تعریف کلاسیک سواد توانایی خواندن و نوشتن است. اما امروزه در قرن بیست و یکم توانایی خواندن و نوشتن تنها بخش کوچکی از تعریف سواد است و حتی داشتن مدارک و مدارج عالیه دانشگاهی نیز دال بر باسوادی افراد نیست.بر اساس تعریف یونسکو شخص باسواد فردی است که تمام پارامترهای زیر را در خود داراست:
1- سواد عاطفی:توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده ، همسر و دوستان به نحو احسن
2- سواد ارتباطی: توانایی برقراری ارتباط و تعامل با تمامی اعضای جامعه، یعنی آداب معاشرت و روابط اجتماعی
3- سواد مالی: توانایی مدیریت اقتصادی درآمد، یعنی چگونگی پس انداز، سرمایه گذاری و مدیریت خرج
4- سواد رسانه: اینکه بدانیم کدام رسانه ها معتبر و کدام نامعتبر است. توانایی تشخیص وثوق اخبار و دیگر پیام های رسانه ای
5- سواد آموزش و پرورش : توانایی تربیت فرزندان به نحو احسن
6- سواد رایانه: توانایی استفاده از مهارت های هفت گانه رایانهICDL) مفاهیم پایه فناوری اطلاعات و ارتباطات، استفاده از رایانه و مدیریت فایل ها، واژه پردازWord، صفحه گسترExcel، استفاده از پایگاه داده هاAccess، ارایه مطالبPowerPoint و اینترنت)
مطلب فوق در یک سایت آمده است.
بله، همۀاینها سواد هستند. سواد پول درآوردن، سواد ارتباط درست با دیگران برقرار کردن … همۀ اینها لازم و مفید و ضروری هستند. باید به دنبال آن باشیم. اما یک سواد است که بدون آن همۀ این سوادها بی ارزش خواهند بود و موجب نجات انسان نخواهند بود . همۀ این سواد ها را با مرگ از دست می دهیم، اما آن سواد جاودانی و ابدی است و از دست دادنی نیست. آن سوادی است که یونسکو که مظهر تمدن سکولار مدرن است از آن غافل است و این غفلت عامل اصلی همۀ مشکلات مدرنیسم و زمینۀ نیهیلیسم و پوچگرایی و سردرگمی و بی معنایی زندگی انسان معاصر است. آن سوادی است که معلمش انبیا و اولیا هستند.
آن سواد #سواد_ارتباط_درست_با_خالق_هستی برقرار کردن است، سواد مناجات با معبود و معشوق ازلی که بدون آن زندگی پوچ و حیات بی معنا است. پس بیایم با مولی امیرالمؤنین بگوییم: یا نور یا قدوس یا اول الأولین و یا آخر الآخرین … یا غایة آمال العارفین یا غیاث المستغیثین یا حبیب قلوب الصادقین و یا اله العالمین…
و با شیخ عطار در منطق الطیر بخوانیم:
خالقا سر تا به راه آورده ام
نان همه بر خوان تو مي خورده ام
چون کسي مي بشکند نان کسي
حق گزاري مي کند آن کس بسي
چون تو بحر جود داري صد هزار
نان تو بسيار خوردم حق گزار
يا اله العالمين درمانده ام
غرق خون بر خشک کشتي رانده ام
دست من گير و مرا فرياد رس
دست بر سر چند دارم چون مگس
اي گناه آمرز و عذرآموز من
سوختم صد ره چه خواهي سوز من
خونم از تشوير تو آمد به جوش
ناجوان مردي بسي کردم بپوش
من ز غفلت صد گنه را کرده ساز
تو عوض صد گونه رحمت داده باز
پادشاها در من مسکين نگر
گر ز من بد ديدي آن شد، اين نگر
چون ندانستم خطا کردم ببخش
بر دل و بر جان پر دردم ببخش
چشم من گر مي نگريد آشکار
جان نهان مي گريد از شوق تو زار
خالقا گر نيک و گر بد کرده ام
هرچه کردم با تن خود کرده ام
عفو کن دون همتي هاي مرا
محو کن بي حرمتي هاي مرا