آموزش فلسفه به کودک
خبرگزاری شبستان: در خصوص لزوم و نحوه آموزش فلسفه به کودک با محمد فنائی اشکوری استاد فلسفه تطبیقی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) گفتگویی انجام داده ایم؛ گفتگوی ما را با این استاد دانشگاه می خوانید.
با توجه به اینکه در ایام اوقات فراغت دانش آموزان قرار داریم، برای آموزش تفکر و فلسفه به آنها چه رویکردی را می توان در پیش گرفت؟ آیا برگزاری کلاس های آموزشی در این زمینه می تواند موثر باشد؟
شاید بهتر باشد آموزش تفکر و پرورش خلاقیت، در ضمن دیگر آموزش ها صورت گیرد، نه به صورت مستقل. منظور این است که در هر درسی، مانند درس ریاضی یا عقاید دینی یاعلوم طبیعی، متناسب با موضوع آن درس خوب است روحیه فکرکردن، پرسشگری و کوشش برای پاسخ دادن تقویت شود، نه اینکه در عرض سایر درس ها یک درسی هم داشته باشیم به نام آموزش تفکر و خلاقیت؛ در این صورت خود این درس هم تبدیل به مجموعه ای از مطالب خواهد شد که افراد فکر می کنند باید آنها را مثل سایر موضوعات حفظ کنند و نمره دریافت کنند. در نتیجه، به جای آموزش فلسفه به کودکان، باید به معلمان شیوه پرورش تفکر نقاد و خلاق را آموخت تا موضوعات درسی خود را با این رویکرد تدریس کنند.
یعنی شما معتقد به گذر از عرصه نظر و ورود به میدان عمل هستید؟
تنها در این صورت است که ذهن دانش آموزان به جای اینکه به شکل خزانه ای از معلومات درآید به مهارت تفکر و حل مسئله مجهز می شود. به نظر می رسد در باب مسائل اخلاقی و تربیتی نیز به همین شکل باید عمل کرد. کسی با تعریف اخلاق و دانستن ریشه لغت خلق و اقسام و مراتب آن و مسائلی از این قبیل اخلاقی نمی شود، همچنانکه کسی با دانستن تعریف ورزش و مباحث آن ورزشکار نشده و از آثار آن بهرمند نمی شود.
داشتن اطلاعاتی درباره موضوع اخلاق غیر از متخلق شدن به اخلاق است. از این رو با افزودن درس اخلاق به سایر درس ها پیشرفتی در اخلاق افراد حاصل نمی شود. غرض این نیست که درس اخلاق بی فایده است، بلکه غرض تأکید بر این مطلب است که در همه درس ها معلم باید اخلاقی رفتار کند و دغدغه تربیت اخلاقی دانش آموز را داشته باشد. درباب پرورش تفکر نقاد و خلاق نیز سخن همین است.
این مسئله چه کارکردهایی از نظر تولید علم و ایجاد روحیه و جرات نظریه پردازی به کودک به ویژه در دوران بزرگسالی می تواند داشته باشد؟
خلاقیت و تولید نظریه چیزی نیست که ناگهان از ذهن خالی تراوش کند. هیچ چیز در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم چنین نیست. طفره محال است. هر پدیده ای اعم از طبیعی و انسانی محصول پروسه ای است. این پروسه ممکن است شناخته شده باشد و آگاهانه طی شود و ممکن است به صورت ناشناخته روی دهد. هر جا که می گوییم چیزی ناگهان و بدون مقدمه رخ داده، فقط از جهل خود سخن گفته ایم، نه از واقع بیرونی. نظریه پردازی هم مقدمات و زمینه های ذهنی و روانی دارد که برخی از آنها برای ما ناشناخته است؛ اما قطعا می توانیم در این پروسه دخالت کنیم؛ شرایطی را فراهم و موانعی را رفع کرده و در رشد و ظهور آن نقش ایفا کنیم.
چه نوع تفکراتی را می توان به کودک آموزش داد؟
باید از امور مأنوس با ذهن کودک آغاز کرد، نه مسائل انتزاعی. موضوع باید چیزی باشد که کودک با آن درگیری ذهنی دارد. هم باید کودک با آن مسائل آشنا باشد و هم علاقه مند. البته نباید در آن حد متوقف ماند، ولی باید شروع از آنجا باشد و رفته رفته به کودک کمک کرد که خودش به سطح بالاتری بیاید و موضوعات پیچیده تری را طرح کند، نه اینکه ما از بیرون مسائلی را برای او طرح کنیم که آشنایی با آنها ندارد و علاقه مند به آنها نیست.
شیوه این آموزش ها به چه صورت باید باشد تا بتوان به نتیجه دلخواه نزدیک شد؟
از شیوه های مختلفی می توان و لازم است کمک گرفت. یکی ازاین شیوه ها شیوه گفت و گو و مباحثه است که به آن دیالکتیک سقراطی می گویند. در این شیوه پرسشی طرح می شود و از مخاطب پاسخ خواسته می شود. پاسخ مخاطب نقد می شود و به او کمک می شود که پاسخش را تصحیح و تکمیل کند. یک شیوه دیگر نمایش قسمتی از یک فیلم، نقاشی، یا هر ژانر هنری دیگر یا طرح یک مطلب به صورت شعر یا نثر و در خواست تحلیل و توضیح است. می توان معمایی را در سطح فکر کودک طرح نمود و از او راه حل خواست. در اینجا ابتکار و خلاقیت خود معلم و مربی نقش اساسی قضیه دارد. اگر خود مربی از چنین خلاقیتی برخوردار نباشد قطعا نمی تواند کاری از پیش برد.