در الاهیات اسلامی گفته می شود که انسان در باورهای بنیادی و اعتقادات زیربنایی نباید تقلید کنند، بلکه باید خود با تفکر و تحقیق به نتیجه برسد. در احکام شرعی فرعی انسان یا باید خود متخصص باشد یا از متخصص پیروی کند. در سبک زندگی هم اگر قرار است انسان کسی را الگو قرار دهد خوب است انسان های کامل و معصوم را سرمشق خود قرار دهد. این سخن مقتضای عقل سلیم و فطرت است و خرد و وجدان انسانی در مقابل چنین سخنی تسلیم می شود.
اما در روزگار ما کسانی را می بینیم که خود را روشنفکر می دانند و با این آموزه دینی مخالفت می کنند.
آنها از سویی تقلید می کنند و از سوی دیگر با تقلید مخالفت می کنند و به این تناقض توجه ندارند.
از این بدتر، آنها نه تنها در عین مخالفت با تقلید، در جایی که نباید تقلید کرد، تقلید می کنند و در جایی که باید تقلید کرد با تقلید مبارزه می کنند.
آنها در اعتقادات و ارزشها و گرایش سیاسی و سبک زندگی که نباید تقلید کرد و بلکه باید با اندیشیدن و تحقیق راه درست را انتخاب کرد، تقلید می کنند، اما در احکام فرعی شرعی که فهم آنها تخصصی است و نیاز به اجتهاد دارد با آنکه خود متخصص نیستند تقلید نمی کنند و دیگران را از تقلید در این حوزه باز می دارند.
مشکل از این هم وخیم تر است. در همان حوزه هایی که نباید تقلید کرد و باید مستقلا اندیشید، اگر بنا شود انسان تقلید کند خوب است از افراد شایسته و الگوهای مناسب تقلید کند، اما اینان از افراد یا جریان هایی که الگوی مناسبی نیستند و شایستگی ندارند تقلید می کنند.
آیا خطای اینها در اینجا پایان می یابد؟ خیر. آنان در همین شعارشان که به صورت پرشور با تقلید در شریعت مبارزه می کنند، از دیگران تقلید می کنند؛ یعنی با اندیشیدن خود به اینجا نرسیده اند که نباید تقلید کرد، بلکه کورکورانه و مقلدانه سخنان دیگران را در نفی تقلید، تقلید می کنند!
خلاصه مشرب این حضرات این است که با تقلید معقول و مشروع که فقط در یک حوزه از حیات است مخالفند، اما در حوزه های مختلف حیات که نباید تقلید کرد تقلید می کنند، تقلیدی که هویت و اصالت فرد و جامعه را بر باد می دهد.
سخن مولوی ناظر به این گونه تقلید است آنجا که می گوید:
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دوصد لعنت بر این تقلید باد