ماهیت و موضوع فلسفه
فصلنامه تخصصی علوم انسانی اسلامی، سال ژنجم، شماره 18، تابستان 1395، صص 109-121
نیازی به تغییر موضوع فلسفه نیست. فلسفه های مضاف، حلقه مفقوده ارتباط فلسفه أولی با علوم انسانی
فصلنامه تخصصی علوم انسانی اسلامی: ما با دکتر فنایی اشکوری استاد و عضو هیئت علمی موسسه امام خمینی درباره موضوع فلسفه؛ موجودبما هو موجود و چگونگی امتداد فلسفه اسلامی تا علوم انسانی و بایسته های آن به گفت و گو پرداختیم. ایشان معتقد است که موضوع فلسفه أولی باید همان موجود بماهو موجود باشد و طرح «وجود انضمامی انسان» به عنوان موضوع فلسفه أولی نه ممکن است و نه مفید.
علاوه بر این، ایشان مدعی است که رابطه فلسفه أولی و علوم تجربی به هیچوجه یک رابطه توالدی و استنتاجی نیست که بخواهیم از دل مبانی فلسفه اسلامی، علوم تجربی متفاوتی استخراج کنیم؛ بلکه فلسفه أولی می تواند در تأمین برخی مبانی علوم مانند مبانی هستی شناسی و معرفت شناسی کمک نماید. این مدرس حوزه و دانشگاه قائل است که تنها راه جریان فلسفه در علوم تجربی و از جمله علوم انسانی این است که ما با توسعه روش عقلی، حلقه های واسطی را که همان «فلسفه های مضاف» هستند، تولید نماییم.
مجله صدرا: بسم الله الرحمن الرحیم. تشکر میکنیم از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.
موضوع اصلی ما در این پرونده ، بررسی رابطه فلسفه و علوم انسانی از زاویهای خاص است و آن زاویه خاص، بحث موضوع فلسفه یا همان “موجود بما هو موجود” میباشد. سوال اصلی نیز در این رابطه آن است که اگر موجود بما هو موجود موضوع فلسفه شد، آیا به ما امکان میدهد که بتوانیم از فلسفه، آوردههایی برای علوم دست و پا کنیم؛ یا این که نه؛ باعث میشود راه ما بسته شود و ما محدود شویم؟ قاعدتا اگر کسی قائل باشد که این راه، راه محدودی است باید یک بدیلی را ارائه بدهد که در عین حالی که این محدودیت را ندارد، آن ویژگی مهم فلسفه که همان شمولیت و عمومیت هست را بتواند تامین کند.
خب؛ به عنوان اولین سوال ، به نظر شما قدمای ما و حکمای سابق، چه ضرورتی احساس میکردند که موضوع موجود بما هو موجود را موضوع فلسفه قرار دادند؟
دکتر فنایی: بسم الله الرحمن الرحیم، بنده هم از شما تشکر میکنم، از این که این فرصت را در اختیار بنده گذاشتید.
معروف است که موضوع فلسفه ، موجود بما هو موجود است ولی این شهرت خیلی دقیق نیست. این طور که در تاریخ فلسفهها آمده ،کلمه فلسفه را ابتدا فیثاغورس، به معنای فن نیکو زیستن به کاربرده و سقراط هم فلسفه را Love of Wisdom یعنی عشق به خردمندی یا عشق به خردورزی تعریف کرده است. در فلسفه ی ارسطو و به تبع ارسطو ابن سینا در کتاب شفا هم گفتهاند : فلسفه عبارت است از علم به حقایق اشیاء ، آن گونه که هستند، به قدر طاقت بشری؛ «الحکمۀ هی العلم بحقایق الاشیاء علی ما هی علیه بقدر طاقۀ البشری». اصلا بحث از موجود بما هو موجود نیست، خیلی وسیع تر از این بحث است و بر اساس همین تعریف عام و خیلی وسیع گفته اند: حکمت یا فلسفه دو شاخه دارد، نظری و عملی. نظریاش سه تا شاخه مهم دارد، فلسفه اولی، فلسفه وسطی یا همان ریاضیات و فلسفه سفلی یا طبیعیات که شامل همه علوم میشود. شاخه عملی فلسفه هم اقسامی دارد: علم اخلاق، علم تدبیر منزل، علم سیاست مُدُن. ملاصدرا هم فلسفه را استکمال نفس انسانی میداند. اما چرا گفتند موضوع فلسفه موجود بما هو موجود است؟ این در واقع یک مسامحه است. موجود بما هو موجود موضوع یک شاخه از حکمت نظری به نام فلسفه أُولی است. به تدریج در طول تاریخ، در فرهنگ ما کلمه أولی را انداختند و هر وقت میخواستند از آن قسم بحث کنند، گفتند: فلسفه. در صورتی که عنوان اصلی فلسفه این نبود، این یکی از شعب فلسفه است. معادل یونانی فلسفه اولی”متا فسیکا” است، و در ترجمه عربی، آن را “مابعد الطبیعه” نامیدند.
مجله صدرا: به نظر نمیآید این اتفاق، سهل انگارانه یا ناخودآگاه بوده باشد. در همان طبقه بندی که فرمودید، وقتي اولی، وسطی و سفلی بیان میشود؛ به نظر میآید که شناختهای کلی و توجه به وجه عام اشیاء، ارزش بیشتری نسبت به شناخت خصوصیات شخصیه داشته باشد. و از اين رو آن چه به قولی سفلی بوده آرام آرام مورد کم توجهی واقع شده است.
دکتر فنایی: این ربطی به معنای فلسفه ندارد. خود حکما هم گفتهاند: تعبیر دیگر فلسفه اولی، فلسفه اعلی است. اما اصلا به این معنا نیست که علومِ دیگر اهمیت ندارند. در دایرۀ المعارف شفای ابن سینا، فلسفه اولی از نظر حجم، کمترین حجم را دارد. منطق، چهار جلد است. طبیعیات، خیلی گسترده است. ریاضیات همین طور، ولي فلسفه اولی، جنبه زیربنایی و بنیادی دارد. منتها، به تدریج، در طول تاریخ فلسفه اسلامی، متاسفانه بعد از ابن سینا تا سهروردی، شاخههای دیگر فلسفه،کنار گذاشته شد. مثلا خود ملاصدرا که حکیم بزرگی است، “تعلیقه شفا”ی او، عمدتاً همان فلسفه اولی و ما بعد الطبیعه است و مقداری بحث نفس. ولی در آن جا طبیعیات ندارد، ریاضیات که اصلا مطرح نیست، حتی حکمت عملی هم، در حاشیه و به صورت ضمنی مطرح است. یعنی در آثار ابن سینا، کتابی تحت عنوان حکمت عملی یا اخلاقی یا سیاست نداریم، بلکه ضمن سایر بحثها اشاراتی دارد و یا مثلا در منظومه حاج ملاهادی سبزواری، گزارشهای کوتاهی از علم النفس و حکمت عملی آورده شده است ولی محوریت با فلسفه اولی است.
البته محور قرار گرفتن فلسفه أولی و به حاشیه رفتن علوم دیگر در جهان اسلام، دلایل مختلفی میتواند داشته باشد؛ یکی این که نباید از همه انتظار داشته باشیم مثل ابن سینا كه نبوغ خاصی داشت، در همه علوم اشراف و تسلط داشته باشند و واقعا براي ديگران، به لحاظ توان فردی، این امکان نبوده که شخص، به همه این علوم احاطه داشته باشد.
البته این، تنها دلیل نیست. در اهمیت فلسفه اولی و زیربنایی و بنیادی بودن آن، به خصوص برای حکمای اسلامی در مباحث دینی و اعتقادی، تردیدی نیست. بیشتر آنها، رویکردشان به فلسفه، رویکرد الهیاتی بوده و فلسفه در عالم اسلام عین الهیات بوده است. از این جهت، فلسفه اولي بیشتر مورد توجه واقع شد. البته این توجه، توجه خوبی بود؛ چرا كه باعث شد هستی شناسی ما، خیلی عمیق و غنی شود، گرچه البته از غفلتی که از علوم دیگر کردیم، خسارت بزرگی متحمل شديم و متأسفانه این علوم در جهان اسلام دچار توقف و رکود شد.
مجله صدرا: يك تحليل ديگر، آن است كه چون رابطه بین فلسفه اولی با لایههای پایینی، از ابتدا به نحو منطقی برقرار نشده بود، اين گسست و عدم توجه اتفاق افتاد. یعنی حتی در طبیعیات ارسطو، نمي توان گفت دسته بندی و گونه بندی موجودات و جهان و گیاهان، دقیقا استلزام یا تبعات فلسفه اوست. و هر چه جلوتر آمد، این عدم رابطه بین متافیزیک و طبیعیات، پر رنگ تر شد و باعث شد که کسی آن را پیگیری نکند، درباره ابن سینا هم، انتقادهایی در همان دوره مطرح بود که طبِ شما، ربطی به فلسفهتان ندارد. این مسئله را چقدر جدی میبینید؟
دکتر فنایی: از نظر من، رابطه فلسفه أولی و علوم طبیعی هر نسبتی باشد، نسبت استخراج و استلزام نیست. یعنی رابطه فلسفه و علوم مثل نظام هندسه اقلیدسی نیست، که پیشفرضهایی دارد و اصول هندسه از آنها استخراج میشود. چرا؟ چون با هیچ اصل فلسفی نمیتوان استخراج کرد که مثلا کدام گیاه برای کدام بیماری مفید است. این، نیازمند مطالعه تجربی است. در علوم، روش تجربي به كار گرفته مي شود و بايد به سراغ طبيعت رفت نه اصول فلسفي. ابن سینا هم وقتی قانون را مینویسد به عنوان یک پزشک تجربی بحث و مطالعه و آزمایش میکند. البته همین علوم، در روش تجربي، مباني و پیش فرض هاي فلسفي دارند. اما پیش فرض و مبانی داشتن، غیر از استخراج مسائل این علوم از آنهاست. مثلا اصل علیت، که در علم از آن بهره برده میشود، اصلی فلسفی است. یعنی فلسفه اولی، از این نظر بر علوم تقدم داردکه پیش فرضهای هستی شناختی و معرفت شناختی را بیان میکند. ولی به صرف داشتن این پیش فرضها، نمیتوان علوم طبیعی و انسانی داشت، بلکه باید آن ها را از روشهای خودشان استخراج کرد. این یکی از خطاهایی است که حتی امروز هم مشاهده می شود. وقتی در باب علوم انسانی- اسلامی بحث میشود، عده ای ميگويند: ما میخواهیم اینها را از دل فلسفه خودمان در بیاوریم. از دل آن فلسفه، هیچ وقت اینها در نمیآید! چگونه میخواهید در بیاورید؟ این، بدان معنی نیست که آن فلسفه هیچ فایدهای ندارد، زیرا مبانی هستی شناختی و روش شناختی و معرفت شناختی را به ما میدهد. خود آن مبانی هم خیلی مهم هستند. اما بعد از آن، ما در هر علمی، با روش خود آن علم به سراغ مطالعه عموم اشیاء میرویم.
مجله صدرا: مبانی هستی شناختی و غیره که فرمودید در حوزه روش علوم تاثیری ندارند؟ آیا آن روش قیاسی برهانی که در فلسفه هست نسبتش با روش تجربی تباین است یا …؟
دکتر فنایی: نسبت روش قیاسی برهانی فلسفه و روش علوم تجربی تباین نیست، تفاوت است! یعنی همدیگر را نفی نمیکنند. ما روش برهانیِ قیاسی داریم، کاربردش جایی است که شما مقدمات یقینی داشته باشید که اگر آن مقدمات را به شیوه منطقی تنظیم کنید، میتوانید نتیجه معتبر بگیرید. اما این که آن مقدمات را از چه راهی به دست میآورید، در تعریف روش قیاسی نخوابیده است. آن مقدمات ممکن است بدیهی، عقلی محض و یا تجربی باشند. مقدمات تجربی را از تجربه میگیرید. بنابراین روش تجربی منافاتی با روش برهانی ندارد بلکه در دل روش برهانی نهفته است. خود روش تجربی و اعتبار آن را هم حالا در فلسفه و البته در گذشته در منطق بحث میکردند. در مجربات از تجربه و استقرا بحث میکردند که آیا مفید یقین هستند یا نه؟ و اگر مفید یقین است به چه شکلی باید آن را تبیین کرد؟ کلیات روش شناختی را در فلسفه بحث میکردند، اما اینکه مثلا در شناخت گیاه یا انسان، این روش را میخواهیم به کار بگیریم، خود آن علوم متکفلش بودند. فلسفه دیگر کاری به اینها ندارد، فلسفه، روش کلی را میگوید.
مجله صدرا: نظریه مشهور، این است که وقتی ما موجود، را به اعتبار لابشرط قسمی مد نظر میگیریم، موجود بما هو موجود موضوع فلسفه میشود و اگر به شرط شیء در نظر بگیریم، موضوع علوم جزئیه میشود. حالا به صورت دقیق بفرمایید رابطه بین حیثیت لابشرط قسمی یک موجود و حیثیت به شرط شیء یک موجود، چه چیزی میتواند باشد؟ به تعبیر دیگر اگر بگوییم هر موجودی که در خارج است حیثیتهای متعددی دارد، که یکی از این حثیتها همان حیثیت لابشرط قسمی (موجود بما هو موجود) است و حیثیتهای دیگری هم دارد که علوم جزئیه و علوم طبیعی متکفل شناخت آن هستند، آیا ما از این حیثیت عامی که شیء را بررسی میکنیم، میتوانیم برای شناسایی آن حیثیتهای خاص آوردهای داشته باشیم یا چون قسیم یکدیگرند نسبت تباینی بین آنها وجود دارد و یا رابطه توالدی ندارند؟
دکتر فنایی: بله، قرار است متفاوت باشند. یعنی فلسفه اولی و طبیعیات ـ با همه اقسامش، فیزیک و شیمی و…- هر کدام یک علم متفاوت و متباین اند، موضوعشان فرق میکند. آن علوم هم از فلسفه اولی قابل استخراج نیست. فایده فلسفه اولی برای این علوم، آن است که مبانی را در اختیار میگذارد. رابطه توالدی را هم به اعتبار مبنا دارند، یعنی اگر علوم، نیاز به مبادی معرفت شناختی و هستی شناختی داشتند که دارند، فلسفه اولی اینها را از قدیم تامین میکرد. الان هم این کار را میتواند بکند و قرار نیست که خود محتوای این علوم، از دل فلسفه اولی در بیاید. اینکه فلسفه اولی از هستی به نحو لابشرط بحث می کند و برخی دیگر از علوم از هستی به صورت به شرط شیی بحث می کنند، نوعی تفکیک بین موضوعات علوم است که در این بحث نه مشکلی را حل می کند و نه مشکلی ایجاد می کند. به عبارت دیگر، مسائل متافیزیک احکام عام هستی است و مسائل برخی از علوم احکام هستی های خاص و متعین است. احکام عام هستی احکام همه موجودات است. علوم دیگر به احکام عام هستی کاری ندارند، بلکه سراغ احکام خاص موضوع خودشان می روند. چنانکه گفتم آن احکام عام تاثیر گذار است مثل اصل علیت، اما مولد علوم دیگر نیست.
مجله صدرا: پس میفرمایید این رابطه، رابطهی توالدی و منطقی نیست که بخواهیم از استلزامات فلسفه اولی، فلسفه وسطی و یا فلسفه سفلی را استخراج کنیم. در عین حال میفرمایید که باید با هم هماهنگی داشته باشند. مثلا در گذشته، حکما تصور میکردند حرکت، فقط در چهارتا عَرَض اتفاق میافتد. اما ملاصدرا میگوید: حرکت، در خود جوهر هم اتفاق میافتد. اگر تلقی از مطلق حرکت، این قدر تغییر کرد، آیا این مسئله، در مطالعه علوم جزئی یعنی همان حیثیتهای خاص به شرط شیء؛ و تغییر و تبدل هایی که مثلا از دانه به گیاه داریم، تاثیر گذار نیست؟
دکتر فنایی: تحولی ایجاد نمیشود، برای این که حرکت جوهری امری معقول است نه امری محسوس. هیچ دانشمندی در هیچ آزمایشگاهی نمیتواند حرکت جوهری را آزمایش و بررسی کند. چه قائل به حرکت جوهری باشد چه نباشد؛ این، کار آن دانشمند تجربی را نفی نمیکند. برای این که دانشمند تجربی سر و کارش با آن حرکات مشهود و محسوس (تغییرات کمی، کیفی، وضعی و عینی) است. آن امر معقول و نامحسوس را که امتداد شیء در طول زمان است با روش تجربی نه میشود نفی کرد نه میشود اثبات کرد. اساسا اگر بشود این کار را کرد، معلوم میشود که بحث فلسفی نبوده است. در بحث علیت، سخن ملاصدرا در علل ایجادی است، سخن در آفرینش است نه در تحولات مادی. این بحث علیت، به معنای تاثیر و تاثر اشیاء است و آن تحلیل، این را نفی نمیکند. نباید انتظار داشته باشیم رابطه آتش و حرارت هم چنین رابطهای باشد. شما میتوانید دقیقا مثل یک فیزیکدان و شیمیدان امروزی پدیدههای مادی را تحلیل کنید، در عین حال قائل به بحث علیت ایجادی و مرتبط بودن اشیاء نسبت به خداوند باشید. نگاه علمی تجربی، با نگاه متافیزیکی ناسازگار نیستند. بلکه دو زاویه دید هستند.
مجله صدرا: امروزه در فلسفه علم، جریانهای متعددی در خود غرب شکل گرفته که معتقدند مشاهده، مسبوق به یک سری نگاههای کلان تر است. حتی اختلافاتی که بین مکاتب فیزیکی در دنیا هست، مثل فیزیک هایزنبرگی و کوانتومی، اختلافهایی محسوس و تجربی نیست، بلکه در مبادی فلسفی مثل علیت اختلاف دارند. حتی آن جایی که تحلیل نیوتن از حرکت با تحلیل ارسطو اختلاف دارد، اختلاف روی مفهوم حرکت و مفهوم کیفیت تماس محرک و متحرک است. در علوم محسوس، به برخی مبادی فلسفی میرسیم که منشأ اختلافها شده و قاعدتا محسوس نیستند و فلسفهها باید در مورد آن قضاوت کنند. کاملا حرفِ درستی است که این علوم از دل فلسفه به معنای یک ربط منطقی زاییده نشده اند، ولی در عین حال بالاخره مباحث فلسفی، مبانی علوم محسوب می شوند و قاعدتاً در محتوای علوم به نحوی تاثیر گذارند. عرض این است که اگر فلسفه صدرایی یک تحلیلی نسبت به نفس انسانی و کیفیت استکمال دارد، آیا این، در نحوه تحلیل برنامه توسعه و تکامل فردی و اجتماعی، تاثیر گذار است یا نه؟ آیا در این که اقتصاد، فرهنگ و سیاست باید به چه نحوی باشد، میتواند تاثیر گذار باشد یا نه؟
دکتر فنایی: بله؛ منتها اولاً این طور نیست که اگر ارسطو تعریفی از حرکت داد، این حتما بحث فلسفی باشد، یعنی ارسطو در قسمت طبیعیاتش، طبیعی دان است، فیلسوف نیست. یا ابن سینا همین طور. بین دانشمندان اختلافات فلسفی وجود دارد. مثال معروفش همان بحث علیتی ـ ایندترمینیسم یا دترمینیسم ـ است که در قضیه هایزنبرگ مطرح است. این یک اختلاف فیزیکی نیست، یک اختلاف فلسفی است که آیا قانون علیت در موجودات زیر اتمی هم جاری است یا آن جا استثناء است و هرج و مرج است؟ خب این اختلاف وجود دارد، اختلاف فلسفی هم هست. اما نتیجه این اختلاف در کجا ظاهر میشود، آیا در علم فیزیک آنها، این نتیجه ظاهر میشود یا باز در استنتاجهای فلسفی شان؟ یعنی علم همراه با یک سری استنتاجهای فلسفی هم هست. بین اینها باید تفکیک قائل شد. ماکس پلانک کتابی دارد به نام”علم به کجا میرود؟”. من وقتی خیلی نوجوان بودم آن را خواندم. آنجا از علیت بحث میکند و میگوید علیت دو استثناء دارد، یکی عالم ذرات زیر اتمی است، آن جا علتی حاکم نیست، یکی هم در اراده انسان است. در اراده انسان هم علیت حاکم نیست، اگر علیت باشد جبر است. خب این در واقع دو تا نظریه فلسفی است، درست است که ماکس پلانک فیزیک دان است ولی اینجا به عنوان یک فیلسوف اظهار نظر میکند حتی ممکن است خودش هم تفکیک نکند. حالا ما میتوانیم تفکیک بکنیم. یا مثلا همین تئوری بیگ بنگ، این یک بُعد فیزیکی و طبیعی دارد و یک بُعد فلسفی. ممکن است کسی قائل به بیگ بنگ باشد در عین حال اعتقاد به وجود خدا و خلقت عالم هم داشته باشد. اما یکی آن را دلیل قرار بدهد که پس خلقت نیست یعنی از آن تئوری فیزیکی، استنتاج غلط فلسفی بکنیم. کما این که در بحث هایزنبرگ، از یک نظریه علمی، یک استنتاج غلط فلسفی شد. چون ما نمیتوانیم تحول این ذرات را پیش بینی بکنیم، پس میگوییم علیتی نیست. اصل علیت یک اصل ستبری است؛ استثناء هم ندارد. برای این که عقلی است ؛یعنی انکار علیت، تناقض است. بنابراین همه آنها ناشی از سوء تفاهم و استنتاج غلط فلسفی است.
مجله صدرا: پس می فرمایید این طور نیست که اینها اختلاف فلسفی داشته باشند که در علم ظاهر میشود، بلکه برداشتهای فلسفی از تجربیات دارند که میتوانیم به درست و غلط فلسفی متصفشان کنیم.
دکتر فنایی: ممکن است در علمشان هم اثر بگذارد، یک استنتاج غلط فلسفی کرده که در علمش هم ممکن است اثر گذار شود.
مجله صدرا: یعنی معتقدید نباید این دو با یکدیگر قاطی شوند، ما از تجربه نتایجی فلسفیای بگیریم یا از فلسفه نتایجی تجربی. مثلا با فلسفه، ادعایی بکنیم در دسته بندی حیوانات. بعد برویم در تجربه ببینیم این طوری نیست و بعد نتیجه بگیریم که فلسفه مشکل دارد.
دکتر فنایی: البته در تمام این مثال هایی که بحث کردیم، استنتاجهای غلط فلسفی مطرح بود، اما اگر نتیجهی درست گرفته باشید، هماهنگ با علم است و منافاتی ندارد. دانشمندی که بخواهد استنتاجات فلسفی، از مباحث علمی کند یا برای مباحث علمیاش پیش فرضهای فلسفی در نظر بگیرد، باید بنیانهای فلسفی خودش را محکم کرده باشد. استنتاجهای غلط و عجولانه، فلسفه یا دین را با علم در تضاد قرار میدهد.
مجله صدرا: اگر این موارد غلط را کنار بگذاریم فکر میکنید اساسا میشود این دو نحوه نگاه را به طور هم زمان و موازی با یکدیگر به جهان داشت. مثلا در نگاهی که ساینس به شما میدهد، همه اشیاء عالم تحویل میشوند به عناصر و در قالب جدول مندلیف خودشان را نشان میدهند، با این نگاه و انس گرفتن با این نحوه تعریف اشیاء، اساسا مفهوم جوهر و داشتن یک ذات متعین برای اشیاء را از دست میدهید، نه این که کسی این توصیه را بکند و این اعوجاج را در ذهن شما پر رنگ کند، انگار یک نحوه نگاه به جهان است و نمیتوانید هم زمان قائل به ذات داشتن و جوهر داشتن اشیاء نیز باشید. نمیتوانید برای خودتان دو شخصیت قائل شوید، بگویید من وقتی کار تجربی میکنم یک طور نگاه میکنم، وقتی که فیلسوفم، طور دیگری به عالم نگاه میکنم. به نظر میرسد که نمیشود این دو شخصیتی بودن را حفظ کرد.
دکتر فنایی: من این طوری اعتقاد ندارم. چون مثلا اختلاف آقای شلینگ، سرحلقه وین، با فلاسفه در یافتههای تجربی است یا در مبانی فلسفی؟ قطعا اختلاف در مبانی فلسفی است. یعنی مثل دو تا فیلسوف چطور با هم اختلاف دارند. این یک نگاه عامی است قبل از ورود به بحث تجربه که آیا عالم، همین عالم مادی است یا حقیقت هستی فراتر از این است؟ کجا آقای شلینگ یا هر پوزیتویست دیگری، اثبات کرده که عالم دیگری وجود ندارد، عالم فقط همین ماده است؟ اگر او بیاید با یک روش فیزیکی، شیمیایی، تجربی، حسی نشان بدهد که عالم دیگری وجود ندارد، آن وقت میگوییم این علم با فلسفه در تعارض است. ولی هیچ علمی هیچ وقت این کار را نکرده و نمیتواند بکند. هیچ علمی، هیچ آزمایشی، هیچ مشاهدهای نمیتواند بگوید، عالم غیر مادی نداریم. همین که ما درباره عالم غیر ماده، اظهار نظر میکنیم، معلوم میشود از روش حسی و تجربی خارج شدیم. از بحث علمی به معنای ساینتیفیک خارج شدیم و بحث فلسفی میکنیم. بعد میگوییم این مبنای فلسفی غلط است. یعنی اختلاف ما با مکتب پوزیتویست در فلسفه است نه در علم. آنها قبل از ورود به علم، پیشفرضهای فلسفی دارند که باید گفت اینها را از کجا آوردید؟ ما برهان میآوریم که هست، اختلاف، اختلافِ فلسفی است. بعضی بحث هایی که در فلسفه و در علم هست، مثل همین بحث عناصر، ناشی از این است که در فلسفه کهن، مرز دقیق روش تجربی و برهانی تفکیک نشده است. فلسفه پیشین ما با طبیعیات آمیخته است و ما خیال میکنیم این نگاه فلسفی است در صورتی که بحث طبیعیات است؛ نگاه فلسفی نیست. یعنی یک بحث فلسفی خالص نیست که صرفا بر مسائل عقلی محض مبتنی باشد. روش تجربی، حسی، فلسفی مخلوط شده و نظامی شبیه به هیئت بطلمیوسی، طب بقراطی یا طبیعیات ارسطویی را به وجود آورده است.
پیشرفت علم به ما کمک میکند که ما فلسفه را مرتبا پیراسته تر بکنیم و آن بحثهای غیر فلسفی محض را از فلسفه خارج بکنیم. در خود علم النفس فلسفی ما، خیلی از بحث های ملاصدرا در کتاب اسفار بحثهای تجربی است.
اینها این طور نیست که از اصول بدیهی استنتاج شده باشد، اینها بحثهای تجربی کهن است؛ البته برپایه تجربه های خام است. تجربه امروز خیلی دقیق تر است نسبت به تجربه گذشته؛ یعنی آن وقتی که ابن سینا یک حیوانی را تشریح میکند با چشم معمولی میبیند، با امروز که خب با این تجهیزات و امکانات وقتی مطالعه میکند خب این تجربه خیلی پیشرفته تر از آن تجربه است؛ یعنی علم تجربی امروز ما از علم تجربی ارسطویی و ابن سینایی به مراتب پیشرفته تر است و مباحث علمی و طبیعیاتی آن زمان قاطی فلسفه ما هست و یکی از راههای تکامل فلسفه این است که مسائل غیر فلسفی را اخراج بکند، بسپارد به عهده علوم دیگر؛ نه این که فراموش بکند. ما خیلی وقتها در تاریخ مان برخی مسائل را از حوزه معرفت بشری اصلاً اخراج کردیم، این کار را نباید بکنیم، باید بگوییم آقا راه بحث از آن مسئله عقلی نیست. خیلی از بحثهای روان شناختی مربوط به روان انسان، مربوط به نفس، اینها بحثهای تجربی است که حکمای ما به دلیل این که علم آن زمان آن قدر پیشرفت نکرده بوده در کتابهای فلسفیشان بحث کردند که امروز آن روا نیست. باید ببینیم آقا در علم النفس چه بحث هایی فلسفی محض است، یعنی ما آن جا مقدمات یقینی داریم، برهانی داریم، چه بحث هایی تجربی است، آن تجربهها را بسپاریم به علوم تجربی، به روان شناسی، به علم ژنتیک، به علم شناختی یا کاگنیتیک ساینس.
مجله صدرا: برداشت من از فرمایش حضرتعالی این شد که ما وقتی شیء را بررسی میکنیم، خب یک حیثی دارد موجود بما هو موجود که حیث خاصی است در کنار حیثیتهای دیگر ولی در عین حال وجهه عمومیت دارد و هر کدام از اشیاء هم خب یک خصوصیتهای ویژه و حیثیتهای خاص و اختصاصی هم دارند که علوم دیگر مورد مطالعه قرار میدهند. آن چیزی که از تعامل این دو تا باید به دست بیاید این است که آن علوم جزئیه خب در حد تجربه و جزئیات اند. علوم فلسفی هم در حد کلیات به معنای امور عامه اند، ما در بین این دو تا یک محدودهای داریم که استنتاجهای کلی ما از علوم جزئیه است که وقتی این استنتاجهای کلی را میخواهیم انجام بدهیم فقط معیارمان مشاهدات ما نیست، آن اصول کلی فلسفی نیز آن جا یکی از معیارهای صحت و ارزیابی است. اگر توانستیم یک استنتاج کلی کنیم که از یک طرف مستند به آن علوم جزئیه و حیثیتهای جزئیه باشد و هم مستند به این امور عامه باشد ما میتوانیم بگوییم ما هم توانستیم به یک معرفتی دست پیدا کنیم که معرفت درستی است.
دکتر فنایی: چیزی که شما دنبال می کنید آن است که اولا ما میخواهیم در علوم به ویژه در علوم انسانی تحول ایجاد بکنیم، و ثانیا میخواهیم ببینیم فلسفه چه کمکی میتواند به ما بکند؟ سوم: آیا این کار از فلسفهی سنتی و رایج ما بر میآید؟ و چه انتظاراتی باید از آن داشته باشیم؟
اولا ما به این فلسفه أولی نیازمندیم، یعنی ما به بحث موجود بما هو موجود به عنوان مبنای هستی شناختی در همه علوم و فراتر از علوم در بحث اعتقادات نیازمندیم. اما آیا این کافی است برای داشتن علوم انسانی اسلامی که دنبالش هستیم؟ نخیر کافی نیست. ما امروز به فلسفه به یک معنای گسترده تری نیاز داریم. ما به یک معنای سومی از فلسفه نیاز داریم که امروز در دنیا به کار میرود این معنای سوم، نه آن معنای ارسطویی است، نه آن معنای رایج اسلامی. فلسفه به این معنا در واقع روش عقلی است، روش عقلیِ نظام مند در باب مبادی و مبانی امور. فلسفه در این معنا یک علم نیست، یک حوزه وسیع از مجموعه علوم هست، علوم عقلی که با هم اشتراکاتی دارند، اشتراکشان در روش است. ما معمولا در ایران به اینها میگوییم فلسفههای مضاف. الان مثلا در دانشکدههای فلسفه دنیا چه میخوانند؟ مسلماً فلسفه به معنای ارسطویی نمیخوانند، یعنی طبیعیات و ریاضیات را نمیخوانند، فلسفه میخوانند ولی فقط بحث وجود هم نیست، متافیزیک میخوانند، معرفت شناسی میخوانند، فلسفه ذهن میخوانند، فلسفه اخلاق میخوانند، فلسفه دین میخوانند، فلسفههای علوم را میخوانند
ما فلسفه صنعت داریم، فلسفه تکنولوژی داریم، فلسفه محیط زیست داریم، فلسفه سیاست داریم، فلسفه یعنی خردورزی در هر چیزی.
مجله صدرا: مگر امکان پذیر است که روش عقلی محض در موضوع خاص به کار برود؟
دکتر فنایی: در موضوعات خاص دو گونه مطالعه داریم؛ در موضوعات خاص یک مطالعه تجربی داریم، یک مباحث عقلی داریم. مثلاً در تکنولوژی یک کار تکنسین و دانشمند علوم تجربی انجام می دهد و یک پرسشهایی است که پاسخ به آنها کار فیلسوف است. مثلا فیلسوف به این پرسش پاسخ میگوید که آیا تکنولوژی در کل به سود بشر است یا نیست؟ تکنولوژی آیا باید در اختیار ما باشد؟ خطرات تکنولوژی چیست؟ اینها دیگر بحث تجربی محض نیست، بلکه تعقل و خردورزی است. تجربه هم کمک میکند اما این مباحث در هیچ علمی نیست. ما فلسفه پزشکی داریم، فلسفه فیزیک داریم، فلسفه ریاضی داریم؛ این مطالعات تجربی نیست و البته جای مطالعه تجربی را هم نمیگیرد. در فلسفه أولی ما نگاه عقلی داشتیم به کل هستی، در فلسفههای امروز نگاه عقلی داریم نسبت به هر چیزی، هر موضوعی که آنجا نگاه عقلی کاربرد داشته باشد.
مجله صدرا: ابتدا فکر کردیم پیشنهاد شما خالص سازی فلسفه است که بیشتر بر جداسازی فلسفه و علم از هم تاکید میکند اما با این توضیحی که ارائه کردید، برعکس اتفاقا یک نحوه توسعه روشی در فلسفه قائلید که می خواهد به علوم تجربی نزدیک تر شود. اما یک نکته اینجا هست؛ این بسط و توسعه در فلسفه، قبل از این در غرب اتفاق افتاده، آن جا یک فرقی با این توضیح که شما فرمودید دارد آن هم این است که آن جا این سنخ مباحث به شدت با یافتههای علمی ممزوج است و فلسفه ذهن با علوم شناختی و با بحثهای روان شناسی، روانکاوی و حتی عصب شناسی، اینها به شدت آمیخته است؛ یعنی به تعبیر خودشان میخواهند فلسفه را در خدمت علوم قرار بدهند و دنبال این هستند که فلسفه کارکرد عینی داشته باشد. پول خرج میکنند تا دانشجویان و اساتیدی که فلسفه تدریس میکنند معنا دار باشد و وقتی که یک فیلسوفی میآید و نکتهای در فلسفه ذهن میگوید، بعد آن را دنبال میکنند تا مثلاً در حوزه هوش مصنوعی و کامپیوتر نتیجه بگیرند. آیا شما هم چنین وضعیتی را دنبال می کنید؟
دکتر فنایی: خالص سازی فلسفه و علم معنایش این است که آن جایی که باید مطالعه تجربی کرد ما از مطالعه تجربی غافل نشویم و به جایش مطالعه عقلی نکنیم. این کار به زیان علم است، به زیان جامعه است، به زیان فلسفه هم هست، توجه میکنید؟ اما دایره فلسفه ورزی به بحث هستی شناسی محدود نیست. چرا دایره فلسفه ورزی را محدود کنیم به بحث هستی شناسی؟ علم تجربی یک عنوانی است برای علوم فراوان؛ فلسفه هم همین طور است. حالا در این شاخههای فلسفی بعضیها زیربنایی اند و نسبت به بقیه کلیدی ترند به خصوص در بحث علوم انسانی که این را من میخواستم اشاره بکنم. همچنان ما فلسفه أولی را به عنوان یکی از فلسفههای مبنایی و زیربنایی نیاز داریم برای همه علوم. منتها این کافی نیست، ما به معرفت شناسی هم نیاز داریم به عنوان رشته فلسفی نه به عنوان یک امر جنبی و حاشیهای در فلسفه أولی. امروزه معرفت شناسی در دنیا یک رشته فلسفی مستقل شده است، در کشور ما هم به تدریج دارد میشود. ما به معرفت شناسی و فلسفه أولی به عنوان دو رشته مهم فلسفی نیاز داریم، علاوه بر آن فلسفه دین برای ما در بحث علوم انسانی اسلامی اهمیت دارد چون دین تاثیرگذار است؛ به خصوص در بعضی حوزههای هنجاری که با ارزشها سر و کار داریم مثل حقوق، مگر ما میتوانیم دین را نادیده بگیریم؟! فلسفه دین برای ما در شناخت انسان مبنایی است. همچنین در بحث ارزشها، نیازمند فلسفه اخلاق هستیم.
مجله صدرا: امتزاج روشها را چه میکنید؟
دکتر فنایی: بله عرض میکنم. پس به عنوان مبانی فلسفی علوم انسانی ما به متافیزیک، به معرفت شناسی، به فلسفه اخلاق، به فلسفه دین و انسان شناسی فلسفی نیاز داریم. ما در سنت خودمان معرفت النفس داریم و امروزه فلسفه ذهن دارند در غرب که تقریبا معادل همان معرفۀ النفس فلسفی ماست، معرفۀ النفس فلسفی ما با روان شناسی قدیم مخلوط است. ما به یک انسان شناسیای که از معرفۀ النفس خودمان، از فلسفه ذهن امروز و از یافتههای علوم تجربی استفاده کند، نیازمندیم. برای تفکیک بین مسائل فلسفی و غیر فلسفی شدیداً یک فیلسوف و انسان شناس ما باید بداند کدام مسائل مربوط میشود به علم روان شناسی و کدام مسائل فلسفی است. در مسائل فلسفی نباید روش تجربی به کار بگیرد و بالعکس. این زیان بار است. بنابراین این چند تا شاخه فلسفه را به عنوان مبنا برای تحول در علوم انسانی ما نیاز داریم. اما آن که گفتید فلسفههای مضاف، بله دقیقا آنها در ارتباط با علوم هستند یعنی شما وقتی فلسفه فیزیک دارید، فلسفه فیزیک است، جایی که فیزیک نباشد، فلسفه فیزیک معنا ندارد. فیلسوف فیزیک باید فیزیک بداند. فیلسوفی که درباره مثلا سیاست بحث میکند، درباره اخلاق بحث میکند، در باب محیط زیست بحث میکند باید بر مباحث تجربی این حوزه ها اشراف داشته باشد. ما بدون این که از خود آن علوم آگاه باشیم نمیتوانیم در فلسفههای مضاف پیشرفتی داشته باشیم و به نظر من یکی از علل این که چهار دهه است در بحث اسلامی سازی علوم انسانی پیش نرفتیم، این است که اکثر کسانی که راجع به فلسفه علوم انسانی بحث میکنند، خود علوم انسانی را نمیدانند. شخصی که دارد راجع به اسلامی سازی علم بحث میکند حداقل باید در یکی از علوم انسانی تخصص داشته باشد؛ باید اقتصاد دان باشد؛ یا جامعه شناس باشد یا روان شناس باشد. بدون آشنایی با علوم انسانی نمیتوان در این حوزهها فلسفه ورزی کرد.
مجله صدرا: وقتی میگویید فلسفه فیزیک منظورتان فلسفه فیزیک است به عنوان یک نگاه درجه یک یا فلسفه علم فیزیک است یا هر دو تایشان؟
دکتر فنایی: منظورم از فلسفه فیزیک فلسفه علم فیزیک است.
مجله صدرا: به نظرم مشکل در این ایده آن جا پیدا میشود که بخواهیم فلسفه و عقلانیت ورزی را به یک موضوع خاص بکشانیم. اگر ما بخواهیم مثلا اخلاق را به عنوان یکی از آن پنج علمی که فرمودید ضروری است مورد مطالعه قرار دهیم، خب تعریف اخلاق را چگونه به دست بیاوریم؟ قاعدتا با بررسی موجود بما هو موجود در فلسفه نمیتوانیم مستقیم در مورد تعریف اخلاق صحبت کنیم. لذا این جا به ارتکازات فرهنگی، اجتماعی، عمومی ما گره میخورد. این جا باید چه کار کنیم که دچار خبط نشویم؟ الان در غرب برای تعریف اخلاق جریانات پیامدگرا، فضیلت گرا و جریان هایی با نگاههای کارکرد گرایانه وجود دارد که هر کدام بر اساس یک پیش فرض هایی این کار را میکنند. ما چطور میتوانیم از فلسفه خودمان تعریف اسلامی یا حکمت متعالیهای اخلاق را پیدا کنیم؟ علی الظاهر چگونگی این تنزل فلسفه به یک موضوع خاص، در خود فلسفه تعبیه نشده است و بحث عقلی محض هم این کفاف را نمیدهد وگرنه بزرگان وارد میشدند. این شکاف چگونه در ایده حضرت عالی پر میشود؟.
دکتر فنایی: بین فلسفلۀ اولی که فلسفه مطلق و محض است با فلسفه های مقید و مضاف فرق است. فلسفه اولی عقلی محض است، اما فلسفه های مقید مرتبط با علوم و موضوعات و متاثر از آنها است. فلسفه علوم دو وجه دارند، یکی مطالعه تاریخی است چون میخواهید توصیف بکنید، در مطالعه تاریخی شما به توصیف میرسید که علوم چگونه کار میکنند، دانشمندان در این رشته چه کارهایی کردند. این جنبه پسینی دارد، یعنی شما اینها را مطالعه میکنید و آن نتایج را میگیرید. فلسفه علوم بخش دیگری هم دارد و آن بخش مبانی نظریِ محض است. یعنی در فلسفه یک علم هم مبانی نظری که عقلی محض است، هم آن نگاه توصیفی که پسینی است دخالت دارند. موضوع یک دسته از این فلسفههای مقید، علم نیست، بلکه یک موضوع و پدیده را مطالعه میکند مثل فلسفه اخلاق. این جا فقط بحث علم اخلاق نیست، چیستی اخلاق است، یا بحث مثلا چیستی ذهن یا چیستی سیاست است.
باز در صحبتهای شما بود که از فلسفه اسلامی بخواهیم اینها را استخراج بکنیم، نه؛ اینها استخراجی نیست. درست است که فلسفه اولی یک چهارچوب کلی هستی شناختی به ما میدهد و معرفت شناسی ما هم یک چهارچوب معرفت شناسی به ما میدهد، اما اینکه اخلاق چیست؟ سیاست چیست؟ آن عوارض ذاتیهاش طبق تعریف قدما چه هستند؟ اینها جداگانه نیازمند به تفکر فلسفی است، نیازمند فلسفه ورزی است. این کار را باید آغاز بکنیم، بیاییم اخلاق را تعریف کنیم. در هستی شناسی شما چه کار میکردید، چطور علیت را تعریف میکردید. اینجا هم همین طور. چاره اندیشی بکنید که آیا این جا باید از اصول اولیه بدیهی گرفت یا نه؟
مجله صدرا: قاعدتا طبق تعریف حضرتعالی نمیشود، چون رابطه فلسفه أولی و فلسفه های مضاف رابطه توالدی ندارند.
دکتر فنایی: چرا نمیشود؟ آن چیزی که نمی شود این است که از اصول هستی شناختی تعریف اخلاق بیرون نمی آید. مثلا از اصالت و وجود و وحدت و وجود و تشکیک در وجود و امثال آن تعریف اخلاق یا هنر یا علم استخراج نمی شود. بلکه باید این مفاهیم را همچون مفاهیم فلسفه اولی تعریف و توصیف و تحلیل کرد. ممکن است بیایم در فلسفه اخلاق بگویم انسان یک چیزی دارد به نام فطرت و ریشه ارزشهای اخلاقی در فطرت انسانی است و از اینجا شروع کنیم و یک نظام اخلاقی را استخراج بکنم؛ نه از اصول فلسفه اولی. این برای خودش یک فلسفه است.
حالا باید بحث بشود. مثلا آیا ما چیزی به نام ارزشهای اخلاقی داریم یا نداریم؟ آیا اینها نسبیاند یا مطلق اند؟ ببینیم تا کجا میتوان بحث عقلی در مورد اینها کرد، تا آن جا که میتوان به روش عقلی پاسخ این پرسشها را پیدا کرد، این میشود فلسفه اخلاق. در فلسفه اخلاق از روش فلسفی و برهانی و عقلی استفاده می شود که ریشهاش را ممکن است از بدیهیات یا علم حضوری و یا هر جای دیگر گرفته باشید، آن را در روش تان باید اثبات کنید، در متدلوژی باید بحث شود. در هر حوزهای همین طور است. مثلا یک چیزی با نام تکنولوژی الان رخ داده و الان میخواهیم بنشینیم بحث عقلی بکنیم، خب این بحثهای عقلی همه جا جاری است، این طور جاها فیلسوف ما نیازمند است که واقعیات عینی دنیای امروز در ارتباط با آن موضوع را بداند تا بتواند به صورت فلسفی وارد چنین بحثی بشود.
مجله صدرا: پس پیشنهادتان برای ربط بین علوم و فلسفه، پروژهی فلسفههای مضاف است؟
دکتر فنایی: بله، یعنی آن حلقه مفقوده ای که بین فلسفه اولی و علوم انسانی داریم، خلأ فلسفههای مضاف و مقید اسلامی است. حکمای ما فلسفه أولی را با باورهای دینی ما هماهنگ کردند. کسانی مانند مکتب تفکیکیها میگویند نه هماهنگ نیست، مثلا این فلسفه اولی با دین نمیخواند، حال آن را کار نداریم ولی حکمای ما لااقل این را توافق دارند و مدعیاند و امروز جریان غالب تفکر ما این است. اما ما فلسفههای مضاف اصلا نداریم، آن چه هست در غرب است و ما در آن حوزه ها کار جدی نکردیم، فلسفه اولی هم از یونان که غرب است آمده بود، اما حکمای ما روی آن کار کردند، بومیاش کردند؛ اسلامیاش کردند بدون این که از روش عقلی فاصله بگیرد خودشان یک نظام فلسفه اولیای را بازسازی کردند، ما هم این کار را باید با فلسفههای جدید بکنیم، آن هایش که هست دیگر از صفر شروع نکنیم، آنها را بنشینیم مطالعه کنیم و بازبینی بکنیم آن مقداریاش که موید به عقل و برهان و به هر حال مبنای معتبری دارد میپذیریم، آن جایش که معتبر نیست و ناسازگار است بحث بکنیم و آن رشته از فلسفههای علوم و فلسفههای مقیدی که وجود ندارد و ما نیاز داریم آنها را باید تاسیساً ایجاد بکنیم.
مجله صدرا: با این توضیحاتی که دادید نیازی به بحث از تغییر موضوع فلسفه از موجود بما هو موجود به وجود انضمامی انسان -نظریه آقای خسروپناه- نمیبینید.
دکتر فنایی: نه نیازی داریم، نه این ممکن است و نه مفید است، یعنی این طور نیست که از بحث موجود بما هو موجود بی نیاز باشیم که بخواهیم عوض بکنیم، ما هم چنان به بحث هستی شناسی نیاز داریم منتها آن کافی نیست، کافی نیست چه کار باید بکنیم؟ توسعه در معنای فلسفه.
مجله صدرا: یعنی پیشنهاد شما برای تغییر موضوع، تغییر در پایه هستی شناسی است که از آن بدیهی ترین چیزی که ما درک میکنیم قبل از وجود، وجودِ خودمان است.
دکتر فنایی: وجودِ خودمان، وجودِ خودمان هست، یعنی وجود را هم ضمن آن درک میکنیم، توجه میکنید؟ و این یک نکته است، نکته دوم این است که آن که ما درک میکنم «من» است نه انسان. انسان کلی تعریفش چیست؟ این دیگر یک بحث بدیهی نیست؛ انسان جنس و فصل دارد، تعریف دارد، تعریفش هم پیچیده است، نظری است. بدیهی نیست، مثل مفهوم وجود نیست و مفهوم فراگیری هم نیست، این درحالی است که ما فلسفه ای میخواهیم که هستی شناسی باشد، یعنی تصویر عام هستی را بدهد. انسان یک موجود خاص است
مجله صدرا: این «من» شخصی امکان گسترش هم ندارد؟
دکتر فنایی: «من» شخصی را گسترش بدهیم یعنی دوباره استنتاج حصولی بکنیم از آن، یعنی دوباره بحث نظری پیش میآید، این کار را را میشود کرد و این کار را میکنند، که میشود انسان شناسیِ فلسفی و انسان شناسیِ فلسفی چیزی است که ما نیاز داریم. بله نیاز داریم ولی جایگزین فلسفه اولی نیست، این به معنای تغییر در موضوع فلسفه نیست، این معنایش این است که یک شعبه دیگری از فلسفه که ما کمتر به آن توجه داریم، الان باید بیشتر به آن توجه کنیم و اتفاقا این گرایش مهم است. اگزیستانسیالیستها یک حرف اصلیشان این است که ما بیاییم روی انسان مطالعه بکنیم و قبل از آنها سقراط بر آن تأکید داشت. پیش از سقراط حکما تمرکزشان روی مطالعه طبیعت بود، سقراط ذهنش را متوجه تمرکز در انسان کرد، نه این که بگوید طبیعترا مطالعه نکنیم، خب آن هم هست منتها این چیزی بود که از آن غافل بودند و سقراط به آن توجه داد و اگزیستانسیالیستها میگویند بهترین کار فلسفه این است که بیاید انسان را مطالعه بکند. ما هم این اعتقاد را داریم که انسان را باید مطالعه بکنیم ولی مهم تر از انسان و قبل از انسان ما یک نظام هستی شناسی و دیدگاه و جهان بینی میخواهیم که کل هستی را بدانیم. در آن نظام جامع، جایگاه انسان مشخص است که در کجای این هستی قرار بگیرد. بنابراین فلسفه اولی مقدم بر انسان شناسی است و معرفت شناسی هم مقدم بر انسان شناسی است و ما نیاز به انسان شناسی داریم و یک انسان شناسی جامع که از عرفان هم بهره بگیریم، از معارف دینی بهره بگیریم، از یافتههای فلسفی بهره بگیریم و این در واقع آن نیازی است که علوم انسانی به آن دارد.
مجله صدرا: به نظر میرسد دغدغه آقای خسروپناه هم با دغدغه شما شباهت پیدا میکند از این جهت که ایشان تلاشش این است که وقتی میگوید وجود انضمامی انسان نمیخواهد آن حیث موجود بما هو موجود را خارج کند، میگوید آن میشود یک مسیر برای هستی شناسی که آن را میخواهیم ولی در عین حال من وجود خودم را هم درک میکنم، ممکن است یک بداهت هایی را حضورا درک کنم که این خودش بتواند پایگاه تاسیس یک نوع تعقل دیگر قرار بگیرد که حضرتعالی هم در فرمایشات تان ذکر فرمودید. اگر این دغدغه ایشان باشد به یک معنا نزدیک میشویم به آن فرمایش حضرتعالی، هر چندکه شما میگویید ضرورت ندارد موضوع فلسفه را از موجود بما هو موجود تغییر دهیم.
دکتر فنایی: نه تنها ضرورت ندارد بلکه اصلا نمیتوانیم و نباید موضوع فلسفه اولی را تغییر دهیم. موضوع فلسفه اولی وجود است، اگر تغییر دهیم فلسفه اولی نخواهیم داشت. فلسفه به معنای عام امروزی چون یک علم نیست بلکه علوم مختلف است موضوع واحد ندارد، بلکه موضوعات مختلف دارد که با هر موضوعی رشته ای از فلسفه شکل می گیرد. می ماند دو مطلب دیگر: یکی انسان شناسی است که بسیار اهمیت دارد و دیگر پرداختن به فلسفه اولی و هستی شناسی از راه خودشناسی که این هم مهم است. اینکه شناخت را از درون خود شروع کنیم سخن خوبی است که همه حکما بر ان تاکید دارند و متون دینی در باب معرفت النفس نیز به آن سفارش می کنند. این کاری است که علامه طباطبایی مصر بود . ایشان در معرفت شناسی از علم حضوری آغاز کرد. در آن جا علامه طباطبایی توضیح میدهند که ما چگونه مفاهیم فلسفی را از مطالعه حضوری و درونی استخراج کنیم و بزرگانی مثل آیت الله مصباح این را بیشتر بحث کردند ولی آن جا هم بحث چیست؟ بحث هستی شناسی است، منتها میگوید ما ابتدا چگونه با معانی فلسفی آشنا شدیم. ما معانی فلسفی را مثلا علیت را ابتدا در وجود خودمان مییابیم. خب این هم یک روشی است که در واقع معانی متافیزیکی و فلسفی را ابتدا در درون با آن آشنا میشویم ولی موضوع چیست؟ موضوع هستی است، موضوع وجود است، وجود را چطور میشناسیم؟ یک راهش این است که به درون خودت رجوع کنی
مجله صدرا: به تعبیر دیگر در علوم حضوری درک وجود انسان بدیهی است نه خود حقیقت انسان
دکتر فنایی: بله با تامل در احوال درونی می توانیم کم کم تاحدی حقیقت انسان را بشناسیم و از آنجا که انسان جامع حقایق عالم و برترین مظهر خداوند است می تواند آیینه عالم و آیه خداوند باشد. من عرف نفسه عرف ربه.
مجله صدرا: تشکر میکنم از وقتی که در اختیار مجله صدرا گذاشتید.