نوآوری در فلسفه و فلسفه نوآوری

  نوآوری در فلسفه و فلسفه نوآوری

محمد فنائي اشکوري

چکيده:

پيدايش و رشد هر علمي در گرو خلاقيت و نوآوري است. فلسفه، که حاصل تأملات عقلاني درباره پرسشهاي بنيادي و نهايي در هر موضوعي است، يکي از عرصه هايي است که ضروري است در باره تحول و نوآوري در آن بينديشيم. مراد از نوآوري برداشتن قدم نظري جديدي است که به پيشرفت، توسعه و تعميق يک علم يا پيدايش يک شاخه علمي کمک کند. فلسفه نيز همچون ديگر حوزه هاي تفکر بشري با نوآوري ظهور و توسعه يافته است؛‌ اما نگاهي به تاريخ فلسفه نشان مي دهد که اين حوزه در مقاطعي از تاريخش دچار نوعي رکود گرديده است. تأمل در پرسش هايي که در اين زمينه مطرح است مي تواند راهگشا باشد. برخي از اين پرسشها بدين قرار است: آيا نوآوري در فلسفه ممکن است؟ چگونه مي توان در فلسفه نوآوري کرد و راهکارهاي آن چيست؟ عوامل و موانع نوآوري کدامند؟ چه شيوه از آموزش و پژوهش در فلسفه مي تواند به نوآوري منتهي شود؟ چه دانش هايي به نوآوري در فلسفه کمک مي کنند؟ آيا هر نوآوري مطلوب است؟ آيا اعتقاد به نوآوري با شکاکيت و نسبيت در معرفت ملازم است؟ آيا فلسفه معاصر اسلامي در مسير نوآوري است؟ مقاله حاضر حاصل تأملاتي پيرامون اين گونه پرسشهاست. ضرورت نوآوري، قلمرو آن، زمينه ها و موانع آن و عناصري که توجه به آنها در آموزش و پژوهش فلسفي مي تواند منتهي به نوآوري گردد مورد تأمل قرار گرفته است.

واژگان کليدي:

نوآوري، فلسفه، تاريخ فلسفه، فلسفه مقايسه اي، فلسفه ورزي، نقادي، دين، علم

فلسفه نوآوري

مبدع حقيقي خداوند است. او بديع السموات والارض است. هم ابداع کار اوست و هم کار او ابداع است.[1] نه مبدع حقيقي جز او هست و نه هيچ کار او غير ابداعي است. انسان که خلیفه او و کامل ترین مظهر اسماء اوست مظهر اسم بدیع هم هست. نوآوري لازمه استعداد انسان برای سير به سوي بهتر شدن، کمال طلبی، قدرت خلاقه و پویائی حیات و معرفت انسانی است. توقف و سکون در جهاني که همواره در جنبش و تحول است جز شکست و نابودي نيست. نوآوری نسبتی با نسبيت و شکاکيت و ماجراجوئي ندارد، بلکه فلسفه اش آن است که آنچه تاکنون بشر آموخته است کافی نیست و افق های بلندی در پیش رو دارد. اساسا يکي از تفاوت هاي اساسي انسان و حيوان در نوآوري است. برخلاف آنچه در حيوانات مي بينيم که همواره زندگي يکساني را تکرار مي کنند، دانش، تجربه، معرفت، مهارت و سبک زندگي بشر همواره در تحول است. پس مي توان انسان را به “حيوان نوآور” تعريف کرد. و انسان تا وقتي براستي حيات انساني دارد که نوآوري دارد؛ پس بايد گفت “نوآوري مي کنم پس هستم.” جامعه بشري نيز ميدان مسابقه و رقابت در نوآوري در عرصه هاي گوناگون زندگي است و برنده اين ميدان جز نوآوران نيستند.

مراد از نوآوري برداشتن قدم نظري جديدي است که به پيدايش يک شاخه علمي يا تکامل آن کمک کند. مراد از تکامل يک علم پيشرفت، توسعه و تعميق و تدقيق آن يا به عبارت ديگر گسترش طولي، عرضي و عمقي آن است.

بنابراين، هر سخن تازه اي نوآوري به معناي مثبت و سازنده آن نيست. بسياري از سخنان تازه وهم هستند نه کشف، مغالطه اند نه برهان، لجبازي فلسفي اند نه نقد فلسفي، و بافتن ذوقي و دلبخواهي اند نه يافتن مستند و مستدل، و هرزگي و ابتذال فلسفي اند، نه مسئولانه انديشيدن. البته تفکيک مصاديق اين عناوين هميشه آسان نيست. بايد کوشيد در هر حوزه اي مطابق معيارهاي منطقي و قابل دفاع به ارزيابي پرداخت.

نفس نوآوري و کشف حقيقت امر مطلوبي است، اما نبايد اولويت ها را ناديده گرفت. ارزش يک نوآوري بستگي به ميزان گره گشائي و ثمر بخشي نظري يا عملي آن دارد. از اين رو، صَرف فکر و انديشه در موضوعاتي که ثمر و نتيجه روشن و تعيين کننده اي ندارند نمي تواند انتخاب هوشمندانه اي باشد.

شايان ذکر است که صرف استعداد براي نوآوري که در انسان هست کافي نيست که ما را به سرمنزل مقصود رساند. بايد کوشيد کوتاه ترين و آسان ترين راه ها را براي شکوفائي قدرت خلاقه انسان پيدا کرد که آن هم نيازمند به نوآوري است.

آيا فرمولي وجود دارد که با بکار بستن آن بتوان به نوآوري رسيد؟ قطعا در جهاني که رابطه سببي و مسببي حاکم است براي نوآوري نيز قاعده و قانوني دارد، گرچه ما از آن بي اطلاع هستيم. ما فرمول نوآوري را نمي دانيم و در صدد ارائه آن نيز نيستيم. اما عوامل و زمينه هاي بيروني و دروني بسياري در اين راه هست که بايد شناخت و بکار بست و موانع فراواني هست که بايد پس از شناسائي از سر راه برداشت. آنچه در اینجا می گوییم نه شرط کافی و نه لزوما شرط ضروری برای نوآوری است. اما می توان مدعی شد که اینها معد و ممد و زمینه ساز و هموار کننده راه برای نو آوری است. به عبارت دیگر، تضمين نمي توان داد که شخص با رعایت نکاتي که خواهيم گفت به نوآوری برسد، اما در عین حال اميد زيادي می توان داشت که با توجه به اين نکات راه نوآوري هموار گردد.

ضرورت بحث از راهکارهاي نوآوري

هرچه زمان مي گذرد نوآوري، مثل رکورد شکني در رشته هاي ورزشي، دشوارتر مي شود. بسياري از حقايقي که اگر ديگران پيش از ما کشف نمي کردند شايد ما کشف مي کرديم، اما چون ديرتر از گذشتگان وارد ميدان شده ايم اين امتياز نصيب پيشينيان شده است. افزون بر اين، نکات بديعي که به ذهن ما مي رسد به احتمال زياد قبلا به ذهن ديگران هم رسيده است و آنچه ما تجربه و کشف مي کنيم ديگراني پيش از ما آن را تجربه و کشف کرده اند، هرچند اين کشف ها ممکن است بنام کسي و در جايي ثبت نشده باشند. بنا بر اين، از اين جهت هرچه زمان مي گذرد نوآوري سخت تر مي شود و تا اينجاي کار روزگار به سود گذشتگان بوده است. اما از سوي ديگر، معمولا با گذشت زمانْ امکانات و مقدمات ابداع و نوآوري بيشتر و زمينه هاي بروز خلاقيت فراهم تر مي شود و از اين جهت لاحقين بر سابقين امتياز دارند. دسترسي به مدرسه و استاد و کتاب در گذشته بسي دشوار بود و فراهم شدن زمينه براي تحصيل علم و پژوهشْ سخت و موانع آن فراوان بود. تسهيلات و امکاناتي که امروزه فراهم است در گذشته به مخيله احدي خطور نمي کرد و کسي نمي توانست حتي آرزوي دستيابي به اين امکانات را داشته باشد و رؤياي آن را در سر بپروراند. و اين وضعيت معادله را به سود ما تغيير داده است. حال که اصل نوآوري دشوارتر اما امکانات آن به مراتب فراهم تر است بايد ببينيم چگونه مي توانيم از امکانات موجود براي شکوفايي خلاقيت و نوآري به بهترين وجه استفاده کنيم.

بايد افزود که نبايد نگران شد که آنچه کشف شدني بود کشف شده است و گذشتگان چيزي را براي ما نگذاشته اند. اين تصور کودکانه است. آنچه مي دانيم قابل قياس با آنچه نمي دانيم نيست. خزانه خدا نامتناهي است و حقايق بيشماري در انتظار کشف شدن صف کشيده اند.

فلسفه چيست؟

چون سخن در نوآوري فلسفي است، لازم است اندکي از چيستي فلسفه بگوييم. فلسفه کاربردهاي مختلفي دارد. در يک کاربرد کهن که ريشه در فلسفه يوناني دارد در معنايي گسترده معادل حکمت و معرفت بشري[2] بکار برده مي شود و به فلسفه يا حکمت نظري و عملي تقسيم مي شود که تقريبا تمام علوم بشري يا دستکم علوم حقيقي را دربر مي گيرد. به اين معنا فلسفه علم واحد نيست، چنانکه ابن سينا از آن به “علوم فلسفي” تعبير مي کند.[3] در کاربرد ديگر، فلسفه تنها به يکي از شاخه هاي حکمت نظري يعني مابعدالطبيعه يا فلسفه اولي گفته مي شود که موضوع آن وجود بما هو وجود است. اما امروزه فلسفه بيشتر در معناي سومي بکار مي رود که مطابق آن نيز فلسفه نه يک علم بلکه حوزه اي معرفتي است که گروهي از علوم عقلي را در بردارد، همچون مابعدالطبيعه، الهيات فلسفي، معرفت شناسي، فلسفه هاي علوم و فلسفه هاي مضاف به واقعيات خاص همچون فلسفه اخلاق، فلسفه ذهن و فلسفه هنر. موقتا مي توان گفت فلسفه در اين کاربرد به معناي تأمل عقلاني (تحليل و استدلال) در باره پرسشهاي بنيادين و نهائي در هر موضوعي است. امروزه فلسفه در اغلب موارد از جمله در دپارتمان هاي فلسفه به اين معنا بکار مي رود. مراد از فلسفه در اين مقاله نيز همين معناي عام و رايج فلسفه است که رشته هاي مختلفي را دربردارد.[4]

نوآوري در فلسفه

امروزه خواندن دقيق متون کهن فلسفي و مهارت در شرح و حل معضلات آن ديگر براي فيلسوف بودن کافي نيست. فيلسوف موفق و نوآور امروز بايد علاوه بر این به معارف و مهارت های بسیار دیگری مجهز باشد. بين فلسفه آموزي و فلسفه ورزي بايد تفاوت گذاشت. ممکن است کسي سالها فلسفه بخواند اما مقلد باشد. البته خواندن فلسفه لازم است، اما از همان آغاز بايد تمرين تفکر کرد. بدون فلسفه خواندن شايد بتوان فيلسوف شد، اما به احتمال زياد فيلسوفي ضعيف و ابتدائي. استفاده از انديشه هاي فلسفي فيلسوفان ما را آماده فلسفه ورزي مي کند. اما قوام فلسفيدن تفکر فلسفي مستقل است. پس هم فلسفه آموزي ضروري است و هم فلسفه ورزي.

بين فلسفه پژوهي و فلسفه ورزي نيز بايد تفکيک کرد. هر نويسنده و پژوهشگر در زمينه فلسفه لزوما فيلسوف نيست. بسياري از تحقيقات فلسفي جنبه تاريخي صرف دارد، يا گردآوري و دسته بندي اطلاعات و يافته هاي فيلسوفان است. کتاب هاي فلسفي سودمندي وجود دارد که براي آشنائي با فلسفه مفيد است. مؤلفان اين گونه آثار اطلاعات فلسفي و هنر نويسندگي دارند، اما لزوما فيلسوف نيستند. گاهي چنين نويسنده اي بهتر از يک فيلسوف مي تواند يک متن آموزشي فلسفي تأليف کند. البته در اين گونه حوزه ها نيز نوآوري لازم است.

خدمات فلسفي متنوعي وجود دارد که برخي علمي و برخي اجرائي هستند و در هرکدام مي توان نوآوري داشت. ابداع شیوه جدید در نگارش و آموزش فلسفه، تصحيح انتقادي متون، تدوين متون درسي، نگارش متون ساده براي علاقمندان در سطوح مختلف از جمله نوجوانان، ترجمه آثار فلسفی، تهیه دائرة المعارف فلسفي، انتشار نشریات فلسفی، برگزاری همایش های فلسفی، راه اندازی حلقه هاي بحث و نقد، تأسیس مراکز آموزش و پژوهش فلسفی مانند کتابخانه، دانشگاه و انجمن علمی و آموزش مجازی برخی از کارهایی هستند که به توسعه و رشد تفکر فلسفی کمک می کنند و در زمینه آنها می توان نوآوری داشت.

فلسفه ورزي، اما، تفکر فلسفي و توليد فکر فلسفي است. رکن رکین فلسفه ورزي اجتهاد فلسفی است، نه لزوما دانش فلسفي يا پايبندي به يک دسته اصول معین. فلسفه دان لزوما فيلسوف نيست. آنچه از استاد و کتاب مي آموزيم دانش نقلي است و فقط ارزش تمهيدي دارد. اما فلسفه، علمي عقلي است. با اينکه فلسفه به معناي مجموع دستاوردهاي فلاسفه، علمي جمعي است، و با اينکه هر فيلسوف از تجربه هاي فلسفي ديگر فيلسوفان بسيار بهره مي برد، اما فلسفه هر فيلسوفي مخلوق انديشه خود او و از اين حيث فردي است. حتي در جايي که دو فيلسوف با هم موافق اند نه از باب دنباله روي يکي از ديگري بلکه از اين باب است که هر يک بطور مستقل با پاي خود به آن رسيده اند.

تفکر فلسفي اجزاء و ابعاد مختلفي دارد که در هر يک از آنها مي توان نوآوري داشت. منظور از نوآوري لزوما طرح مطلبي نيست که به هيچ نحو مسبوق به سابقه اي نباشد. آنجا که از صرف تکرار سخن گذشتگان فراتر می رویم در نوآوری هستیم. طرح پرسش جديد، ارائه تعريف يا تحليل جديد، نقد و ابطال يک رأي، اقامه استدلالي بر يک نظريه، کشف ابعاد تازه اي از يک نظريه، ارائه نظريه اي نو، طرح بابي نو در فلسفه، تأسيس شاخه اي جديد در فلسفه، و بالاخره ارائه يک نظام فلسفي برخي از صور نوآوري فلسفي است.

روشن است که ابعاد نوآوري ها يکسان نيست و مثلا ابداع يک نظام فلسفي جديد بسي دشوار تر از طرح يک سؤال يا آوردن يک استدلال جديد است، اما برکسي پوشيده نيست که طرح نکات و پرسشهاي جزئي و گاه بظاهر بي اهميت است که مي تواند منشأ ظهور يک تحول بنيادي شود. اگر پرسش ها و نقادي هاي فخري رازي نبود معلوم نبود شرح اشارات خواجه طوسي به صورتي که هست تدوين يابد. برهان صديقين ابن سنيا به ظاهر فقط افزودن يک استدلال بر وجود خدا بود، اما کيست که در اهميت تأثير اين استدلال بر الهيات اسلامي ترديد کند. نظير اين سخن را در باره برهان وجودي آنسلم در الهيات غربي نيز مي توان گفت.

برخلاف پندار برخي، در فلسفه اسلامی ظرفيت براي نوآوري در همه عرصه هاي ياد شده وجود دارد. ادل دليل بر امکان چیزی وقوع آن است. نوآوری فلاسفه پیشین اسلامی جای تردید نیست. فارابی، ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا در قله های ابداع و نوآوری هستند. فلسفه اسلامی در دوره معاصرنیز بدون نوآوری نبوده است. نگاهی به آثار علامه طباطبائی، شهید مطهری، شهید صدر، حائری یزدی و استاد مصباح یزدی شاهد این مدعاست. طرح مباحث و مواضع جدیدی در معرفتشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه تاریخ، و فلسفه دین نشان می دهد که در فلسفه اسلامی امکانات وسیعی برای توسعه و تکامل هست.

عوامل و موانع نوآوري

عوامل و زمينه هاي گوناگون روحي و رواني، اجتماعي، روشي و دانشي براي نوآوري فلسفي وجود دارد که بحث از همه اين عوامل خارج از ظرفيت يک مقاله است. اعتماد به نفس با اتکاء به حق، آزاد انديشي (آزادي از تقليد، تعصب، عادت)، شجاعت و روحيه سنت شکني، عشق و شوق به کشف حقيقت، همت و صبوري و سختکوشي براي نيل به حقيقت، فراهم بودن زمينه هاي اجتماعي همچون تشويق به نوآوري، بکار گيري روش درست در مواجهه با مباحث فلسفي مانند طرح سؤال يا پرسش محوري[5]، کوشش براي تفکيک بين مسئله و شبه مسئله و تحریر دقیق محل نزاع، مواجهه نقادانه و برخورداري از دانش هاي لازم براي نوآوري، برخي از عوامل و زمينه هاي شکوفايي خلاقيت فلسفي مي باشند.

با بررسی زمینه ها و عوامل نوآوری، موانع نوآوری نیز شناخته می شود. موانع نوآوری برخي روحي و رواني است، برخي روشي و برخی بيروني و اجتماعي است. برخي عوامل رواني همچون خود کم بيني و همينطور غرور و خودشيفتگي مانع تجديد نظر در آراء پذيرفته شده است.

تعصب نسبت به نظام فلسفي خاص يا فيلسوف معين و تقليد و مرعوب نامهاي بزرگ شدن، محبوس ماندن در گروه خاصی از کتاب ها، استفاده از يک استاد يا يک گروه از اساتيد هم فکر و پرهيز و گريز از مواجهه با صاحبان افکار ديگر از موانع شکوفائي فکري و دست کم کند کننده حرکت فکر هستند.

ارزيابي شتابزده و افراط و تفريط در برخورد با ديگر فلسفه ها راه را بر ابتکار مي بندد. نمونه هاي فراواني از اين نوع رويکرد به فلسفه را مي توان در تاريخ يافت. آباء کليسا در قرون وسطا ابتدا فلسفه ارسطو را خطرناک و ضد دين اعلام کردند. آلبرت کبير استاد آکوئيناس گفت که طبيعيات ارسطو خطرناک است. در 1211 ميلادي متکلمان مسيحي در پاريس تعليم طبيعيات ارسطو را ممنوع کردند و در 1215 ميلادي نماينده پاپ در اساسنامه دانشگاه پاريس آموزش طبيعيات و مابعد الطبيعه ارسطو را تحريم کرد. اما ديري نگذشت که فلسفه ارسطو در بين متکلمان مسيحي قداست و مرجعيت تام يافت بطوری که اگر کسی با آن مخالفت می کرد تکفیر می شد. در جهان اسلام کساني مثل غزالي و ابن تيميه فلاسفه را تکفير مي کردند و فلاسفه را کافر و مشرک مي دانستند و گروهي ديگر فيلسوفان يوناني را انبيا يا شاگردان انبياء مي دانستند. حاصل اين گونه تلقي ها نه اجتهاد فلسفي بلکه تحجر و جمود فلسفي است.

قرار گرفتن بدون مطالعه و نيازموده دردسته بندي هایي همچون مشائي، اشراقي، صدرائی، آگوستيني و ارسطوئي،[6] و تحليلي و قاره اي از ديگر موانع است. اين نوع صف بندي ها هميشه در شرق و غرب رايج بوده است.

تقديس فلسفه یا نظام فلسفی خاص یا نظریه فلسفی معین با انتسابش به امور مقدس مانند دين و عرفان از عوامل متوقف کننده رشد فلسفی است. برخی مانند مارکسیست ها و سيانتیست ها با انتساب فلسفه خود به علم به آن تقدس می بخشند و چون و چرا کردن درباره آن را به عنوان مخالفت با علم منع می کنند. مثلا می گویند علم اثبات کرده است که مي توان پيدايش جهان را بدون فرض خالق و رفتار انسان را بدون فرض روح مجرد تفسير کرد.

نيازمودن مباني و پيش فرض هاي يک مکتب يا نظريه اعم از پيش فرض هاي عقلي، تجربي يا ديني از ديگر موانع است. ممکن است در ابتناء منطقي يک نظريه بر پيشفرض هاي خاصي نتوان ترديد کرد و در صحت آن نظريه نتوان رخنه ايجاد کرد، اما آن پيش فرضها قابل تجديد نظر باشند.

از سوي ديگر، ترس از برخی لوازم و نتايج یک نظریه که به گمان شخص تالی فاسد هستند نیز همانند ترمزی حرکت فکر را متوقف می کند. برخی از تالي ها که شخص گمان مي کند و يا حتي جازم است که فاسدند ممکن است فاسد نباشند. البته در آنجا که نظريه اي بطور قطع به نتيجه باطلي منتهي شود آن نظريه باطل است.

نحوه تلقي و مواجهه ديگران نسبت به نوآوري نيز بسيار مؤثر است. فضاي سرکوبگرانه، تعصب آميز و بدگمان و تکفيري از بزرگترين موانع نوآوري است. بسياري با مفهوم نوآوري نظر مساعد دارند ولي وقتي با مصاديق آن مواجه مي شوند به دليل دلبستگي ها وعادت ها و تعصب ها ظرفيت لازم براي پذيرش آن را ندارند و انسان را به ياد حکايت شير بي يال و دم و اشکم مولوي مي اندازند.

آنچه در باره نوآوري در فلسفه گفتيم و مي گوييم در بسياري از رشته هاي ديگر معارف، همچون الهيات، دين شناسي، عرفان، و بسياري از علوم از جمله علوم انساني نيز جاري است.

عمده مباحثي که پس از اين در اين مقاله مي آيد بيان روش ها و دانش هايي است که آگاهي از آنها در نوآوري فلسفي نقش خواهد داشت. عدم توجه کافي به اين نکات موجب شده است که سير رشد فلسفه اسلامي کند شود و نوآوري در آن محدود به معدودي از نوابغ گردد.

تحول در آموزش فلسفه

در گذشته تقريبا تنها روش يادگيري فلسفه خواندن متوني خاص نزد استاد بود، سپس تدريس آنها و پس از آن گاهي نوشتن شرح و تعليقه بر آنها و احيانا تأليف کتابي نو. فلسفه آموزي منحصر بود به ياد گيري چند متن معين که سالهاي متمادي به طول مي انجاميد. متوني چون الهيات شفا، اشارات، حکمة الاشراق، اسفار اربعه و شرح منظومه نزد اساتيد فن آموخته مي شد.

تحول در آموزش فلسفه براي پرورش خلاقيت و زمينه سازي براي نوآوري از امور ضروري است. بدون بازنگري اساسي در آموزش فلسفه نمي توان نوآوري متناسب با زمان را توقع داشت.

البته فلسفه آموزي در اين روزگار تفاوت آشکاري با فلسفه آموزي گذشته پيدا کرده است که نيازمند بازنگري جدي است. مثلا آموزش گزيده هايي از برخي از متون سنتي به جاي خواندن تمام يک متن نزد استاد، آموزش تاريخ فلسفه، آموزش شاخه هاي مختلف فلسفه به تفکيک مانند معرفت شناسي، فلسفه ذهن، فلسفه دين، تعليم مکتب هاي مختلف فلسفي، پژوهش و تحقيق بصورت نگارش مقاله و پايان نامه، از تحولاتي است که تحت تأثير فضاي جديد صورت گرفته است. فناوري هم به اين تحول کمک کرده است. استفاده از ضبط، آموزش غير حضوري و بهره گيري از انترنت به گسترش فلسفه کمک کرده و دسترسي آسان و سريع به مطالب و منابع را امکان پذير کرده است. با اين همه بايد اذعان نمود که همچنان الگوي مناسبي در آموزش فلسفه نداريم و ضعف و آشفتگي بسيار در اين زمينه ديده مي شود.

تحول در آموزش به معناي کنار نهادن همه روش هاي سنتي و جايگزين کردن همه روش هاي جديد نيست. بلکه در اين ميان بايد دست به گزينش و نوآوري زد و از ميان روشهاي قديم و جديد کارآمدترين را برگزيد. مثلا به جاي خواندن متون متعدد در ساليان طولاني که در روش قديم متداول بود و انتخاب فصول و گزيده هايي از متون که امروزه رايج است بايد جمع نمود. لازم است برخي متون کلاسيک به روش سنتي خوانده شود و برخي نيز به سبک جديد و محدوديت زماني مقاطع تحصيلي نبايد تعيين کننده روش آموزش باشد، بلکه مدت هر مقطع را بايد بر اساس نياز تعيين کرد.

رسالت اصلي نظام آموزش فلسفه پرورش تفکر خلاق و فلسفه ورزي است، نه صرفا ارائه معلومات براي انباشتن محفوضات. طرح مسئله و کوشش اصيل براي حل آن بايد محور در آموزش باشد. ملاک ارزيابي مقالات تحقيقي و پايان نامه هاي دانشجويان بايد معطوف به طرح مسئله و کوشش براي حل آن باشد نه صرف گردآوري مطالب از متون و اخيرا از انترنت. اين گونه گردآوري ها هيچ ارزش علمي ندارند و با چنين محصولاتي هرچند که تعداد آنها بسيار باشد نمي توان گامي به سوي نوآوري در فلسفه برداشت.

تاريخ فلسفه

يکي از عناصر لازم در شناخت عميقتر مسائل فلسفي و بصيرت يافتن در ماهيت تفکر فلسفي آگاهي از تاريخ فلسفه است. توجه به فراز و فرود فلسفه و مطالعه در افت و خيز فکري فيلسوفان در تاريخ کمک شاياني به نوآوري در فلسفه خواهد کرد. تاريخ فلسفه صحنه نمايش نوآوري هاي فيلسوفان و نشانگر ميزان توفيق و شکست آنان در اين وادي است. تأمل در اين امر راه را براي نوآوري هموار مي کند. هم مطالعه تاريخ فلسفه، اعم از فلسفه اسلامي و ديگر فلسفه ها، و هم نگاه تاريخي به مسائل فلسفي در فراهم ساختن زمينه هاي خلاقيت فلسفي سودمند مي باشند.

تاريخنگاري فلسفه به دوره يوناني بر مي گردد. در فرهنگ اسلامي نيز آثار ارزشمندي در باره تاريخ حکما و عقايدشان نگاشته شد. اما تاريخنگاري فلسفه به مفهوم جديد آن در دوره جديد فلسفه غرب بويژه با فلسفه هگل به بازار معرفت آمد. امروزه به دنبال ترجمه آثاري در زمينه تاريخ فلسفه به زبان فارسي توجه به تاريخ فلسفه در حوزه هاي علميه مشهود است و تدريس و پژوهش در تاريخ فلسفه در برخي از مراکز علمي حوزوي ديده مي شود. اما همچنان نگاه به تاريخ فلسفه و نگاه تاريخي به فلسفه جاي مناسب خود را نيافته است.

فلسفه هاي ديگر

اجماع و توافقي که در برخي از علوم ديده مي شود در فلسفه نيست. نظام هاي فلسفي گوناگون و متضاد بسياري در عالم وجود داشته و دارند. نه در همه مسائل فلسفه توافق هست و نه در مواضع و ديدگاه هاي فيلسوفان. در سنت و نظام فلسفي واحد نيز اين تکثر و تنوع ديده مي شود. عناويني چون “فلسفه يوناني” يا “فلسفه غربي” بيشتر اشاره به اشتراک جغرافيايي فيلسوفان دارد تا اشتراک در ديدگاه آنان. شايد بتوان گفت دستکم در برخي از سنت ها به تعداد فيلسوفان فلسفه وجود دارد.

آشنائي با ديگر فلسفه ها و تأمل در روش ها، مسائل و مواضع آنها و تجربه نوعي ديگر به جهان نگريستن نقش به سزائي در شکوفائي خلاقيت فلسفي خواهد داشت. محصور ماندن در يک نظام فلسفي و عادت کردن به يک روش و يک دسته از مسائل با رکود ذهني بيشتر تناسب دارد تا با خلاقيت. کسي که در يک نظام فلسفي محصور است، فقط خود را مي بيند و به دور خود مي چرخد و از ديدن افق هاي جديد ناتوان است. هر نظام فلسفي هرچند اصول آن باطل باشد سخني براي شنيدن و درسي براي آموختن دارد. ملاحظه تنوع آراء و رويکردها چشم را باز و توجه به امکانات و گزينه هاي مختلف را ميسر مي سازد.

اگر آشنائي فيلسوفان اسلامي با فلسفه يوناني نبود فلسفه اسلامي موجود پيدا نمي شد. اگر شهاب الدين سهروردي از حکمت خسرواني آگاه نبود حکمت اشراق ظهور نمي کرد و اگر ملاصدرا از ميراث فکري اسلامي و مکتب هاي مختلف فکري پيش از خود بي اطلاع بود هرگز حکمت متعاليه متولد نمي شد. هرچه حوزه اين آشنائي وسيعتر باشد بهرمندي از آن بيشتر خواهد بود. فلسفه پژوه امروزي که به آساني به مکتب هاي مختلف فلسفي شرقي و غربي دسترسي دارد با آشنائي با فلسفه هاي متنوع راه هموارتري براي ابداع در اختيار دارد.

البته آموختن فلسفه هاي ديگر مستلزم قبول آراء ديگران نيست. آنچه مهم است اخذ موضوع و سؤال از ديگر مکتب هاست نه لزوما اخذ موضع و جواب.

رسوخ قدم در سنت

آگاهي از تاريخ فلسفه، ديگر نظام هاي فلسفي و مقايسه فلسفه ها هنگامي بيشترين فايده را خواهند داشت که فيلسوف در سنت فلسفي که به آن تعلق دارد و در چارچوب آن مي انديشد قدمي راسخ داشته باشد. دانشجوي فلسفه اسلامي پيش و بيش از هر چيزي بايد در فلسفه اسلامي متضلع باشد تا بتواند خلأهاي آن را با استفاده از ديگر يافته ها و خلاقيتش پر کند. در غير اين صورت صرف اطلاعات پراکنده فلسفي کمکي به شکوفائي خلاقيت نخواهد کرد. بدون شناخت لازم از ابعاد و اجزاء يک ساختمان نمي توان نواقص و نقائص آن را برطرف نمود و از مواد و مصالح استفاده مناسبي کرد.

راز توفيق فيلسوفان مسلماني همچون شهيد مطهري، شهيد صدر و استاد مصباح که با آشنائي با فلسفه غرب منشأ تحولاتي در فلسفه اسلامي شدند در همين نکته است. بسيار بوده و هستند کساني که بسي بيش از فيلسوفان يادشده از فلسفه غرب مطلع هستند، اما چون آن سطح از دانش را نسبت به سنت فلسفي خود ندارند نتوانسته اند منشأ تحولي شوند. به نظر يک استاد ايراني فلسفه غرب:

«هيچيک از ما با کنار گذاشتن سنتهاي اصيل فکري گذشته خود موفق نخواهيم شد عملا کوچکترين استفاده واقعي از فلسفه هاي غربي کنيم و خواه ناخواه مبدل به فضل فروشاني خواهيم گرديد که عقده هاي رواني و ترس از عقب افتادگي از يک تمدن موهوم و ناشناخته که به علت همان ترس از ارزيابي واقعيت و حرکت دروني و امکانات آتي آن عملا خود را محروم ساخته ايم، هر روز به تناسب روزگار به رنگي در خواهيم آمد و گرفتار آن چيزي خواهيم بود که به مراتب بدتر و خطرناکتر از جهل و ناداني است يعني جهل مرکب.»[7]

فلسفه مقايسه اي

مراد از مقايسه فلسفه ها يا فلسفه مقايسه اي يا تطبيقي مطالعه در تعيين نسبت دو فلسفه و مقايسه مسائل و نظريات آنهاست. مقايسه و تطبيق از مطالعه نسبت ديدگاه دو فيلسوف در يک مسئله آغاز مي شود و تا مقايسه مکتب ها و سنت هاي فلسفي را دربر مي گيرد. مقايسه فلسفه ها از عناصر لازم براي نوآوري فلسفي است. مداقه در نقاط تلاقي و انفصال فلسفه ها از مواضعي است مي توان جرقه انديشه هاي نو را انتظار داشت.

مطالعات تطبيقي در رشته هاي ديگر معرفتي نيز مورد توجه است. مثلا دين شناسي تطبيقي رشته اي جذاب در مطالعات اديان است و فقه تطبيقي يا مقارن در تاريخ اسلامي قدمتي هزارساله دارد. در فلسفه نيز اين رويکرد مورد توجه بوده است. نوع مواجهه فيلسوفان اسلامي با فلسفه يوناني در آغاز شکل گيري فلسفه اسلامي نوعي نگاه تطبيقي بين جهانبيني اسلامي و آن فلسفه ها بوده است. شايد بتوان گفت فارابي در کتاب الجمع بين رأيي الحکيمين بناي نوعي فلسفه تطبيقي را مي نهد. در دوره جديد به دنبال آشنائي ايرانيان با فلسفه غرب تدريجاً اين پرسش پيش آمد که بين فلسفه غرب و فلسفه اسلامي چه نسبتي است. تا چه حد مي توان از مشترکات و وجوه امتياز اين دو فلسفه سخن گفت.

مي توان علامه ابوالحسن شعراني و سپس علامه محمد حسين طباطبائي را آغازگران فلسفه تطبيقي در دوره جديد در ايران دانست. رساله فلسفه اولي شعراني و کتاب اصول فلسفه علامه طباطبائي اسناد مکتوب و مسلم شروع فلسفه تطبيقي هستند. پس از اينان کساني همچون شهيد مرتضي مطهري و مهدي حائري يزدي اين راه را ادامه دادند. از ميان متفکران غير ايراني بايد از هانري کربن[8] فرانسوي و توشيهيکو ايزوتسو[9] ژاپني[10] نام برد که دراين زمينه از پيشگامان هستند.

برخي همچون سيد حسين نصر بر آنند که مقايسه بين فلسفه اسلامي و غربي ممکن نيست. فلسفه اسلامي يک نظام معرفتي پايدار است، در حاليکه فلسفه غرب هويت ثابتي ندارد و مقايسه يک معرفت پايدار و مستمر با چيزي که پي در پي تغيير ماهيت مي دهد مناسب نيست.[11]

اين سخن قابل مناقشه است. اولا خود اين سخن مقايسه اين دو فلسفه و بيان وجوه اشتراک و افتراق آنهاست. نصر در واقع با اين بيان فلسفه اسلامي را با فلسفه غربي مقايسه نموده يکي را پايدار و ديگري را ناپايدار مي داند و البته وي مي تواند وجوه اشتراک و اختلاف ديگري را هم بيفزايد و اين خود مقايسه است. هم مي توان فلسفه اسلامي و غرب را بطور کلي با هم مقايسه نمود و هم مي توان مکتب ها و يا نظريات خاصي از دو مکتب را با هم مقايسه نمود.

ذکر اين نکته سودمند است که حد اقل شرط هر نوع مطالعه تطبيقي و مقايسه اي آشنائي با هر دو فلسفه است. آشنائي به زبان اصلي آثار يا وجود ترجمه متقن آنها از ضروريات مطالعات تطبيقي است.

شيفتگي نسبت به يک فلسفه يا بدبيني و سوء ظن نسبت به يک فلسفه مانع فهم درست آن و در نتيجه مانع مقايسه و تطبيق عالمانه و بيطرفانه خواهد بود. مراد اين نيست که شخص بايد فاقد موضع فلسفي باشد، بلکه مراد اين است که گرايش رواني و عاطفي محض، مانع تحقيق و داوري عالمانه است. اما اگر ملاک برهان و استدلال باشد البته موضع داشتن و حتي علاقه به يک نظريه مانع فهم و مقايسه نيست.

علماي نوآور معاصر مانند شهيد مطهري و شهيد صدر چون ضمن رسوخ در سنت اسلامي با فلسفه هاي ديگر آشنا بودند با مقايسه افکار و آراء توانستند قدم هاي تازه اي بردارند. اما عالماني که حتي بيش از اينها در فلسفه اسلامي صرف وقت کردند اما با ديگر فلسفه ها آشنا نبودند و زمينه براي مقايسه فلسفه هاي مختلف را نداشتند نتوانستند چنان نوآوري هايي را داشته باشند.

گستره فلسفه

فلسفه در سنت اسلامي بيشتر بر محور مابعدالطبيعه و گاه مرادف با آن است، گرچه برخي از مباحث مربوط به شعب ديگر فلسفه بطور ضمني در خلال مباحث هستي شناختي مطرح مي شوند. اما، چنانکه پيش از اين گفتيم، فلسفه به ويژه در دوره جديد تأمل عقلاني در باره هرچيزي است. بنا بر اين فلسفه علم واحد نيست، بلکه عنواني است که از يک حوزه وسيع معرفتي حکايت مي کند که شعب و شاخه هاي گوناگوني دارد، همچون معرفت شناسي، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق، فلسفه تاريخ و فلسفه علوم. فلسفه را محدود به حوزه خاصي نکردن و آشنائي با شعب گوناگون فلسفه مي تواند به خلاقيت فلسفي کمک کند. از آنجا که زمينه ها، علايق و ظرفيت هاي افراد مختلف است ممکن است کسي در يک شعبه خاص از فلسفه نوآوري نداشته باشد، اما در شعبه ديگر بتواند طرحي نو در افکند. البته گستردگي اطلاعات وقتي سودمند است که داراي عمق باشد، و گرنه اطلاعات سطحي که حاصل نوعي دلگي فلسفي است نه کنجکاوي اصيل فلسفي ثمري نخواهد داشت.

فلسفه و دين

نوعي تلقي ما از نسبت دين و فلسفه نقش اساسي در رکود يا شکوفائي ذهن فلسفي دارد، چرا که در جامعه ديني عامل اصلي در گرايش به يک رشته علمي يا انصراف از آنْ انگيزه ديني است. اگر فلسفه را ضد دين بدانيم متروک و مطرود خواهد شد، چنانکه اگر آن را معاضد دين بدانيم مقبول و محترم خواهد بود. غزالي و ابن تيميه با ادعاي ناسازگاري فلسفه با دين و تکفير فلاسفه ريشه فلسفه را در بخش اعظم جهان اسلام خشکانده، تفکر فلسفي را متوقف کردند. اما در جهان شيعي کساني همچون نصيرالدين طوسي با استفاده از فلسفه در تحکيم پايه هاي عقلاني عقايد ديني فلسفه را احيا کرده به آن رونق بخشيدند. گرايش اخباري و اخيرا تفکيکي در جهان شيعي نيز در کند کردن حرکت فلسفي مؤثر بوده است. اين دو گونه مواجهه در تاريخ مسيحيت در غرب نيز نسبت به فلسفه وجود داشته است. اوج تفکر فلسفي مسيحي زماني است که توماس آکوئيناس با استفاده از تجربه حکماي اسلامي از فلسفه در تحکيم مباني اعتقاد ديني استفاده مي کند.

دين غني ترين منبع در الهام بخشي به تفکر فلسفي است. دين با طرح موضوعاتي چون جهان غيب، خالق، خلقت، وحي و حيات پس از مرگ ذهن را از توقف در امور عادي منصرف و به تفکر درباره ابعاد مختلف جهان و انسان جلب مي کند. در منابع اسلامي اعم از قرآن و حديث معارف بسياري در باره اين گونه موضوعات طرح شده که بطور طبيعي اذهان را به تأمل وامي دارد.

از سوي ديگر، توجه به اين نکته بسيار اهميت دارد که ارتباط فلسفه با دين و استفاده از فلسفه در تحکيم باورهاي ديني نبايد به قداست يافتن آراء فلسفي منتهي شود. حيات و پويائي فلسفه در گرو پرسش و بحث و نقد است و پرونده مباحث فلسفي هيچگاه بسته نمي شود. اگر فلسفه با ارتباط با دين قداست يابد و شک و پرسش در آن منع شود و نقد اصول فلسفي به مثابه شک در اصول ديني و نقد تعاليم ديني تلقي شود اتفاقي که روي خواهد داد مرگ فلسفه است. آنچه در فلسفه مقدس است خود تفکر است، نه اين رأي يا آن رأي و اين نظام فلسفي يا آن نظام فلسفي. هيچ دليلي در دست نيست که اعتقاد ديني به يک رأي فلسفي خاصي قائم است. مثلا آنچه براي دين مهم است اعتقاد به خداست، نه فلان دليل بر اعتقاد به خدا. نقد و رد دليل مساوي و ملازم با نقد و رد مدلول نيست. فلسفه مساوي با رأي اين يا آن فيلسوف نيست. ممکن است رأيي در فلسفه با دين مخالف باشد اما اين به معناي مخالفت فلسفه با دين نيست. نه مخالفت برخي آراء بعضي از فلاسفه با دين بايد به تکفير فلاسفه بينجامد نه موافقت برخي آراء با دين به تقديس آنها. اين هر دو به زيان فلسفه و دين است. فلسفه نه ضد دين است، نه عين دين و نه جزئي از دين، بلکه مي تواند به عنوان راهي براي فهم دين و پشتوانه اي عقلاني براي باورهاي ديني ايفاي نقش کند.

فلسفه و عرفان

عرفان مي تواند يکي از سرچشمه هاي جوشان خلاقيت فلسفي باشد، اگر ما تلقي خود از نسبت عرفان و فلسفه را تصحيح کنيم. اگر عرفان و فلسفه را ناسازگار بدانيم طبيعتا بهره اي از آنها به يکديگر نخواهد رسيد. اما حقيقت اين است که بين آنها هيچ ناسازگاري نيست. فلسفه و عرفان دو راه مختلف براي وصول به حقيقت هستند. فيلسوف از راه تفکر عقلي و منطقي به مطالعه واقعيت مي پردازد و حاصل آن علم حصولي است، و عارف از راه مراقبه و تهذيب نفس و عبوديت به تماشاي هستي مي نشيند و به علم حضوري مي رسد. بين اين دو راه ارتباط و تعامل برقرار است، تعاملي که هردو از آن بهره مي برند.

عقل، که حاصل آن فلسفه است، مي تواند در تثبيت پيش فرض هاي سلوک عرفاني به عارف کمک کند. همچنين عارف در تفسير تجارب عرفاني و ارزيابي آنها به عقل نيازمند است. از سوي ديگر، عرفان چشم عقل را به ساحتي ديگر از هستي باز مي کند و فيلسوف را به تماشاي عقلاني ساحتهايي جديد دعوت مي کند. عرفان موضوعات نابي را براي تفکر و فلسفه ورزي در اختيار فلسفه مي نهد. مثلا عارف با بيان تجربه وحدت هستي زمينه را براي تفسير عقلاني و برهاني آن فراهم مي کند. عارف با بيان تجربه جدائي روح از بدنْ فيلسوف را به تفکر درباره تجرد نفس وامي دارد. مهمترين دستاوردهاي فلسفي در پنج قرن اخير در عالم اسلام مرهون تأملات فلسفي پيرامون يافته هاي عرفاني بوده است. ظهور حکمت متعاليه حاصل تلاقي عرفان و فلسفه است و اصول بنيادين اين مکتب با الهام از عرفان اسلامي شکل گرفته است.

فلسفه و ديگر علوم و معارف

بي شک بين علوم مختلف ارتباط هاي گوناگون هست و علوم مختلف با هم داد و ستد و نسبت به يکديگر تأثير و تأثر دارند. تبيين نحوه اين ارتباط موضوع بحث ما نيست. آنچه در اينجا براي ما مهم است توجه به اين نکته است که براي شناخت يک علم و رسوخ در آن اطلاع از برخي علوم ديگر لازم و سودمند است. اين ارتباط بين بعضي از علوم بيشتر است و برخي از علوم با برخي ديگر رابطه همسايگي نزديک تري دارند. گاهي موضوعي واحد در دو علم با دو روش و دو وجهه نظر مطالعه مي شود. فلسفه بويژه مابعدالطبيعه با علومي چون کلام و عرفان رابطه اي نزديک دارد. کلام و عرفان هرچند غير از فلسفه هستند، اما برخي از موضوعات و مسائل آنها مشترک است و مفاهيم و واژه هاي مشترک در آنها بسيار است. از اين رو آشنائي با اين معارف در فهم عميقتر فلسفه و رويش خلاقيت مفيد است. همچنين بين فلسفه و علم اصول فقه مناسبت هايي هست. گاهي مسئله اي واحد در فلسفه و علم اصول طرح مي شود مانند برخي از مباحث الفاظ. آشنائي فيلسوف با نحوه مواجهه اصوليان با يک مسئله ممکن است افق جديدي را براي فيلسوف بگشايد و به او در حل مسئله فلسفي کمک کند.

همچنانکه علوم بين رشته اي داريم، مسائل بين رشته اي نيز داريم و اساسا برخي از علوم بين رشته اي امروز مسائل بين رشته اي ديروز بودند. نقش آگاهي هاي بين رشته اي در نوآوري انکارناکردني است. به عنوان مثال، نظريه شهيد صدر در مباني منطقي استقراء يک نوآوري فلسفي و منطقي است. اين نوآوري بدون آشنائي عميق شهيد صدر با فلسفه، منطق، علم اصول، رياضيات و علوم طبيعي ممکن نبود.

بين فلسفه و علوم انساني و حتي علوم طبيعي چنين مناسبت هايي وجود دارد و آشنائي با علوم مي تواند در سرنوشت فلسفه تأثيرگذار باشد. مثلا علم النفس فيلسوف امروزي که با فيزيولوژي، عصب شناسي، روانشناسي و علوم ادراکي[12] جديد آشناست با علم النفس فيلسوفان گذشته متفاوت خواهد بود. هرچند مرز فلسفه و علوم جداست، اما فلسفه نمي تواند بدون توجه به يافته هاي علمي جديد به راه خود ادامه دهد. اين آشنائي ها موضوع های متنوعی را براي تفکر فلسفي در اختیار فیلسوف قرار می دهند. نقطه شروع فلسفه کانت پرسشي بود که با مقايسه فلسفه و فيزيک نيوتوني براي کانت مطرح شد. پرسش اين بود که چرا فيزيک نيوتوني چنين با موفقيت به پيش مي تازد، اما فلسفه گوئي بدور خود مي چرخد. همچنين اگر توجه به علوم جديد و تأمل در آنها نبود فلسفه هاي مضاف به علوم پديد نمي آمد. در همين زمينه و بر همين اساس بايد يادآور شد که وحدت حوزه و دانشگاه در نوآوری در هر دو مرکز تأثیر شگرفی خواهد داشت.

فلسفه و زندگي

يکي از شريف ترين حوزه هاي فلسفه ورزي که در فلسفه هاي متاخر اسلامي به آن کم تر توجه شده است حکمت عملي است. حکمت فن نيکو زيستن است. بنا بر اين، حکمتْ انديشيدن در باره هر آن چيزي است که لازمه نيکو زيستن است. از اين رو حکمت ابعاد نظري و عملي دارد. در معناي حکمت بعد عملي برجسته است. در نصايح لقمان حکيم که در قرآن از آن به حکمت يادشده است بعد عملي برجسته است. مباحثي همچون فضيلت، عدالت و سعادت در حکمت هاي باستاني محوريت داشت. فلسفه در پيوند با دين، معنويت و اخلاق و معنا دادن به زندگي مي تواند در سعادت بشر نقش مهمي داشته باشد؛ چنانکه مي تواند با تثبيت ماديت و پوچي صدمه اي سهمگين به حيات انساني وارد کند و يا با فلسفه هاي نژاد پرستانه و قدرت محورانه زمينه ساز و توجيه گر جنايات خونخواران شود.

هرچند بحث نظري محض نيز ارزشمند و ضروري است، اما اگر فلسفه محدود شود در اينگونه مباحث و ارتباطي با زندگي و سعادت انسان نداشته باشد فايده و جاذبه چنداني نخواهد داشت. فلسفه در ذات خود نظر ورزي است، اما اين نظر ورزي مي تواند و بايد درباره مسائل عملي زندگي هم باشد. آوردن فلسفه به حوزه عمل يعني با چراغ انديشه زندگي کردن. فلسفه جايگزين علم و فناوري نيست ولي مي تواند جهت دهنده و هدايت کننده آن باشد. مقام معظم رهبري دراين زمينه مي گويند:

«نقص فلسفه ما اين نيست که ذهني است… نقص فلسفه ما آن است که اين ذهنيت امتداد سياسي و اجتماعي ندارد. فلسفه هاي غربي براي همه مسايل زندگي مردم کم و بيش تکليف معين مي کنند. يعني سيستم اجتماعي ارائه مي دهند، سيستم سياسي را هم معين مي سازند…اما فلسفه ما به کلي در زمينه ذهنيات مجرد باقي مي ماند و امتداد نيافته است. بايد اين امتداد را تأمين کرد، اين امر شدني است…مثلا از مباني فلسفي ملاصدرا …مي شود يک دستگاه فلسفي اجتماعي، سياسي درست کرد، چه رسد به فلسفه هاي مضاف.»[13]

شرط فلسفه ورزي در زمينه هاي عملي حياتْ آشنائي با زمانه و سبک زندگي جديد است. اگر فيلسوف از لوازم حيات بشري که اغلب در تحول و دگرگوني است آگاه نباشد نمي تواند کمکي به نيک و نيکو زيستن کند. اگر فيلسوف از علم، دين، صنعت، محيط زيست، سياست، هنر، ورزش و ديگر پديده هاي جامعه و زمان خود آگاه باشد توجهش به آنها جلب خواهد شد و در باب آنها تأملات فلسفي خواهد داشت. بنا بر اين، يکي از عرصه هاي بکر نوآوري در فلسفه، حوزه عمل و زندگي است. آشنايي با اين حوزه و تأمل عقلاني در آن از مواضع نوآوري و ابتکار است.

فلسفه هاي مربوط به عمل و زندگي هم جنبه هاي پيشيني (نظري محض) دارند و هم جنبه هاي پسيني. اگر فيلسوف با واقعيات عيني زندگي آشنا نباشد نظرورزي او ممکن است بي ربط[14] با زندگي عيني و در نتيجه بي حاصل باشد. معمولا چنين نيست که نخست يک فلسفه تمام عيار در زمينه علم و صنعت و هنر و سياست ساخته شود و سپس در پرتو آن خود اين پديده ها تحقق يابند. بلکه نخست اينها روي مي دهند و سپس فيلسوف با تأمل در آنها فلسفه آنها را کشف مي کند. اگر فناوري هوش مصنوعي وجود نداشته باشد نوبت به تأمل فلسفي در آن نمي رسد. اگر هم فلسفه ورزي پيشيني در مواردي داشته باشيم در مرحله اجمال است که تفصيل آن امري پسيني و پس از مطالعه ابعاد عيني آن پديده خواهد بود. توجه به موضوع هر علم يا مسئله مقدم بر خود آن علم يا مسئله است و تصديق بلاتصور دور از فرزانگي است. در فقه نيز چنين است. در مسائل مستحدثه فقهي معمولا نخست پديده اي روي مي دهد و سؤالي طرح مي شود، آنگاه فقيه در باره حکم شرعي آن اجتهاد مي کند.

هرچند هميشه حکمت عملي مبتني بر حکمت نظري است، اما برخي از فلسفه ها بيشتر عملي هستند تا نظري، مانند مارکسيسم و ليبراليسم. برخي در عمل زدگي تا بدانجا رفته اند که عمل را ملاک حقيقت دانسته اند.[15] از سوي ديگر، فلسفه متاخر اسلامي به سمت دوري از عمل سير کرده است. آنچه ما در اينجا بر آن تکيه داريم عمل گرائي است نه عمل زدگي و عمل زدگي را آفتي براي فلسفه مي دانيم. اينکه آيا عمل بر نظر مقدم است يا بالعکس،[16] موضوع بحث ما نيست. ما بدون اينکه درباره ارزش جنبه نظري محض فلسفه ترديدي داشته باشيم در پي تأکيد بر توجه به جنبه عملي آن هستيم.

تخصصي شدن همراه با جامعيت

يکي ازالزامات توفيق در هر حوزه اي در فلسفه و علوم انساني و ديني مطالعه متمرکز و تخصصي است. امروزه به دليل گسترش بي سابقه علوم نه تنها کسي هوس نمي کند که جامع معقول و منقول شود، بلکه جامعيت در يک حوزه معرفتي مثلا فلسفه نيز امري دست نيافتني است و تنها کساني که بي خبر از مرزهاي دانش هستند ممکن است چنين مخيله اي را در سر بپرورانند.

در دروه جديد ملاحظه شد که با توجه به گستردگي مسائل فلسفي گنجاندن همه مباحث ذيل علمي واحد و احاطه يافتن بر آن ممکن نيست و تفکيک و تخصصي شدن آن ضروري است. از اين رو، فلسفه به شعب گوناگون منشعب شد و اين تکثر شاخه هاي فلسفه همچنان ادامه دارد. توجه به اين امر در فلسفه اسلامي نيز ضروري است. چه کسي مي تواند در همه رشته هاي فلسفه همچون هستي شناسي، معرفت شناسي، فلسفه ذهن، فلسفه علوم، فلسفه سياست و هنر و صنعت و تعليم و تربيت و مانند آن متخصص و صاحب نظر باشد؟ تنها آموزش و مطالعه منابع اين رشته ها به زماني بيش از عمر يک انسان نيازمند است. حال چگونه شخص مي تواند در آنها مجتهد و مبدع شود؟ از اين رو، براي نوآوري تمرکز و تخصص ضروري است.

اما از سوي ديگر بايد توجه داشت که تخصص بدون نوعي جامعيت نيز نتيجه مطلوبي ببار نمي آورد. حاصل تخصص هاي مختلف جدائي و گسستگي مباحث مختلف فلسفي است که به نوعي هرج و مرج فلسفي منجر مي شود. فيلسوفاني که جهانبيني جامع و هماهنگي نداشته باشند و هر يک در مرزهاي رشته خود محصور باشند و به دنياي يکديگر راه نداشته باشند مجموع دستاوردهاي آنها چيزي جز مجموعه اي آشفته و ناهماهنگ نخواهد بود. از اين رو، در عين لزوم تخصص در يک رشته فلسفي، مطالعه و آشنائي با ديگر رشته ها و دستاوردهاي آنها ضروري است. علاوه بر اين، به جهت تأثير بنيادين مباحث هستي شناسي و معرفت شناسي در همه رشته هاي فلسفه، شناخت عميق اين دو شعبه براي همه فلسفه ورزان ضروري است. بدين ترتيب مي توان هم از برکات مطالعه تخصصي بهرمند شد و هم از گسستگي و آشفتگي فلسفي مصونيت يافت.

زمان آگاهي

بدون آگاهي از دنياي نوشونده و نوآوري هاي ديگران به سختي مي توان نوآوري داشت. آگاهي به روز و در طراز علم زمان قرار داشتن و از پرسش هاي روز و مباحث مستحدثه فلسفي مطلع بودن از مقدمات لازم براي نوآوري است. هم آشنائي با گذشته انديشه ها لازم است و هم آگاهي از حال آنها. برخي هميشه به گذشته هاي دور نظر دارند و علم و حکمت راستين را فقط متعلق به دوره هاي باستان مي دانند و از عالمان و مکتب ها و آراء گذشته بخوبي مطلع هستند، اما به دوره هاي اخير و عصر خود عنايتي ندارند و منطق ناگفته و نانوشته آنها اين است که متأخرين بر سر سفره متقدمين نشسته اند و از خود چيزي ندارند. چنين عالمي که از زمان آگاه نيست معلوم نيست سخن تازه اي براي مخاطب عصر خود داشته باشد. او ممکن است در تنهائي خود دقت هاي بسياري بورزد و در تتبعاتش به نکات باريکي تفطن يابد، اما بدليل بي خبري از آنچه در بيرون مي گذرد يا يافته هايش نو نباشد، يا بي ارتباط با دغدغه هاي فکري زمانش باشد.

در برخي از نحله هاي کلامي اين بي توجهي به زمان ديده مي شود. پل نويا اشاره مي کند که با مقايسه رساله باقلاني در قرن نهم ميلادي با رسالة‌ التوحيد محمد عبده در قرن بيستم معلوم مي شود که در طول نه قرن تحول مهمي در آن صورت نگرفته است:«استمرار يک نوع بيان و يک زبان و يک معضله ثابت لايتغير در مدت نه قرن نشانه آن است که چنين تفکري بيرون از زمان واقعي زيسته و از تراوش دروني خود تغذيه کرده است، و اين در حالي است که جهان تغيير مي کرده و مسائل آن مسائلي ديگر مي شده است.»[17]

فلسفه اسلامي نيز در بعضي از دوره ها و نزد بعضي از فيلسوفان يا حلقه هاي فلسفي چنين سرنوشتي داشته است، اما تعميم اين امر به کل تاريخ فلسفه اسلامي، آن گونه که پل نويا از روژه آرنالدز نقل مي کند،[18] ناشي از بي خبري و يا ناشي از بي انصافي است. برعکس آنچه که برخي از غربيان متعصب درباره فلسفه اسلامي گفته اند، مواجهه فلسفه اسلامي با فلسفه يوناني نمونه موفقي از مواجهه نقادانه و خلاق با يک سنت فلسفي است. فلاسفه مسلمانان مسائل بسياري را طرح کردند که در فلسفه يوناني بي سابقه بود.[19]

دست نياز به درگاه بي نياز

چه کسي مي تواند نقش معنويت و ارتباط با خدا را در وصول به حقيقت ناديده بگيرد؟ او سرچشمه علم و ملهم همه معارف است. او خود در قرآن کريم تعليم مي دهد که علم و معرفت را بايد از او خواست. وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا (طه/114). وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (التحريم/8). دعاهاي بسياري در طلب علم و معرفت از خداوند وارد شده است که در کتب ادعيه مسطور است.

بين علم و عمل ارتباط است. پاکي دل در رسيدن به حقيقت مؤثر است، چنانکه آلودگي و بندگي هوا و هوس نيز با گمراهي و ضلالت تناسب دارد. يکي از اسرار لزوم دعا و مراقبه و اخلاص و طهارت به هنگام تعليم و تحقيق اين است که احوال دروني در معرفت مؤثرند. شرط بهره گيري از نور الهي تقوا و طهارت دل است. وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (البقرة/282). يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا (الأنفال/29). اگر کسي در راه خدا مجاهده کند خداوند حقيقت را به او نشان مي دهد. وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (العنكبوت/69). اگر کسي از نور الهي محروم باشد جز ظلمت بهره اي ندارد. وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ (النور/40).

از اين رو، اهل معرفت براي رسيدن به حقيقت با تضرع و زاری به درگاه حضرت باری رو مي آورند. مي گويند ابن سينا از نماز به عنوان کليد گشايش درهاي بسته علمي استفاده مي کرد. برخي برآنند که وي به هنگام نگارش “مقامات العارفين” در اربعين به سر مي برده است.[20] از نظر سهروردي علم حقيقي بدون تهذيب نفس و استغاثه به درگاه الهي غير ممکن است و شرط نيل به حقيقت حکمت اشراق گذراندن يک اربعين در اخلاص و تهذيب است. در پي چنين تهذيبي است که وي مي گويد تمامي حکمت اشراق را دفعتا از دمنده اي قدسي دريافت کرده است.[21] از نظر او کسي مي تواند از مطالعه حکمة الإشراق بهره برد که متأله و يا در طلب تأله باشد و دستکم بهرمندي از بارقه الهي براي او ملکه باشد.[22] در مکتب صدرائي: «رياضت مشروع مانند تفکر ناب، عامل رسيدن به معارف عقلي مي باشد.»[23] ملاصدرا اساسا وصول به حکمت را بدون تهذيب نفس و ترک دنيا غير ممکن مي داند و خود تنها با انقلاب روحي و حرکت جوهري وجودي به حکمت دست يافته است.[24] در بحث از اتحاد عاقل و معقول مي گويد که اين مسئله براي کسي حل نشد تا اينکه «فتوجهنا توجهاً جبليّا الي مسبب الأسباب…فافاض علينا.»[25] و در بحث از اصالت وجود مي گويد اين حقيقت را با هدايت الهي دريافتم: «واني کنت شديد الذب عنهم في اعتبارية الوجود و تأصل الماهيات حتي هداني ربي وانکشف لي انکشافاً بيّنا ان الامر بعکس ذالک.»[26]

لسان الغيب هم مي گويد:

دعاي صبح و شام تو کليد گنج مقصود است به اين راه و روش ميرو که با دلدار پيوندي

ودر جايي ديگر:

مرا از اين ظلمات آنکه رهنمايي داد دعاي نيم شبي بود و گريه سحري

نوآوري در فلسفه اسلامي معاصر

بسياري از عناصري که در اينجا به عنوان زمينه ساز نوآوري برشمرديم، در فلسفه اسلامي معاصر کم و بيش مورد توجه قرار گرفته است. تحول در آموزش فلسفه، مطالعه تاريخ فلسفه، آشنائي با ديگر مکتب هاي فلسفي، مقايسه فلسفه ها، توجه به ديگر شعب فلسفه و طرح پرسش هاي جديد فلسفي از جمله تحولاتي است که هرچند کند اما در حال وقوع است. نگاهي به آثار فلاسفه اسلامي معاصر نشان مي دهد که اين فلسفه در مسير نوآوري است. مقايسه آثار فلسفي علامه طباطبائي، مرتضي مطهري، مهدي حائري، محمد باقر صدر و محمد تقي مصباح با آثار فلاسفه قرن گذشته تفاوت بارز آنها را در ابعاد مختلف بطور چشمگيري آشکار مي کند. سيماي کلي اين آثار، نحوه طرح مسائل، پرسشها، زبان فلسفي و قلمرو مباحث و در مواردي مواضع اتخاذ شده بسيار متفاوت با آثار گذشته گان است. به عنوان مثال، بسياري از مباحث مربوط به معرفت شناسي، فلسفه دين، فلسفه علم، فلسفه اخلاق و فلسفه تاريخ در آثار معاصرين بي سابقه و حاصل زندگي در فضاي جديد است. نحوه نگاه معاصران به مسائل کهن نيز متفاوت است و هر يک از فيلسوفان ياد شده در بسياري از مباحث آراء خاص خود را دارند.[27] با مقايسه سه کتاب نهاية الحکمة علامه طباطبائي، تعليقة علي نهاية الحکمة استاد مصباح و تعليقات بر نهاية الحکمة استاد فياضي با يکديگر و با آثار پيشينيان، مثلا شرح منظومه ملاهادي سبزواري، هم تفاوت اينان با گذشتگان و هم پويائي فلسفه اسلامي در بين سه نسل از فيلسوفان معاصر بخوبي روشن مي شود. با اين همه بايد اذعان نمود که تحولات اشاره شده بسيار کند است و ما همچنان با قافله زمان فاصله داريم. با اهتمام و توجه جدي نسل جديد فيلسوفان اسلامي به مؤلفه هاي نوآوري فلسفي مي توان اميد داشت که فلسفه اسلامي با توجه به منابع و مباني غني و استوارش دوره جديدي از شکوفائي و درخشش را آغاز کند.

نتيجه

حيات فلسفه در نوآوري است. گذشته و حال فلسفه اسلامي نشان مي دهد که فلسفه اسلامي استعداد لازم براي نوآوري را دارد. اما فعليت يافتن اين استعداد منوط به تجديد نظرهايي اساسي در شيوه هاي فلسفه آموزي، فلسفه پژوهي و فلسفه ورزي است. نوآوري در هر عصري با يافته ها و امکانات آن عصر تناسب دارد. از اين رو نمي توان براي نوآوري در همه اعصار راهکار واحدي را ارائه داد. نظر به ارتباط فلسفه با ديگر علوم و معارف و گسترش روز افزون دانش بشري، فيلسوف امروز راه دراز تري را براي نوآوري بايد طي کند و مقدمات بسيار بيشتري را بايد فراهم کند. او علاوه بر پرورش زمينه هاي روحي خلاقيت و آموزش نظام مند در فلسفه و تخصص در حوزه اي خاص، بايد با تاريخ فلسفه، رشته هاي مختلف فلسفي، معارف ديگر همچون دين، عرفان و علم آشنا باشد و در بهره برداري از فلسفه در حيات فردي و جمعي نيز تأمل کند.

منابع

ابن عربي، محي الدين، فصوص الحکم، تهران، الزهرا، 1380.

برهيه، اميل، تاريخ فلسفه: قرون وسطي و دوره تجدد، ترجمه و تلخيص از يحيي مهدوي،

تهران، انتشارات خوارزمي، 1377.ن

جوادي آملي، عبد الله، “سيره فلسفي حضرت استاد”، يادنامه مفسر کبير استاد علامه سيد محمد

حسين طباطبائي. قم، انتشارات شفق، 1361.

———- رحيق مختوم، قم، مرکز نشر اسراء، 1375.

حسن زاده آملي، حسن، هزار و يک نکته، قم مرکز نشر فرهنگي رجا، 1365.

سهروردي، شهاب الدين، حکمة الإشراق در مجموعه مصنفات شيخ اشراق، به همت هانري

کربن، تهران، انجمن فلسفه ايران، 1397 هجري قمري.

شيرازي، صدر الدين محمد (ملاصدرا)، الحکمة المتعالية في الأسفار العقليه الأربعه، بيروت،

دار احياء التراث العربي، 1981.

مجتهدي، کريم، فلسفه در قرون وسطي،‌ مؤسسه انتشارات امير کبير، تهران، 1379.

مطهري، مرتضي، “نظري اجمالي به سير فلسفه در اسلام”، مجموعه آثار، ج 5، انتشارات صدرا، تهران،

1379.

نويا، پل، تفسير قرآني و زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، تهران، نشر

دانشگاهي،1373.

[1]. ابن عربي مي نويسد: فليس في الامکان ابدع من هذا العالم لأنه علي صورة الرحمن (فصوص الحکم، ص 172).

[2] . knowledge/wisdome

[3]. ابن سينا در الهيات شفا مي نويسد: «ان العلوم الفلسفيه …تنقسم الي النظرية و الي العملية…أن النظرية هي التي تطلب فيها استکمال القوة النظرية من النفس بحصول العقل بالفعل، و ذالک بحصول العلم التصوري و التصديقي بامور ليست هي بأنها اعمالنا و احوالنا، فتکون الغاية فيها حصول رأي و اعتقاد ليس رأياً و اعتقاداً في کيفية عمل او کيفية مبدأ عمل من حيث هي مبدأ عمل… و أن العملية هي التي يطلب فيها اولا استکمال القوي النظرية بحصول العلم التصوري و التصديقي بامور هي بأنها اعمالنا، ليحصل منها ثانياً استکمال القوة العملية بالأخلاق» (الشفاء الإلهيات، المقالة الأولي،‌الفصل الأول، ص 3).

[4]. بين کاربرد اول و سوم نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است.

[5] . question-oriented

[6]. فرانسيسکن هايي مثل بناونتورا آگوستيني و دومينيکن هاي مثل آلبرت کبير و توماس آکوئيناس ارسطوئي بودند. بنيانگذار دومينيکن ها Dominique (1170-1221 ) و پايه گذار فرنسيسکن هاSaint Francois d’Assise1181 -1226) است.

[7]. مجتهدي، فلسفه در قرون وسطي، ص 224.

[8] . Henry Corbin

[9] . Toshihiko Izutsu

[10]. کتاب صوفيزم و تائوئيزم (Sufism and Taoeism)‌ ايزوتسو در اين زمينه يک اثر تأثيرگذار و ماندگار است.

[11]. سيد حسين نصر، سنت عقلاني اسلامي در ايران، ص49.

[12] Cognitive science

[13]. از بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با اساتيد فلسفه حوزه علميه قم.

[14]. irrelevant

[15]. pragmatism

[16]. اميل برهيه، تاريخ فلسفه: قرون وسطي و دوره تجدد، ص384.

[17]. پل نويا، تفسير قرآني و زبان عرفاني، ص 2.

[18]. همان.

[19]. ر. ک. مرتضي مطهري، “نظري اجمالي به سير فلسفه در اسلام”، مجموعه آثار، ج 5، ص 31.

[20]. حسن زاده آملي، هزار و يک نکته، ج1، ص 356.

[21]. و قد القاه النافث القدسي في روعي في يوم عجيب دفعة و ان کانت کتابته ما اتفقت الا في اشهر لموانع الأسفار (حکمة الإشراق، ص 259).

[22]. همان، ص 12 و 13.

[23]. جوادي آملي، رحيق مختوم، ج1، ق1، ص 15.

[24]. همان، ص 31.

[25]. ملاصدرا، الأسفار، ج 3، ص 312.

[26]. همان، ج 1، ص 49.

[27]. فهرستي از نوآوري هاي علامه طباطبائي در مقاله زير آمده است: عبد الله جوادي آملي، “سيره فلسفي حضرت استاد”، يادنامه مفسر کبير استاد علامه سيد محمد حسين طباطبائي.

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

یک پاسخ بفرست