر (للتراب) فرق است و ظاهراً شما بین این دو تا فرقی تشخیص نمی دهید. مگر شما کجا سجده می کنید؟ آیا شما پیشانی را روی خدا می گذارید، یا روی فرش و زمین و مانند آن؟ پس آیا فرش را می پرستید؟ به فتوای فقهای شیعه، سجده بر روی هر چیزی جایز نیست. مهر خاک است و ترجیح می دهیم که از خاک شهید باشد. این یک رأی فقهی است. فقهای مذاهب دیگر رأی دیگری دارند که آنهم مادام که در چارچوب اجتهاد معتبر است، محترم است و اختلاف فتوا در مسائل فقهی امری عادی است و نباید بهانه ای برای خصومت و تکفیر باشد.
سخن آخر اینکه ما با اهل تسنن مشکلی نداریم؛ بلکه آنها را برادران خود می دانیم. ما اعتقاد به وحدت امت اسلامی داریم. هیچ کس مانند امام خمینی رضوان الله تعالی علیه منادی وحدت مسلمانان نبوده است. تفکر تکفیری در وهابیت و همینطور خشونت شدیدی که در آن هست مانع وحدت است. وهابیت وحدت را قبول ندارد، بلکه معتقد است که همه باید وهابی شوند؛ در غیر این صورت باید به شنیع ترین شکل قتل عام شوند. ما مسائل اصلی جهان اسلام را سلطۀ صهیونیسم و استکبار و سپس استبداد حاکم بر ممالک اسلامی می دانیم، اما مسئلۀ اصلی وهابیت مبارزه با شیعه است. وهابیت در پی نابودی شیعه است و مفتی هایشان به لزوم کشتار شیعیان و غارت اموالشان و به اسیری گرفتن زنان و کودکانشان فتوا می دهند. شیعه اهل تکفیر و خشونت نیست. اگر یک شیعه فرد سنی یا حتی وهابی را بکشد، از نظر فقهای شیعه باید قصاص شود؛ مگر در حال دفاع باشد. موضع شیعه حتی در مقابل فرقه های خشن اسلامی، موضعی دفاعی است، نه تهاجمی. الان در اینجا هم من در مقام پاسخ به سؤالات شما و رفع اتهام از شیعه هستم، نه حمله به افکار شما. پیشنهاد ما این است که نخست خشونت و تکفیر را کنار بگذاریم؛ ثانیاً بر اساس مشترکات بسیاری که داریم وحدت پیدا کنیم؛ ثالثا دربارۀ مسائل اختلافی، عالمان فرقه های مختلف در فضای علمی با هم مباحثه کنند و سر انجام تفاوت های مذهبی را به رسمیت بشناسیم و با سعۀ صدر در این زمینه برخورد کنیم.
بحث علمی بسیار خوب است و ما از آن استقبال می کنیم، اما تهمت های ناروا زدن، بدور از جوانمردی است. به نظر بنده یکی از علائم حقانیت شیعه، تهمت هایی است که مخالفان تشیع به آن می زنند. تهمت نشان می دهد که مخالف، دلیل واقعی برای بطلان تشیع ندارد و ناچار است برای مبارزه با تشیع متوسل به تهمت شود و اشکال جعل کند و این خود حقانیت شیعه را نشان می دهد.
گرچه این عالم وهابی در مقابل برخی از مطالب تا حدی به فکر فرو می رفت و گویا نخستین بار بود که برخی از این سخنان را می شنید، اما همدلی و نرمش چندانی از او دیده نمی شد و پس از شنیدن پاسخ ها باز سخنان خودش را تکرار می کرد. به قضیۀ وحدت هم کمترین اعتقادی نداشت و سخنش این بود که با اهل شرک و بدعت وحدت معنا ندارد. «وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ» (النور/40).