سلام آقای دکتر. بعضی می گویند عرفا قائل به وحدت وجود هستند و وحدت وجود با دین نمی سازد. از یک طرف بزرگانی مثل علامه طباطبایی و امام خمینی معتقد به وحدت وجود هستند و از طرف دیگر علمایی هستند که با آن مخالفند. ما این وسط گیج شدیم که حق با کیست. آیا نظریۀ وحدت وجود که عرفا می گویند از نظر شما درست است؟ و آیا با اعتقادات دینی سازگار است؟
سلام بر شما
نظریه وحدت وجود پیچیده تر از آن است که بتوان پاسخ کوتاهی به آن داد. برای تفصیل بحث باید به کتاب های عرفان نظری مراجعه کرد. پاسخ اجمالی این است که اگر با استدلال یا شهود به هر کدام که رسیدی به همان ملتزم باش، اما تا وقتی که قضیه برای شما حل نشده است هیچ موضعی را اتخاذ نکن و هرگز بر اساس تقلید از دیگران در این گونه مسائل موضع نگیر. بهترین موضع در این گونه موارد تعلیق در داوری (suspention of judjment) یعنی قضاوت نکردن است.
حق این است که نظریۀ وحدت شخصی وجود نظریه ای متافیزیکی است که نه اعتقاد به آن شرط ایمان و ضروری در دینداری است و نه انکار آن مخل به ایمان و دینداری و رستگاری است. این نظریه اگر حق باشد اعتقاد به آن ضروری نیست و اگر باطل باشد اعتقاد به آن ضرری ندارد. کسی که حجتی معتبر برای قبول آن دارد حق دارد آن را بپذیرد و کسی که دلیلی معتبر بر ردش دارد حق دارد آن را انکار کند و برای کسی که له یا علیه آن دلیل معتبری ندارد بهترين موضع توقف و تعلیق داوری است.
وحدت وجودیان کثرات عالم را به عنوان واقعیت می پذیرند، بدون پذیرش تعدد وجودی. آنها می گویند وجود واحد است، اما همۀ این کثرات را به همراه خود دارد. پس این دیدگاه خلاف بداهت و عقل و شرع نیست. خداباوران قائل به کثرت وجود نیز همۀ واقعیات را می پذیرند، اما به کثرت و تعدد وجود قائلند، گرچه منشأ همۀ کثرات را وجود واحد حق می دانند و او را اصل و جز او را فرع و او را علت و جز او را معلول و او را بی نیاز و دیگران را نیازمند و حتی عین فقر و نیاز می دانند. این نیز نه خلاف بداهت است و نه خلاف عقل و ظاهر بیانات شرع. پس هر دو برداشت موجه و معقول است و هیچیک را نمی توان متهم به کفر و انحراف کرد و هر دو حاصل اجتهاد عقلی و شرعی روشمند است. البته معنای این سخن این نیست که هر دو تحلیل درست هستند، مگر اینکه کسی بگوید روح هر دو بیان یکیست و اختلاف فقط در تعبیر است. اما اگر این دو بیان را مانعة الجمع بدانیم قطعا یکی از آنها خطا خواهد بود و اگر آنها را مانعة الخلو بدانیم قطعا یکی خطا و دیگری درست خواهد بود. و در هر صورت قول به هیچ یک از آنها کفر و خلاف شرع نخواهد بود.
هنوز در میان صاحب نظران در حکمت و عرفان اسلامی در اصل وحدت وجود و تفسیر آن اختلاف نظر هست. اما در سطح نظری و فلسفی نظریۀ وحدت شخصی وجود نظریۀ نیرومندی است که به هیچوجه نمی توان آن را دستکم گرفت. مسئله بقدری عمیق است که فیلسوف بزرگی همچون ملاصدرا را تحت تأثير قرار داده است. ادعای وحدت وجود شعاری نیست که عارف مستی از غلبۀ سکر بیمحابا سرداده باشد بدون اینکه به مبانی و لوازم آن اندیشیده باشد. محققان عرفان نظری هم پشتوانۀ عقلی و استدلالی نیرومندی برای آن یافته اند و نظام هستی شناسی منسجم و متافیزیک ستبری برپایۀ آن بنا کرده اند و هم در تفسیر متون و معارف الاهیاتی دین براساس این نظریه توفیق بسیاری داشته اند. بنا بر این، اثبات و نفی در چنین موضوع عمیقی که سر می شکند دیوارش باید بسیار ژرف اندیشانه و محتاطانه باشد، چه جای آنکه کسی بخواهد با فهمی عرفی از مسائل فلسفی و درکی عامیانه از معارف دینی با چنین مسئلۀ سهمگینی مواجه شود و بی سپر به جنگ چنان تیغ تیز پولادینی رود.
در هر حال، با نگرش توحیدی از هر زاویه ای که نظر شود از نوعی وحدت وجود، البته نه لزوما وحدت شخصی، گریزی نیست. از نگاه حکیم الاهی آنچه در عالم هستی تحقق دارد یک علت است و معلول هایش؛ اصلِ وجودِ ازلی و ابدی و ضروری یک حقیقت است، ماسوا آثار او هستند. این آثار هرگز در عرض او و ثانی برای او نیستند. از نگاه دینی، هستی نیست جز خالق و خلقش و خداوند و افعالش؛ تحقق ماسوا فرع بر ارادۀ حق تعالی و قائم به آن است. از نظر عارف وحدت وجودی، در دار واقع دیّاری نیست مگر حق تعالی که دارای مظاهر و شئون است. اینکه وجود عالم، امری ثانوی، فرعی، طفیلی و تبعی است متفق علیه است. تفاوت در درجات برخورداری ماسوا از تحقق است. در هر صورت چه قائل به وحدت وجود باشیم و چه مخالف با آن آنچه مهم است این است که موضع ما بر اساس تفکر و اندیشه باشد و دقت کنیم که صرفا بر اثر تکرار و تلقین و تقلید و برپایۀ احساس و گمان چیزی را برای خود یقینی نکنیم.
اسرار وجود خام و ناپخته بماند
وان گوهر بس شریف ناسفته بماند
هرکس به دلیل عقل چیزی گفتند
آن نکته که اصل بود ناگفته بماند