شریعت، طریقت، حقیقت

شریعت، طریقت، حقیقت

پاسخ

در برخی از آثار عرفانی از ابعاد و مراحل سه گانۀ شریعت، طریقت و حقیقت سخن به میان آمده است. شریعت، نظام احکام الاهی است که هر مسلمانی مکلف به رعایت آن است، مانند وجوب نماز و روزه و حرمت شرب خمر و آزار رساندن به دیگران. طریقت، راه ویژۀ تهذیب نفس و عبادت در سلوک عرفانی است، مانند دوام طهارت و یاد خدا. ثمرۀ پیروی از شریعت و التزام به طریقت، رسیدن به حقیقت است که معرفت الله و لقاء الله و نیل به توحید است. عرفان حقیقی، زندگی در چارچوب شریعت، سلوک منازل طریقت و وصول شهودی و وجودی به حقیقت است. عارف راستین، عامل به شریعت، سالک طریقت و واصل به حقیقت است.

طریقت، چیزی بیرون از تعلیمات دین نمی تواند باشد؛ چرا که دین برای نیل به فوز و رستگاری کافی است و برای رسیدن به سعادت و کمال، به چیزی غیر از دین نیاز نیست. اما دین، سطوح و لایه های گوناگون دارد که از آن به ظاهر و باطن تعبیر می شود. شریعتْ التزام به دین در حد ظاهر است و طریقتْ راه نیل به باطن است. عارف علاوه بر پایبندی تام به شریعت، می کوشد به باطن عقاید و اسرارِ اعمال راه یابد و جانش با باطن تعالیم دین انس یابد. به عبارت دیگر، شریعت در اصطلاح خاص به تهذیب ظاهر می پرداز و طریقت به تهذیب و تعمیر باطن و هر دو از اقسام شریعت به معنای عام آن است که همان دین است.

در تاریخ تصوف گاهی تفسیرهای نادرستی از این تعابیر شده، بطوری که برخی گمان کرده اند که طریقتْ چیزی جدا از شریعت است. به زعم اینان، شریعتْ پل یا پله ای است برای عبور به طریقت، که پس از نیل به مرحلۀ طریقت، نیازی به شریعت نیست. این پندارْ خطایی است ناشی از غفلت از نسبت ظهور و بطونی شریعت و طریقت و داشتن تصویری نادرست از نسبت ظاهر و باطن. اینان ظاهر و باطن را منفک از یکدیگر پنداشته اند، در حالیکه باطن از ظاهر جدا نیست. باطن وجه درونی ظاهر و متصل به آن است. می توان اهل ظاهر بود و به باطن راه نیافت، اما عکس آن میسر نیست. درست است که روح، گوهر و سرّ ظاهر، در باطن است؛ اما آن روح و گوهر و سرّ در وجود آدمی مرتبط به ظاهر است؛ چنانکه روح انسان، که حقیقت اوست، دستکم مادام که در دار دنیاست، وابسته و محتاج به جسم اوست.

شریعت و طریقت دو لایه و ساحت دین هستند. سطح ظاهر دین، که از آن به شریعت تعبیر می شود تکلیف عام و الزامی است، اما نیل به باطن از آنجا که نیاز به استعداد و همت والایی دارد الزامی نیست. همگان دعوت و تشویق به آن شده اند، اما اندکشماری از مؤمنان این راه را طی می کنند. نسبت شریعت و طریقت نسبت اقل و اکثر و اضعف و اشد است، نه نسبت تباین یا مقدمه و ذی المقدمه.

اما اگر شریعت را به معنای عامش یعنی دین در نظر بگیریم، جایی برای چیزی بنام طریقت باقی نمی ماند. طریقتی که غیر شریعت باشد معتبر نیست تا از نسبت آن با شریعت بحث شود. شریعت واجب و مستحب و ظاهر و باطن و بیرون و درون دارد. ظاهرِ واجبِ شریعت الزامی است. اما عارف علاوه بر ظاهر به باطن نیز راه می یابد، چنانکه علاوه بر واجب به مستحب نیز اهتمام دارد.

ترک شریعت یا شریعت گریزی چیزی جز سوء فهم یا بهانه ای برای اباحی گری نیست. ترك شريعت نيز متخذ از فرهنگ هاي ديگر مانند مسیحیت است. پولس شريعت تورات را برداشت و ايمان و عرفان بدون شريعت را بنا نهاد. این انگاره در عرفان اسلامی مردود است و چنانکه گفتیم، از ارکان عرفان اسلامی و یکی از اضلاع سه گانه آن اطاعت است، که چیزی جز التزام به شریعت نیست. برخی از متصوفان با توسل به آیۀ «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (الحجر/99) نتیجه گرفته اند که پس از وصول به یقین عبادت لازم نیست.

اگر مراد این باشد که پس از نیل به یقین شریعت کنار گذاشته می شود، قطعا سخنی باطل است که با مسلمات سلوک عرفانی ناسازگار است. اما بسیاری از مفسران یقین در آیۀ فوق را به مرگ تفسیر کرده اند. لازمۀ این تفسیر این است که انسان تا زنده است باید خدا را بپرستد و البته پس از مرگ تکلیفی درکار نیست. افزون براین، حتی اگر یقین به معنای اعتقاد جازم باشد، نیز از آیه استفاده نمی شود که پس از نیل به یقین عبادت لازم نیست؛ بلکه همانطور که برای تحصیل یقین عبادت لازم است، برای حفظ یقین نیز عبادت لازم است؛ چنانکه همانگونه که برای تحصیل سلامتی ورزش و رعایت اصول صحت لازم است، برای حفظ آن نیز آن اقدامات ضروری است. همانطور که تحصيل رضايت معبودِ محبوب لازم است، حفظ آن رضايت هم ضروری است. بي خردي است اگر با تحمل رياضت ها و سختي ها تحصيل رضايت كنيم و اجازۀ ملاقات يابيم، اما پس از آن با ترك ادب محبوب را از خود ناراضی كنيم. توهم ترک شریعت پس از نیل به حقیقت، ناشی از عدم توجه به ارزش ذاتی عبادت و عبودیت است. عبودیت فقط مقدمه برای مقصود دیگر نیست؛ بلکه ارزش نفسی دارد.

در باب اسقاط تکلیف در ادبیات صوفیانه به چند نکته باید توجه داشت. نخست اینکه همۀ عرفا و صوفیان بنام تصریح و تأکید بر ضرورت پیروی از شریعت در همۀ مراحل سلوک عرفانی دارند. دوم اینکه گاهی از اسقاط تکلیف معنایی غیر از آنچه از این تعبیر استفاده می شود اراده می کنند. سوم اینکه معدود کسانی هم که سخن از اسقاط تکلیف گفته اند، ناظر به حالت های نادر و استثنایی بوده اند که از نظر آنها ممکن است برای سالک رخ دهد، اما در غیر آن حالت های نادر تأکید بر ضرورت اتباع از شریعت دارند. البته چنانکه در نقد سخن هجویری گذشت، این حکم نیز به هیچوجه نمی تواند قابل قبول باشد. تعیین تکلیف شرعی و بیان حدود و شرایط آن منحصرا بر عهدۀ فقه اسلامی است و هیچ علمی همچون اخلاق و عرفان نمی تواند در این زمینه سخنی داشته باشد. چهارم اینکه جاهلان و فرقه های گمراه شریعت گریزی بوده و هستند که ارادت به قطب و حضور در خانقاه و مجلس ذکر را جایگزین تکالیف شرعی می دانند و راه خود را از فقه و فقاهت جدا کرده اند. بی شک اینان به اجماع عرفا گمراه هستند و عرفانی که از آن سخن می گویند مسلکی باطل کاذب است. شرط تکلیف بلوغ، عقل و اختیار است. تکلیف هنگامی ساقط می شود که شخص دستکم فاقد یکی از این شروط باشد. بنا بر این اگر صوفیی خود را مسلمان بداند اما مکلف نداند، به این جهت است که خود را یا دیوانه، یا نابالغ یا بی اختیار می داند. حال اگر در واقع هم چنین باشد البته حق با او خواهد بود و تکلیفی نخواهد داشت. اما حق این است که این مدعیان نه دیوانه اند، نه نابالغ و نه بی اختیار به معنای فقهی، گرچه به اعتبار دیگر بالغ و عاقل و مختار نیستند. آنها هم خدا را می خواهند و هم خرما را و در پی راه میانبری برای سعادت و رستگاری هستند. التزام به شریعت دشوار و مستلزم مخالفت با هوای نفس است و کسانی که در اسارت هوای نفس هستند چنین آمادگیی ندارند. آنهاهم می خواهند به خدا تقرب پیدا کنند و هم بر اساس هوای نفسشان عمل کنند. از این رو طریقت من درآوردی خود را جایگزین شریعت می کنند که به هر دو مقصود برسند. البته هستند کسانی هم که بر اثر القائات رهبرانشان دچار شبهه شده و پنداشته اند همان برنامه های به اصطلاح طریقتی جایگزین شریعت است و برای نیل به سعادت کافیست.

پایبندی به شریعت، اساس و پیش فرض سلوک عرفانی است. هم راه نیل به مقامات عرفانی، پایبندی به شریعت است، هم حفظ مقامی و ارتقا به مقامات برتر درگرو التزام به شریعت است. در عرفان اسلامی این یک اصل مسلم است که: «اعلم ان الوصول الي الله تعالي لايمکن للخلق الا باتباع الأنبياء والأولياء.» برای رسیدن به خدا راهی جز پیروی از انبیا و اولیا، که همان راه وحی و شریعت است، وجود ندارد. شریعت حدود الهی است که تخلف و تعدی از آن ظلمی است که از هیچ کس روا نیست و همه باید آن حدود را رعایت کنند و حرمتش را حفظ کنند. «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا.» البقرة/187) کسی که حدود الاهی را رعایت نکند ستمگر است. «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ (البقرة/229). عارف قبل از اینکه عارف باشد دیندار است و دیندار کسی است که به احکام شریعت پایبند است. قرآن مؤمنان را چنین توصیف می کنند: «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنْ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرْ الْمُؤْمِنِينَ.» (التوبة/112) برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به کتاب: عرفان اسلامی در متون عالمان شیعی، فصل 4 از محمد فنائی اشکوری

@dr_fanaei

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست