میتوان گفت فلسفۀ اسلامی پس از ملاصدرا و ظهور حکمت متعالیه تا عصر حاضر شاهد تحول چشمگیری نبوده است. اغلب حکمای ما در این دوره مدرسان و مفسران حکمت متعالیه بودهاند. برخی از آنها گرچه آراء بدیعی داشته و نکاتی نو را طرح کرده اند، اما این نوآوریها در ظل فلسفۀ صدرائی بوده و چیزی فراتر از تعلیقاتی بر آراء ملاصدرا نیست. حکمت متعالیه منتقدانی نیز در گوشه و کنار داشته است، اما این منتقدان هرگز نتوانسته اند در بنای حکمت صدرایی تزلزلی ویرانگر ایجاد کنند یا طرحی نو در فلسفۀ اسلامی در اندازند.
سهل است، هنوز ابعاد و زوایای مختلف فلسفۀ ملاصدرا و ظرفیتهای آن به درستی شناخته و استخراج نشده است. بنابراین سخن گفتن از عبور از ملاصدرا و کنار نهادن آن خام و نسنجیده است. اما این امر هرگز به معنای توقف و رکود در فلسفه نیست. میتوان با حرکت در امتداد سنت فلسفی اسلامی از فارابی تا ملاصدرا و بازشناسی آن، سخن از ورود در دورهای نو در فلسفۀ اسلامی را طرح کرد و گام در وادیی جدید نهاد. نشانههایی از آغاز چنین دورهای در عصر ما به چشم میخورد. به نظر میرسد رسالت فیلسوف اسلامی معاصر فتح این باب و گشودن این افق است. با گشوده شدن این باب چشم اندازی وسیعتر و دلپذیرتر از فلسفۀ اسلامی آشکار خواهد شد که تحول آفرین و برکت زا خواهد بود. اگر قرار باشد سخن از تمدن جدید اسلامی به میان آوریم گزیر و گریزی از ورود در این مرحله نیست.
وقوع دو رویداد در دورۀ معاصر زمینه را برای چنین تحولی در فکر فلسفی فراهم کرده است. نخست ارتباط ما با تمدن جدید غربی و آشنایی با دستاوردهای علمی و فلسفی غرب است. تأثیر تمدن جدید غرب که محصول علم و فلسفۀ غرب است بر فکر و زندگی فردی و جمعی ما انکار ناپذیر است. مشاهدۀ این وضعیت و توجه به کاستیها و عقبماندگیهای ما پرسشها و تأملات بسیاری را برای ما برانگیخته که بیارتباط با تفکر فلسفی نیست. به طور خاصتر آشنایی ما فلسفههای غرب که متفاوت با فلسفۀ ما هستند و مواجهه با پرسشها و چالشها و موضوعات جدید، می تواند در نگاه ما به فلسفه تحولی ایجاد کند. ترجمۀ برخی آثار فلسفی غرب، رواج فلسفۀ مارکسیستی در ایران در نیمۀ نخست قرن شمسی حاضر، و ظهور فارغ التحصیلانی ایرانی از دانشگاههای غربی سه عامل مؤثر در آشنایی ما با فلسفۀ غرب بوده است.
رویداد تأثیرگذار دیگر در ورود ما به دورهای جدید در فلسفۀ اسلامی، وقوع انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با داعیۀ پاسخگویی به نیاز انسان معاصر و بنای تمدن اسلامی در عصر جدید است، تمدنی که در آن جامعۀ بشری در ابعاد مادی و معنوی بطور متعادل شکوفا شود. بنای چنین تمدنی بدون داشتن فلسفهای درخور آن میسر نیست، فلسفهای که بنیانهای نظری چنین تمدنی را در ابعاد گونه گون تأمین کند. بدیهی است که فلسفۀ موجود ما که متمرکز بر مباحث هستی شناختی است بالفعل چنین کارکردی ندارد. بنای فلسفۀ مطلوب و در تراز تمدن نوین اسلامی، که به آن “فلسفۀ اسلامی معاصر” میگوییم، ویژگیها و الزاماتی دارد که به برخی از آنها به اختصار اشاره میشود.
نخستین ویژگی فلسفۀ اسلامی معاصر توسعه در معنای فلسفه است. در گذشته فلسفه در معنای گستردهای بکار می رفت و شامل کلیۀ علوم حقیقی میشد. به تدریج در فرهنگ اسلامی فلسفه به معنای فلسفۀ اولی یا هستی شناسی بکار رفت و تقریبا محدود به آن شد. تلقی رایج ما از فلسفه همان فلسفۀ اولی است. کتابهای بدایة الحکمة و نهایة الحکمة که متون رسمی فلسفۀ ما در دورۀ اخیر به شمار میروند محدود به هستی شناسی یا مابعدالطبیعه هستند. اما فلسفه آن گونه که امروزه در محافل و مراکز فلسفی دنیا بکار میرود شعب متنوع و گوناگون دارد که یکی از آنها فلسفۀ اولی است. انواع فلسفههایی که در میان ما به فلسفههای مضاف معروفند شاخههای گوناگون فلسفه محسوب میشوند. فلسفه در این کاربرد علم واحد نیست، بلکه حوزهای از معارف است که مشتمل بر علوم گوناگون است. فلسفه در این کاربرد تفکر عقلی روشمند و نظاممند دربارۀ چیستی، مبادی و غایات هر موضوعی است. طبق این اصطلاح خردورزی عقلی در هر حوزهای مانند هستی، معرفت، انسان، سیاست و هنر کاری فلسفی است. بنابر این، فلسفۀ اسلامی معاصر خردورزی عقلی (در برابر تجربی، نقلی و شهودی) در همۀ زمینههای مورد نیاز بشر را دربر میگیرد.
ویژگی دوم فلسفۀ اسلامی معاصر ارتباط آن با علوم و اندیشههای دیگر بشری است. فلسفه غیر از علوم است، اما میتواند با علوم داد و ستد داشته باشد و از این طریق برغنا و توانمندی و کارآمدی خود بیفزاید. این فلسفه باید دربارۀ پرسشهای برآمده از تأمل دربارۀ نظریات علمی طبیعی و انسانی تأمل کند و مبادی و استلزامات فلسفی علوم را بررسی کند و پیوندش با علم جدید را جایگزین پیوندش با علوم کهن نماید.
ویژگی سوم فلسفۀ اسلامی معاصر این است که از آنجا که این فلسفه قرار است زمینه ساز تمدن اسلامی جدید باشد باید با معارف و علوم اسلامی دیگر همچون کلام، عرفان، اخلاق و فقه در تعامل نزدیکتری باشد؛ از آن علوم موضوع و مسئله دریافت کند و درباب مبادی و مبانی و استلزمات فلسفی آنها تأمل کند.
ویژگی چهارم این فلسفه ارتباط آن با عمل و زندگی است. روشن است که چنین فلسفهای نمیتواند خود را محدود به مباحث انتزاعی و ذهنی کند، بلکه با عمل و زندگی انسان و دغدغه ها و نیازهای او ارتباط دارد و میکوشد با پرتو افکندن بر این ابعاد حیات آدمی، زمینه را برای نیکو زیستن انسان که از غایات فلسفه است فراهم سازد.
ویژگی پنجم این فلسفه آن است که فیلسوف و فلسفه پژوه در این دوره، ضمن توجه به پیشینۀ سنت فلسفی ما توجهی ویژه به دیدگاهها و دستاوردهای جدید فیلسوفان اسلامی دارد و با تحلیل و بررسی آخرین یافتهها در حوزۀ فلسفه و اندیشۀ اسلامی میکوشد افقهایی نو بگشاید.
ویژگی ششم فلسفۀ اسلامی معاصر تطبیقی بودن آن است. فیلسوف اسلامی معاصر نمیتواند تلاشهای معرفتی دیگران را نادیده بگیرد، بلکه میکوشد از اندیشهها و تجربههای اندیشمندان متعلق به سنتها و مکتبهای دیگر از شرق و غرب بهره گیرد و در دیالوگی سازنده با دیگران به اندیشۀ خود عمق و غنا بخشد.
بیشک ورود موفق در چنین فضایی بدون برخورداری از ویژگیهای روحی و اخلاقی و علمی همچون شجاعت، حقیقتجویی، آزاد اندیشی، انصاف، تواضع علمی، روحیۀ نقاد، پرسشگر و خلاق هرگز میسر نیست. امید میرود حقیقت جویان عرصۀ فلسفه با این توجه و رویکرد سهم خود را در شکلگیری دورهای نو در فلسفۀ اسلامی و به تبع آن فصلی تازه در حیات انسانی ایفا نمایند.
محمد فنایی اشکوری