مرکزيت فلسفه در حوزه علميه
یکی از تفاوتهایی که ميان حوزه علميه و ديگر مراکز علمي در مسئله فلسفه وجود دارد و در واقع چالشی نيز برای حوزه محسوب ميشود، جدي بودن مخالفت با فلسفه است. در حوزه علميه مخالفت با فلسفه جدی بوده و البته اکنون هم کم نیست. اين مخالفت و ممانعت گاه به حدي بود که غلبه بر آن به سادگي امکان نداشت. این معضلي است که در جاهای دیگر يا اصلاً وجود ندارد یا به این شدت نيست؛ چرا که مخالفت با فلسفه به انگیزه دینی، فلسفه را در مقابل دین قرار می دهد و به فکر مخالف قداست می دهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
مرکزيت فلسفه در حوزه علميه
در گفت و گو با دکتر محمد فنايي اشکوری
چنانکه مستحضريد يکي از دغدغههاي مقام معظم رهبري در مورد فلسفه که در ديدارهايشان با فضلاي حوزه مطرح کردهاند، لزوم حفظ مرکزيت فلسفه در حوزه علميه قم است. ایشان از فضلا و مسئولین حوزه خواستند که به این مسئله فکر کنند و نگذارند مرکزيت فلسفه از حوزه خارج شود. در گذشته مرکزیت اکثر علوم و بلکه همه آنها در حوزههاي علميه ديني قرار داشت. اما از زماني که دانشگاهها تأسيس شدند، تعدادي از علومي که در حوزهها تعليم و تحقيق میشد، بهطور کلي به دانشگاهها واگذار شد. به نظر حضرتعالي منظور از مرکزيت فلسفه در حوزه علميه چيست و اساساً معيارهاي مرکزيت يک حوزه علمي در یک دانش چيست؟
دکتر فنائی اشکوری: اگر بخواهيم واقعبينانه بنگريم، ميبينيم که مدتها بود که فلسفه در حوزه جدی گرفته نمیشد، بسیار در حاشیه و حتي مردود بود. انقلاب اسلامی و فضاي به وجود آمده توسط آن، شرايط حاکم بر حوزهها را تغيير داد. وضعيت کنوني، به برکت حضرت امام به وجود آمده و حاصل کوششهای علامه طباطبایی و شهید مطهری است، و گرنه پیش از این بزرگان، این وضعیت واقعاً وجود نداشت.
یکی از تفاوتهایی که ميان حوزه علميه و ديگر مراکز علمي در مسئله فلسفه وجود دارد و در واقع چالشی نيز برای حوزه محسوب ميشود، جدي بودن مخالفت با فلسفه است. در حوزه علميه مخالفت با فلسفه جدی بوده و البته اکنون هم کم نیست. اين مخالفت و ممانعت گاه به حدي بود که غلبه بر آن به سادگي امکان نداشت. این معضلي است که در جاهای دیگر يا اصلاً وجود ندارد یا به این شدت نيست؛ چرا که مخالفت با فلسفه به انگیزه دینی، فلسفه را در مقابل دین قرار می دهد و به فکر مخالف قداست می دهد.
برای اینکه حوزه علمیه مرکزیت و مرجعیت در فلسفه پیدا کند نه تنها باید بر این مخالفت ها به روش منطقی غلبه کرد، بلکه در زمینه آموزش و پژوهش در فلسفه باید تحولی بنیادین ایجاد کرد. عناصر مختلفی در مرکزیت يافتن يک حوزه علمي در یک دانش دخيل است. یکی از آنها قطعاً مرجعیت علمی است. جايي مرجعيت علمي را داراست که در واقع انگشت اشارۀ اهل این علم به آنجا باشد. عنصر ديگر، تأثیرگذاری است. اگر حوزه علميه بخواهد مرکز فلسفه باشد، بايد در ديگر محيطهاي فلسفي تأثيرگذار باشد و ميزان مرکزيت حوزه در فلسفه را ميتوان بر اساس ميزان تأثيرگذاري آن در تفکر فلسفي در بیرون از حوزه سنجيد. اینکه گروهی از ما در حوزه بنشینیم و در جمع خود فلسفه بخوانیم و تحقيقات فلسفي انجام دهيم، اما در محيط دانشگاه و در محیطي بزرگتر از آن، يعني در جهان اصلاً تأثیرگذار نباشیم یا تأثیرگذاری کمی داشته باشیم با مرکزیت سازگار نيست.
بالاتر از تأثیرگذاری، جهتدهی و خطدهی است. يکي از عناصر مرکزيت حوزه علميه در فلسفه اين است که حوزه خطی را ترسیم کند و جهتي را نشان دهد که این خط و این جهت، سمتوسوي سیر تفکر فلسفی در حوزۀ اسلامی در هر جاي دنيا قرار بگیرد. مؤلفه ديگر مرکزيت، تولید نظریه و فکر فلسفی است. مرکزیت فلسفی فقط با خواندن متون سنتی و احیاناً شرح نوشتن بر آنها حاصل نمیشود، بلکه باید عرصههاي جديدي را هم درنوردید و تولید علم و نظریه کرد. اين مسئله هم مورد تأکيد مقام معظم رهبری بوده است. تعداد دانشپژوهان، محققان و علاقهمندان به فلسفه در حوزه نيز ميتواند معياري کمّي براي مرکزيت باشد؛ يعني آمار هم اهميت دارد، اما نسبت به معيارهاي پيشين، فرعي محسوب ميشود. این موارد، برخی از مشخصات و عناصر مرکزیت فلسفه در حوزه علميه است. البته روشن است که تحقق مرکزيت، الزاماتي دارد و با صرف ادعا حاصل نميشود.
به نظر شما مرکزيت فلسفه در حوزه علميه چه اهميتي دارد و چرا ما بايد روي اين موضوع پافشاري کنيم؟
دکتر فنائی اشکوری: مسئله مرکزيت فلسفه براي حوزه علميه اهميت فراواني دارد و اينکه مرکزيت فلسفه در حوزه علميه باشد يا در جايي ديگر، داراي تفاوت بسياري است. یک نکتۀ مهم این است که فلسفه در حوزه و در مدارس سنتی همیشه تحت هدایت دین اسلام بوده است. با اینکه فلسفه، فلسفه بوده و از حالت فلسفه بودن خارج نشده و روش فلسفی، يعني روش برهاني و تحليلي را رعایت کرده و باید بکند، ولی در عین حال در پرتو چراغ هدایتی به نام دین حرکت کرده است. دين فلسفه را در جهت درستی قرار میداده و هدایت میکرده است، بدون اینکه متدولوژی فلسفه را عوض کند. از آنجا که حوزه پرچمدار تفکر دینی و تعلیمات اسلامی است، با وجود مرکزیت فلسفه در حوزه، این فلسفه، فلسفهاي الهی خواهد بود؛ فلسفهای خواهد بود سازگار با دین و تحت هدایت دین و مدافع باورهاي ديني. در مقابل، خروج مرکزیت فلسفه از حوزه به مراکز دیگر، در واقع همراه خواهد بود با خروج فلسفه از این شأن و نقشي که فلسفه در حوزهها در طول تاریخ داشته است. نتيجه اين امر همان خواهد شد که در غرب میبینیم؛ پیدایش انواع فلسفههای مادی و ماتریالیستی، سوفسطاييگري، شکاکيت، نسبيگرايي و انواع فلسفههایی که با تفکر دینی در تقابل هستند. از اينرو اهمیت دارد که حوزه در فلسفه حرف اول را بزند و تأثیرگذار باشد. يکي از دلایل تأکید مقام معظم رهبری برمرکزيت فلسفه در حوزه، حتما همین مسئله است.
ما نباید فلسفۀ اسلامی را از بقیۀ علوم اسلامی کاملاً جدا بکنیم. در واقع مزیتی که مرکز واقع شدن حوزه برای فلسفۀ اسلامی دارد، دلیلش ارتباط و اتصال با بقیۀ علوم اسلامی است، یعنی اگر فلسفه از آنها بریده بشود، دیگر ميان حوزه با غیر حوزه در این جهت فرقی نخواهد بود. کسی در حوزه فلسفه میخواند، باید اسلامشناس نيز باشد یعنی باید در الاهیات و کلام اسلامی دستي داشته باشد و نيز با ديگر معارف اسلامی آشنا باشد. به تعبير ديگر، براي اينکه فلسفه حوزه را بتوان فلسفۀ اسلامی خواند، این شرایط لازم است. در مورد علوم انسانی دیگر نيز همينگونه است. طلبهای که روانشناسی یا اقتصاد یا جامعهشناسی میخواند، باید اين مطالعات را در مجموعۀ علوم اسلامیش بگنجاند، و به قول امروزيها در آن کانتکست اسلامی، این علوم را هم بیاموزد، و صبغه و جهت اسلامی به آن علوم بدهد. اگر اينطور نباشد، چه فرقي خواهد بود ميان آموزش و تحقيق فلسفه و ساير علوم انساني در حوزه علميه و در دانشگاههاي غربي؟
وضعيت کنوني حوزه چگونه است؟ آيا اکنون حوزه داراي مرکزيت فلسفه هست؟ و يا اين مرکزيت در حال انتقال است؟
دکتر فنائی اشکوری: از آنجا که ما جهانی ميانديشيم، منظورمان از مرکزیت، فقط مرکزيت در ایران نيست، بلکه بايد مرکزيت در جهان را مطرح کرد و منظور مقام معظم رهبری نيز ظاهرا همین است. به سختي ميتوان گفت که حوزه علميه در سطح جهان داراي چنین مرکزیتی در فلسفۀ اسلامی است. در حقيقت اکنون بسياري از مسلمانان خارج از ایران و نيز عدهاي از روشنفکران داخلي در مباحث فلسفی و عرفانی اسلامي، چشم به تحقيقات مستشرقان و فعاليتهاي علمي دانشکدههای اسلامشناسی کشورهای غربی دوختهاند و در واقع، آنها خیلی تأثیرگذار هستند. مثلاً دانشگاههاي جهان عرب، هند، پاکستان وبرخی کشورهای شرق آسیا را که در آنها دانشجويان مسلمان مشغول تحصيل هستند، در نظر بگيريد و ببينيد که تفکر فلسفی قم چقدر در آنها حضور دارد و آثار مستشرقان و تفکر فلسفی و عرفانی که از غرب میآید، چقدر حضور دارد. اصلاً قابل قیاس نیست. به نظر بنده، حوزه آن جایگاه جهانی را که باید داشته باشد اکنون مطلقاً فاقد است. چنین جایگاهی بهحق متعلق به حوزه است، اما حوزه در آن جايگاه مستقر نيست. اين مسئله دلايل مختلفي دارد. يکي از مهمترين دلايل اين است که حوزه ارتباطي با خارج از ایران ندارد. ما در سطح جهان انتشارات نداریم. آثار ما به زبانهای دیگر نوشته نمیشود. مجلۀ علمی و فلسفی به زبانهای دیگر در حوزه وجود ندارد. در حوزه همایشهای بینالمللی فلسفی که در آن فيلسوفان و محققاني از جاهاي ديگر دنيا شرکت داشته باشند، برگزار نميشود. اساتید حوزه در دانشگاههای خارج از کشور حضور ندارند. از همين راهها است که تفکر فلسفی انتشار پیدا میکند و ما از آنها بهره نميگيريم. روشن است که اگر ما درس فلسفه برای خودمان داشته باشیم، برای خودمان و به زبان خودمان بنویسم و خودمان بخوانیم، مرکزیت جهانی فلسفه براي حوزه حاصل نخواهد شد. تحولی لازم است که مقام معظم رهبری هم بر آن تأکيد فرمودند. در حوزه گامهای دیگری باید برداشت تا اين جایگاه که حوزه شایستۀ آن است، تحقق يابد.
به نظر شما حوزه چه اقداماتي بايد انجام دهد؟ اشکال کار در کجاست؟
دکتر فنائی اشکوری: حوزه برای اینکه این موقعیت را پیدا کند، باید گامهاي فراواني بردارد. از جمله اينکه حوزه باید فلسفۀ اسلامی را به زبان قابل فهم امروز عرضه کند. در حوزه تحقیقات عمیقی انجام ميشود و کتابهاي بسيار خوبي نوشته ميشود، ولی اگر اين آثار زبان مناسبی نداشته باشد و به خوبي عرضه نشود، خوانندۀ زیادی را جذب نمیکند.
حوزه بايد پرسشهای فلسفی را که امروز در جهان مطرح است، مطرح کند و پاسخ مناسبي براي آنها ارائه کند. اگر ما خود را به همان مباحث فلسفی سنتی و تکرار آنها محدود کنيم، قطعاً در انزوا خواهیم ماند. شکی نیست که فلسفۀ اسلامی سنتی فلسفۀ نیرومند و افتخارآميزي است، اما توقف در آن صحیح نیست و در واقع اين توقف، موجب رکود خواهد بود. ما بايد همان فلسفه را به زبان روز عرضه کنیم. همچنين بايد همان فلسفه را توسعه دهیم. فلسفۀ ما به لحاظ قلمرو خیلی محدود است. فلسفه ما عمدتاً هستيشناسی است، و البته مباحث هستيشناسی مباحثي بنیادین است. بنیادیترین بخشهاي فلسفه، مباحث هستيشناسی و معرفتشناسی است. اما همانطور که میدانید فلسفه شعب مختلفی دارد. امروزه در دنیا انواع فلسفهها وجود دارد؛ فلسفۀ ذهن، فلسفۀ علم، فلسفۀ اخلاق، فلسفه سیاست و … . فلسفه به این معنا، تفکر عقلانی دربارۀ «هر چیزی» است. «هر چیزی»، قلمرو بسيار گستردهای دارد. اگر ما بخواهیم در بحثهاي روز فلسفه مشارکت داشته باشیم، باید به توسعة قلمرو فلسفۀ اسلامی فکر کنیم و خود را محدود به مباحث وجودشناسی نکنيم. البته در سالهای اخیر تحولاتی آغاز شده و برخي از شعب فلسفه، مانند فلسفه اخلاق، فلسفه دين و معرفتشناسي مورد توجه قرار گرفته است. اما بسیاری از شاخهها هست که هنوز در حوزه تفکر فلسفی ما يا اصلاً مطرح نشده و یا به مرحلۀ قابل عرضهای نرسیده است.
فلسفۀ تطبیقی و انجام تحقيقات مقایسهای عمیق برای معرفی و نشان دادن فلسفه اسلامی و جایگاه آن نيز اهمیت دارد. گاهی در پایاننامهها کارهای تطبیقی و مقایسهای انجام ميشود، اما متأسفانه اکثر آنها بسیار ضعیف و سطحی و در واقع سادهانگارانه است، ما به کارهای عمیقتری نیاز داریم. یک مثال برای کار تطبیقی همان کاری است که مرحوم ایزوتسو در کتاب صوفيسم و تائوئيسم انجام داده است. ايشان در اين کتاب، تصوف اسلامي را با تائوئيسم مقایسه کرده است. او هم تائویسم را به زبان اصلياش خوب شناخته، و هم تصوف اسلامی را به زبان اصلیشان خوب شناخته است. سپس اینها را در اثرش بازگویی و مقايسه کرده است. شرط اصلی مقايسه دو انديشه، شناخت عميق و دقيق آن در زبان اصلي است. صرفاً با ترجمۀ غیردقیق نمیشود کار تطبیقی عمیقی انجام داد.
از دیگر کارها، توزیع مناسب اندیشههایی است که در حوزه تولید میشود. ما در بخش توزيع و انتشار نيز مشکلاتي داريم. گاه شخصي سالها زحمت میکشد و کتابي تألیف میکند، ولی به دلیل اینکه توزیع به شيوههاي صحيح انجام نميگيرد، اين اثر معرفی نمی شود و حتي در جامعۀ خودمان نيز مغفول و مهجور می ماند.
در هر حال، اگر حوزه در این زمینهها ابتکار عمل را در دست نداشته باشد، شايد دیگران مشغول این کارها شوند؛ زيرا فلسفۀ اسلامی فلسفهای پرجاذبه و داراي عمق و پیشینهاي غنی است. فلسفه اسلامي چیزی نیست که علاقمندان به فلسفه بتوانند به آساني از آن بگذرند. اما اگر حوزه این رسالت را بر دوش نگیرد، دیگران این کار را میکنند. در اين صورت دیگر معلوم نیست که فلسفه در چه جهتی سیر خواهد کرد و به چه نتایجی خواهد رسید.
عدهاي از مشکلات در حوزه پژوهش است. چنانکه اشاره شد، اکنون در حوزه علميه تحقيقات خوبي انجام ميشود، ولی متناسب با دنیای امروز و مطابق با نیاز امروز نیست. همچنين تحقیقات اصیل و پژوهشهای واقعاً حقیقتجویانه، بدون شک وجود دارد، اما کم است و ما بیش از این به چنين تحقيقاتي نيازمنديم. متأسفانه کمیتگرایی آفاتی دارد که دامنگیر حوزه علميه هم شده است. ما نسبت به گذشته فارغالتحصیل فلسفه فراوان داريم، ولی فیلسوف و کسی که واقعاً اهل تفکر اصیل و فلسفهورز باشد نه فقط فلسفهخوان، کم است. کتاب و پاياننامه زیاد نوشته میشود، ولی تولید علم و فکر بسیار اندک است. این کمیتها و آمارها گاه حقایق را میپوشاند و تصویري غیر واقعی از وضعيت موجود ارائه میدهد.
در آموزش، در مدیریت و در شرایط اجتماعی نيز مشکلاتي وجود دارد. مثلاً خیلیها به دنبال این هستند که مدرکی بگیرند، اما اينکه در چه رشتهای باشد و یا در آن رشته کاري انجام دهند، برایشان اهميت زيادي ندارد. حوزه باید مواظب باشد که ناخواسته در جریان این سیل نامطلوب قرار نگیرد و به آن سمت حرکت نکند. انضباط علمی و روشمند بودن آموزش مطلوب است، اما بايد مراقب مدرکگرايي و فاصلهگرفتن از ارزشهاي اصيل حوزوي بود.
در گذشته فلسفه با طبيعيات مرتبط بوده و اين دو شاخه علمي در هم تأثير و تأثر داشتهاند. آيا امروز هم اين ارتباط در مواجهه با علوم جديد لازم است؟ آيا ارتباط با علوم انساني و علوم تجربي نقشي در مرکزيت حوزه در فلسفه دارد؟
دکتر فنائی اشکوری: فلسفه همیشه با علوم زمان خود ارتباط داشته است. فلسفۀ ارسطو متصل به طبیعیات ارسطو است، فلسفۀ ابنسینا با طبیعیات ابنسینا کاملاً ارتباط دارد. ويژگي فلسفۀ غرب امروز نيز این است که با علوم جدید پیوند خورده است. بسیاری از پرسشهای فلسفی در واقع، محصول مواجهه فیلسوف با علوم جدید است. امروزه ديگر طبیعیات پیشین مطرح نیست و فلسفۀ ما نيز دارد ارتباطش را با آن قطع می کند و باید هم اين ارتباط را قطع کند. اگر فلسفه ما با علوم جدید ارتباط نداشته باشد، فلسفۀ فقیری خواهد ماند. فلسفه میتواند با علم ارتباط نداشته باشد، ولی بسیار فقیر خواهد ماند و براي پرسشهای روز جوابی نخواهد داشت. شرط اینکه فلسفه، غنا، عمق و گسترش داشته باشد، این است که پابهپای علوم پیش برود و نگاهي بر علوم داشته باشد. فلسفه غیر از علم است، اما ارتباط و تأثیر و تأثر این دو در يکديگر قابل انکار نیست.
به عنوان نمونه، فلسفه با فیزیک، زیستشناسی و روانشناسی ارتباط دارد. فلسفۀ ذهن که امروز در غرب مطرح است، همان علمالنفس فلسفي است، اما علمالنفس فلسفی پیشین ما با نفسشناسی گذشته متصل بود و فلسفه ذهن با امور مربوط به ابعاد مختلف روان انسان که در روانشناسی و علوم شناختي (cognitive science) امروز مطرح است پيوند دارد. معرفتشناسی هم همینطور است. تعداد زیادی از فلسفههای مضاف نيز، مضاف الیهشان علم است، مانند فلسفۀ علم، فلسفۀ فیزیک و فلسفۀ ریاضی.
فلسفه اگر بخواهد روزآمد باشد و به یک معنای درست، کاربردی و متناسب با پرسشهای روز باشد، باید با زمان همگام باشد. علم مهمترین عنصر در این میان است. البته تنها علم هم نیست، به پدیدههای هر دورهای باید توجه داشته باشیم، مانند سیاست، فرهنگ، صنعت، وضعیت انسانی و شیوۀ زندگی معاصر. چنانکه گفتيم، فلسفه در معنای گستردۀ امروزیش دیگر تنها بحث از وجود نیست، بلکه تفکر عقلانی روشمند است در هر حوزهای. بنابراین، فیلسوف باید با آن حوزهها آشنا باشد. البته منظور این نیست که هر کسی که فلسفه میخواند باید با همۀ اینها آشنا باشد، ولی در حوزۀ علمیۀ قم ما باید به تعداد کافی افرادي را داشته باشیم که در عين اينکه مشغول به فلسفه اسلامي هستند، با رشتههای مختلف نيز آشنا باشند. هم آشنايي با رشتههای علمی لازم است و هم آشنايي با فلسفههای موجود در دنیا. اکنون فلسفههای متنوعي در غرب و شرق وجود دارد. امروزه جهان، جهان گفتگو و تبادل فکر است. حوزه اگر ميخواهد تأثيرگذار باشد، نميتواند آنچه را که در پیرامون او میگذرد، ناديده بگيرد. ما در حوزه باید فلسفه های غرب و شرق را به دقت بخوانیم، نه فقط برای رد کردن و نقد کردن، بلکه اول برای فهمیدن و برای یادگرفتن. البته نقد و رد هم به جاي خود است، ولی آشنا شدن با افکار دیگران و با مسائلی که دیگران طرح کردهاند، به خود ما کمک ميکند تا بفهميم که چگونه براي پرسشهايي که براي بشر امروز در حيطههاي مختلف مطرح است، پاسخهای صحیح پیدا کنیم. این مسئله ایجاب میکند که فلسفه خوانی فقط به چند کتاب خاص محدود نشود. فلسفه حوزۀ بسیار وسیعی است که همۀ این حيطهها را در بر میگیرد.
بهناچار لازمۀ این کار تخصصی شدن است و نميشود يک نفر همۀ اینها را بداند. در حقيقت بايد تقسیم کار بشود و افراد بر حسب علایق خود، موضوع و رشته و شعبهای را که مورد نیاز است، انتخاب کنند و بدان بپردازند. البته اين کار شدني است. امروز در دنیا افراد بسياري هستند که هم فیزیکداناند و هم فیلسوف، يا هم روانشناس هستند و هم فیلسوف. همچنانکه در حوزه علميه افرادي وجود دارند که در فقه، اصول و تفسیر استاد هستند. اگر تخصص هم فراهم نشد، دستکم آشنایی قابل قبولی با مسائل و مفاهيم علم يا علومي ديگر لازم است و قابل حصول. با برنامهريزي صحيح در آموزش، اينگونه امور قابل دستيابي است و در جاهاي ديگر دنيا هم عملاً در حال انجام است. اگر ارادهاي موجود باشد و ضرورت مسئله درک شود، بقية راه چندان دور از دسترس نيست.
آيا در حوزه مرکزي هست که چنين چشماندازي داشته باشد و اراده انجام چنين اموري را بتوان در آن ديد؟
دکتر فنائی اشکوری: اگر مجمع عالی حکمت اسلامی بخواهد در شأن این عنوان بسیار فاخر کار بکند، باید این قبيل کارها را انجام بدهد. مجمع عالي حکمت اسلامي باید فلسفۀ اسلامی را در تراز معاصر ارائه بدهد. اگر امروز از حکمت اسلامی سخن میگوییم، با حکمت اسلامي زمان حاج ملاهادي سبزواری یا زمان ملاصدرا باید متفاوت باشد. امروز حکمت اسلامی میخواهد با استفاده از سنت و ريشه و سرچشمه غني خود، به دنیا عرضه بشود، بنابراین باید با زبان دنیا باشد و متوجه پرسشهای دنیا باشد.
یکی از کارهایی که در معرفی فلسفه اسلامی و مرکزیت حوزه علمیه اهمیت دارد معرفی فلاسفه اسلامی معاصر و اندیشه های آنهاست. فلسفه اسلامی در زمان ما دوره مبارکی را می گذراند و اندیشمندان خوبی از دامن حوزه علمیه برخاسته اند. معرفی اندیشه های جدید فلسفی و نقد و تحلیل آنها برای نشان دادن پویایی فلسفه اسلامی و پیشرفت آن ضروری است. اینکار نشان می دهد که فلسفه اسلامی یک سنت کهنه متعلق به قرون وسطی نیست، بلکه جریانی است زنده و خلاق که خود را با پرسش های جدید عقلانی بشر مواجه کرده است. یکی از گام های اولیه ای که در این زمینه برداشته شده تالیف کتاب مقدمه ای بر فلسفه اسلامی معاصر است که اینجانب در آن به معرفی و تحلیل اندیشه های دوازده تن از فیلسوفان اسلامی معاصر پرداخته ام که اغلب آنها برخاسته از حوزه علمیه قم هستند و آنها که در این حوزه نبوده اند غیر مستقیم تحت تاثیر آن بوده اند. این اثر از سوی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی منتشر شده است.
نکته پایانی
نکتهای را اجازه دهید در پایان عرض بکنم که سرنوشت فلسفه و پیشرفت و توسعۀ فلسفه شدیداً بدان وابسته است و آن، وجود فضای آزاد فکری است در ارائۀ نظر و تولید فکر. اگر کسی جرأت ابراز مطلبی را که به ذهنش میرسد، به دليل تازه بودنش، نداشته باشد نميتوان انتظار داشت که فلسفه رشد کند. خیلی از اذهان آمادگی شنیدن حرف تازه را ندارند. بسیارند کسانی که شنيدن نظریهای که کمي با مسائلی که با آنها مأنوس هستند تفاوت داشته باشد، برایشان گران است. رشد فلسفه بدون وجود یک فضای باز و آزاد معقول، ممکن نيست. البته منظور از باز بودن فضا، بیضابطه بودن نيست. منظور اين نيست که هر کس هر چه دلش خواست بگوید. مراد فضای علمی معقول است. صاحب فکر نو اگر سرکوب بشود، فکرش سرکوب میشود و تولید فکر و نظریه و عقیده نيز سرکوب خواهد شد. فلسفۀ رسمی، فلسفۀ دیکته شده، فلسفۀ دولتی یا وابسته به هر نهادی، نمیتواند هیچگاه مرکزيت و درخشش پیدا کند. آنچه که در مرکزیت اصالت دارد، تفکر است، و البته گفتیم چون فلسفه در حوزه است، از چراغ هدایت دین بهرهمند هست. آنچه ما لازم داریم آن سعۀ صدری است که خودمان باید داشته باشیم. بايد بدانيم که بدون وجود اين فضا نه فلسفه و نه هيچ علمی مجال رشد پیدا نمیکند. اين بسيار اهمیت دارد که اگر حرفی را میزنیم، باید به لوازم آن هم پایبند باشیم. مرکز بودن بدون آزادی در تفکر و ارائۀ نظر، میسر نمیشود. منظورمان از آزادي فکر اين است که شخص بتواند نظر و فکری را که با تفکر به آن رسیده و برایش تحلیل و استدلالی دارد، در يک مرکز علمی عرضه بکند و او و فکرش مورد توجه واقع بشود، نه مورد سرکوب و منع و مواجه شدن با سوءظن، به دلیل اینکه این شخص متفاوت با دیگران فکر میکند. برخی از مفهوم آزاد اندیشی و نوآوری دم می زنند، ولی از مصادیقش می رنجند. از نقد تمجید می کنند و خود به نقد عالم و آدم می پردازند، امانقد بر خود را برنمی تابند و گناهی نابخشودنی محسوب می کنند.
بسیاری از مسائل فلسفی بهطور مستقیم با عقاید دینی پیوند ندارد، مثل بحث اصالت وجود یا ماهیت، اتحاد عاقل و معقول، حرکت جوهری، وجود ذهنی و امثال آن.اگر بخواهيم فلسفه را به آن معنای نادرستش دینی بکنیم، یعنی به یافتههای فيلسوفان قداست ببخشيم، این مرگ فلسفه است. اگر بگوییم هر چه در فلسفه موجود است حق است و بالاتر از آن هم حرفی نمیتوان زد و اگر خلاف اين مطالب چيزي گفتيد، پس خلاف دين سخن گفتهايد، در حقيقت به فلسفه پايان دادهايم. چنين فضاي آزادي، شرط لازم شکوفایی هر علمی است به خصوص فلسفه. منظور از فضای آزاد معقول، فضای آزاد لیبرالی نیست، بايد البته ضابطهمند باشد. اصول منطقی، اخلاقی، و مسلمات دینی باید مورد احترام و رعایت باشد. نباید به بهانه آزاد اندیشی هیچ حد و مرزی را ندید و حریم مقدسات را رعایت نکرد و به پیامدهای منفی و مخرب سخنان نیندیشید. بايد از افراط و تفریط دوری کرد و عقل و شرع را به عنوان معیار و چراغ در نظر گرفت.
از اينکه وقتي را در اختيار ما قرار داديد متشکريم.
دکتر فنائی اشکوری: سپاسگذارم و برای شما ارزوی توفیق دارم.