فلسفه اسلامی معاصر در مواجهه با فلسفه غرب
دکتر محمد فنائی اشکوری در گفتگو با خبرنگار فرهیختگان، به چیستی فلسفه اسلامی معاصر و نحوۀ شکل گیری آن و مواجهه آن با فلسفۀ غرب توضیحاتی داد که با هم می خوانیم:
فلسفه اسلامی معاصر در واقع دنبالۀ فلسفه سنتی است، اما همراه با تغییراتی مختصر به مقتضای زمان. ما معمولا فلسفه معاصر در ایران را به نیم قرن اخیر اختصاص می دهیم، زیرا بیشترین فعالیت های جدید در این زمینه، در نیم قرن اخیر در ایران رخ داده است. عمدتا گرایش حاکم و غالب در فلسفه اسلامی در ایران کنونی، گرایش صدرایی است. فیلسوفان ما عمدتا شارحان و مفسران فلسفه ملاصدرا هستند. البته گاهی ممکن است افرادی در گوشه و کنار باشند که گرایش آنها مشایی باشد؛ اما آنها جریانی را تشکیل نمی دهند؛ جریانی که امروز در ایران فلسفه اسلامی را تعقیب می کند، همان جریان صدرایی است. در درون گرایش صدرایی می توان دو گروه و جریان را تا حدی از هم متمایز کرد. یک گروه و افراد سنتی تر هستند که بیشتر به شرح و تفسیر فلسفه ملاصدرا می پردازند. گروه دیگر که چشمی به نو آوری و تجدیدنظر دارند، می کوشند که فلسفه را گسترش دهند و مباحث جدیدی را وارد فلسفه اسلامی کنند؛ اما با همان مبانی و چارچوب فلسفه ملاصدرا که گاهی به آنها فیلسوف نوصدرایی هم گفته می شود. آنها اصول و چارچوب تفکرشان صدرایی است، اما تلاش می کنند که عرصه های جدیدی را در فلسفه باز کنند؛ مثلا وارد فلسفه های مضاف می شوند. فلسفه های مضاف فلسفه هایی هستند که از غرب آمده اند. فیلسوفان ما می کوشند با رویکرد اسلامی وارد این فلسفه ها شوند. این فلسفه ها جدید هستند و در گذشته نبوده اند. از آنجا که ما ترجمه کاملی از بسیاری از آثار اصلی و کلاسیک فلسفه غرب در دست نداریم و تعداد فلسفه دوستانی که در این زمینه مطالعه می کنند، بسیار اندک است، فلسفه غرب در ایران هنوز به بلوغ و پختگی نرسیده است. اما به همان میزانی که وارد شده، تاثیراتی در تفکر فلسفی ما و شکل گیری فلسفه معاصر اسلامی ایران داشته است. در بین فلسفه دوستان ایرانی کسانی مجذوب فلسفه غرب شدند، چنانکه عده ای هم با فلسفه غرب ستیزه کردند. اما یک سنت معتدل و عقلانی تری هم هست که نه غرب ستیزی می کند و نه غرب ستایی، بلکه نسبت به فلسفۀ غرب نقد علمی و فلسفی دارد. در این گروه ما کسانی را مانند شهید مطهری، علامه طباطبایی و مرحوم حائری یزدی سراغ داریم. البته همه فیلسوفان اسلامی، فلسفه های الحادی مانند مارکسیسم را رد می کنند. اما این طور نیست که به یک باره کل فلسفه غرب را رد کرده یا نادیده بگیرند، بلکه به فلسفه غرب واکنش های مختلفی نشان داده اند و تاثیرات قابل توجهی هم این فلسفه بر ما گذاشته است. یکی از این تاثیرات، گسترش حوزه فلسفه است. فلسفه اسلامی به صورت سنتی عمدتا متمرکز بر حوزه متافیزیک و الهیات است. در صورتی که امروزه ما درباره فلسفه های گوناگون مانند فلسفه سیاست، اخلاق، علم، تاریخ، فلسفه های اجتماعی و عملی مانند فلسفه محیط زیست یا فلسفه هنر بحث داریم. فلسفۀ امروز که با علم جدید پیوند دارد، بسیار متفاوت است با فلسفه ای است که با علم کهن یونانی ارتباط دارد. این اتفاق یعنی ارتباط فلسفه با علم جدید در غرب رخ داد و به نظر اتفاق مثبتی است. اما همراه با این رویداد، جریان های فلسفی منفی هم در غرب رواج پیدا کرد و آن هم ظهور گرایش مادی بود که دین و معنویت را نادیده گرفت. چنین دیدگاهی در جهان اسلام و تفکر الهی پذیرفته نیست. همین دو اتفاق می تواند تفکر فلسفی ما را با تفکر فلسفی غرب متفاوت کند. در آنجا تفکر فلسفی از یک سو با علم گره خورده است؛ مثلا دکارت هم ریاضیدان بود و هم فیلسوف. همینطور مساله اصلی فلسفه ای که کانت دنبال می کرد برخاسته از نگاهی بود که به فیزیک نیوتنی داشت و در جستجوی مبنایی برای علوم طبیعی و ریاضی بود . در همین فضا فلسفه های مضاف شکل گرفت؛ مانند فلسفه علم، هنر و فلسفه هایی که مبنای عمل و زندگی شدند، مانند فلسفه سیاست و اخلاق.
به این مطلب باید توجه کنیم که ما چیزی بنام فلسفه غرب نداریم. فلسفه غرب یک مکتب نیست. انواع فلسفه های غربی داریم که زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند و همدیگر را نقد و رد می کنند. فلسفه غرب بطور کلی مورد مخالفت حکمای ما نبوده است. انتقاد ها بیشتر به برخی گرایش ها در فلسفه غرب است. مثلا تفکر الحادی در غرب مانند مارکسیسم مورد انتقاد واقع شده است. همچنین پوزیتیویسم یا حس گرایی افراطی که معرفت دینی را نادیده می گیرد یا بی معنی تلقی می کند، مورد نقد بوده اند. یا مثلا فلسفه دیوید هیوم فیلسوف اسکاتلندی که به نوعی شکاکیت منتهی می شود نقد شده است، چنانکه در خود غرب هم از این افکار انتقاد شده است. در خود غرب فیلسوفانی وجود دارند که فلسفه های مادی، شک گرایی یا نسبیت گرایی را نقد می کنند و اندیشه های الهی دارند و از این جهت ما با آنها اشتراک نظر داریم.
به نظر ما ظهور و رشد علم مثبت بود، اما تفکر مادی منفی. برخی بین رشد علم جدید و تفکر مادی ارتباط قائلند و علم جدید را با تفکر دینی و معنوی ناسازگار می دانند. اما در این میان عده ای هم به این موضوع اعتقاد ندارند و ارتباطی میان این دو قائل نیستند. چراکه می توان علم جدید را داشت و همراه آن از تفکر دینی و معنوی خود پیروی کرد. پس مواجهه ای که باغرب شد در جهان اسلام متفاوت بود. عده ای مجذوب فرهنگ غرب شدند؛ تو گویی که اگر ما تمدن و علم جدید را می پذیریم، باید فرهنگ و متافیزیک غرب را هم بپذیریم. عده ای نیز شدیدا با هر چیز که رنگ غربی داشت، به ستیز برخاستند. اما جمعی هم رویکرد میانه را انتخاب کردند که در انقلاب اسلامی خودمان بیشتر این تفکر غالب بود، یعنی تفکر اعتدال. بزرگان انقلاب اسلامی کل دستاوردهای غرب را نادیده نگرفتند، بلکه توصیه کردند که دانشمندان ما هم از علم جدید بهره بگیرند. بنابراین مواجهه با فرهنگ و فلسفه غرب باعث شد فلسفه اسلامی معاصر در جست وجوی تحول باشد. ضمن آنکه آن چارچوب های سنتی و اصلی را حفظ می کند، می کوشد به پرسش های جدید که از غرب وارد شده است، پاسخ بدهد.
یکی دیگر از عواملی که موجب تحولی در فلسفه اسلامی معاصر شد وقوع انقلاب اسلامی ایران و تشکیل نظام جمهوری اسلامی بود. بالطبع شکل گیری نظام اسلامی اقتضا می کند که برای پرسش های امروز زندگی بشر پاسخ هایی داشته باشیم؛ پرسش هایی در حوزه سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت و در حوزه مسائل اجتماعی و بین المللی که در گذشته مطرح نبود. اگر بخواهیم در دنیایی که مناسبات و علم جدید وجود دارد زندگی کنیم، نمی توانیم به پرسش ها و وضعیت جدید بشر بی اعتنا باشیم. لازمۀ این امر داشتن فلسفه ای متناسب با این وضعیت و نیازهاست. از این حیث مواجهه با غرب و شکل گیری انقلاب اسلامی از عوامل مهمی هستند که در شکل گیری یک گرایش و رویکرد جدید به فلسفه اسلامی تأثیر دارند.