درباره عینیت صفات حق با ذات حق
پرسش: درباره عینیت صفات حق با ذات حق اشکالی مطرح است. لطفا پاسخ دهید.
اگر ذات و صفات عینیت و اتحاد وجودی داشته باشند، یا بین صفات و ذات هیچ مغایرتی نیست یا مغایرتی هست. اگر صفات در خارج عین ذات هستند چه فرقی بین ذات و صفات خواهد بود؟ چرا ذات را موصوف و صفات را صفت قرار می دهیم و چرا عکس آن نمی کنیم. این ترجیح بلامرجح است. اگر بین آنها مغایرتی باشد تعدد واجب الوجود لازم می آید.
پاسخ:
اولا عینیت ذات و صفت غیر از اتحاد است. اتحاد یگانه شدن دو چیز است، مثل ماده و صورت. اما در باب ذات و صفات دو چیز مطرح نیست. یک حقیقت است که هم مصداق ذات است و هم مصداق صفات. پس اگر با تسامح از اتحاد وجودی سخن می گوییم مراد عینیت است. اگر این استدلال مستشکل تام باشد هیچ صفتی در هیچ موجودی با ذاتش اتحاد وجودی نخواهد داشت و عین ذات نخواهد بود، مانند وحدت برای زید یا امتداد برای جسم. وقتی می گوییم زید شخص واحد است طبق استدلال فوق باید گفت اگر وحدت عین وجود زید باشد ترجیح بلامرجح است، اگر غیر باشد پس شخص زید می تواند واحد نباشد.
مثال دیگر: وقتی می گوییم چهار زوج است، طبق استدلال فوق آیا زوجیت عین 4 بودن است در وجود یا غیر آن است؟ اگر عین باشد ترجیح بلامرجح است اگر غیر باشد لازمه اش آن است که ذات چهار بدون زوجیت باشد.
آیا اینگونه است؟
اگر خدا در مقام ذات صفتی مثل وحدت ندارد، آیا ذات حق واحد نیست؟ اگر واحد نیست یا کثیر است، یا نه واحد است و نه کثیر. اما هیچکدام معقول نیست. چاره ای نیست جز اینکه بگوییم ذات حق واحد است. به عبارت دیگر، آیا خدا یک ذات دارد یا بیشتر؟ اگر یک ذات دارد پس وحدت با همان ذات عینیت دارد. این حکم برای صفات ذاتی هر چیزی جاری است. احکام عام وجود که مفاهیمشان از سنخ معقولات ثانیه هستند چنین هستند. عروضشان خارجی نیست. اگر صفات عین ذات نباشند ذات باید فاقد صفات باشد.
در اینجا ترجیح بلامرجح لازم نمی آید. تفاوت ذات با صفات این است که ذات حقیقتی لنفسه است و صفات حقایقی لغیره. صفات از سنخ احوال و معانی رابطی هستند. سنخ معنایی صفات قائم به خود نیستند بلکه حال غیرند. عالم یعنی ذات له العلم. اماخود ذات چنین نیست. ذات ذات لهالذات نیست.
تفکیک ذات و صفات در حکمت و عرفان به معنی تغایر و زیادت نیست، بلکه به این معنا است که می توان ذات را بدون صفات لحاظ کرد، نه اینکه در خارج ذاتی هست که صفاتی ندارد و صفات در موطنی دیگر هستند. صفت هم نمی تواند به عنوان صفت بدون ذات وجود داشته باشد. معنای ذات غیر از معنای صفات است، اما حقیقت و واقعیت ذات عاری از صفات نیست و در عین حال صفات زاید بر آن نیستند.
آیا خود استدلال کننده ذاتی دارد؟ اگر دارد آیا ذاتش واحد است یا کثیر؟ اگر واحد است آیا وحدتش زاید بر ذات اوست یا عین ذات او؟ اگر وحدتش عین ذات اوست طبق استدلال فوق ترجیح بلامرجح لازم می آید. آگر غیر ذاتش باشد پس ذاتش واحد نیست. اگر چنین است پس یا باید ذاتش کثیر باشد یا نه واحد و نه کثیر. و هر دو نامعقول است.
ذات شما همان است که با من به آن اشاره می کنید. آن من، واحد، عالم و قادر است. ذات مجمع صفات است، صفات متکثرند. عینیت صفات با یکدیگر نیز به برکت ذات است. سخن عرفا به این معنا می تواند باشد که حیثیت ذات غیر از حیثیت صفات است. بین ذات و صفات تمایز هست، اما جدایی خارجی نیست. اگر مراد کسی این باشد که ذاتی هست بدون صفات و بعد در جای دیگر و مرتبه دیگر صفات هستند بدون ذات و در جای دیگر یا مرتبه دیگر اسماء هستند که ذات همراه باصفاتند، سخن نادرستی خواهد بود. این تمایز ها تمایز در لحاظ و اعتبار است، نه در خارج.
در تصور “من” معنای علم و قدرت نیست؛ یعنی اینها از حیث معنا و مفهوم مختلفند. اما وقتی در من تامل کنم می یابم که او واحد، عالم و قادر است. این درک دیگری است. یعنی می توان ذات را به تنهایی تصور کرد و می توان ذات را متصف به صفت یا صفات متعدد تصور کرد. این جدایی در عالم ذهن و علم است، نه در خارج. یعنی در خارج به ازاء این معانی و مفاهیم موجودات متعدد و جدایی نداریم. بنابر این صفات ذاتی حق عین ذات او هستند و غیر از این محال است.
بنابر این “نفی صفات” که در روایات آمده است نه انکار صفات است و نه انکار عینیت صفات. چنانکه گفتیم، نفی صفات را دو گونه می توان تفسیر کرد. یکی اینکه مراد نفی صفات زاید بر ذات است که معقول است. خداوند صفتی زاید بر ذات ندارد. صفات زاید بر ذات با وجوب وجود، وحدت و بساطت حق ناسازگار است.
تفسیر دیگر تمایز معنایی و مفهومی بین ذات و صفات است. یعنی از جهت معنا ذات همان صفات نیست و غیر صفات است، نه اینکه در خارج ذات حق صفات کمال را ندارد. این هم تفسیر معقولی است.
مراد روایات نفی صفات ذاتی از ذات نیست، چون امر محالی است. اگر چنین باشد “توحید” به چه معنا است؟
توحید یعنی واحد دانستن خدا. وحدت صفت است و عین ذات خدا است و جز تمایز ذهنی و معنایی هیچ نوع تمایز خارجی نمی تواند با موصوف و موضوعش داشته باشد. اگر کسی جز این بگوید معنایش آن است که ذات خدا را واحد نمی داند.