آسیب شناسی گرایش های عرفانی
اثر پیش رو مقاله از دکتر محمد فنایی اشکوری است با موضوع آسیب شناسی گرایش های عرفانی.
بسماللّهالرحمنالرحیم. الحمدلله رب العالمین. و صلیاللّه علی محمد وآله الطاهرین. اللهم نور ظاهری بطاعتک و باطنی بمحبتک و قلبی بمعرفتک و روحی باستقلال اتصال حضرتک یا ذالجلال والاکرام.
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان بر افروخت
بایستههای شناخت عرفان اصیل
برای شناخت عرفان ناب شیعی به دو چیز نیازمندیم: یکی شناخت ویژگیهای اصلی عرفان شیعی و دیگری شناخت آسیبهایی که در نظامهای مختلف عرفانی (قدیم و جدید) وجود دارد و عرفان ناب شیعی چیزی است که مصون و منزه از این آسیبها است. در اینجا هر دو مطلب، مورد نظر بنده است، اما بیشتر بر روی آسیبها تکیه میکنم و از این رهآورد، برخی ویژگیهای عرفان اصیل شیعی نیز شناخته میشود. در این مرحله میکوشم قدری درباره آسیبها و جریانهای انحرافی –که به عنوان معنویت یا عرفان از قدیم وجود داشته و اکنون هم وجود دارد– بحث کنم تا کمکی باشد برای روشنتر شدن مفهوم درست معنویت اسلامی و شیعی. به عبارت دیگر، وقتی دانستیم عرفان شیعی چه صفات و ویژگیهایی را ندارد، خواهیم دانست که ویژگیهای مقابل آن را دارد و با روشن شدن آسیبها و صفات سلبی، ویژگیها و صفات ایجابی عرفان شیعی معلوم میشود.
این لغزشها و انحرافاتی که اشاره میکنم و در مورد آنها بحث خواهم کرد، هم در بیرون از جهان اسلام اتفاق افتاده و هم در داخل حوزه فرهنگ اسلامی. یعنی هم عرفانهایی داریم که از اساس باطل و کاذباند که آنها را باید شناسایی کنیم و هم سوءفهمها و کجاندیشیها و انحرافاتی در بین گروههایی از مسلمین در این زمینه وجود دارد که باید با آنها آشنا شویم تا از ابتلا به آنها مصون بمانیم. با توجه به اینکه برخی از این جریانهای عرفانی، خیلی جاذبه دارند و افراد زیادی را هم به سوی خود جذب کرده و میکنند، این بحث اهمیت خاصی دارد.
شبیه این مطلب –یعنی عرفانهای کاذب و انحرافی– در بحث دینشناسی و آسیبهای آن نیز وجود دارد. شما وقتی میگویید دین درست کدام است؟ شناخت صحیح از دین چیست؟ یک موقع ادیان باطل را میخواهید بشناسید، که از بنیاد باطلند و یک موقع دین حقی داریم، ولی در داخل و درون دین حق ممکن است دچار خطاها و لغزشهایی در فهم درست از دین شده باشیم، که در اینجا احتیاج به آسیبشناسی و تصحیح داریم.
منظور این است که شما ممکن است موقعی کتابی پیدا کنید که عنوان آن عرفان مسیحی یا عرفان بودایی یا عرفان هندی و مانند آنها باشد. در این صورت چون خیال شما راحت است که این عرفان به دین، فرهنگ و مکتب دیگری مربوط است، این توجه باعث میشود که تا حدودی از تأثیرپذیری از آن محفوظ بمانید، هرچند ممکن است همان نیز خیلیها را جذب کند و بفریبد. ولی گاهی ممکن است کتابی را تحت عنوان عرفان اسلامی یا عرفان شیعی بردارید که نفس این عنوان موجب میشود شما به آن کتاب اعتماد کنید. ولی باید توجه داشت که در اینجا هم تضمینی نیست که همه آن چیزهایی که در کتاب نوشته شده است یا همه آن چیزی که کسی در زمینه عرفان اسلامی تدریس میکند، درست و اسلامی خالص باشد و خیالمان راحت باشد که صحت آن تضمین شده است. این طور نیست، بلکه ما در هر بحثی مدام نیاز داریم به شناخت بهتر و کوشش برای بهدست آوردن معیارهای تشخیص درست از نادرست و تفکر اجتهادی.
رویکرد ما در مورد لغزشهایی که در میان برخی عرفا و صوفیه رخ داده است، کاملا علمی و بر طبق معیارهای منطقی و وحیانی است. نه باکسی نزاعی داریم و نه مانند گروههای تکفیری کسی را –که به ظاهر مسلمان است– تکفیرمیکنیم، بلکه فقط در صدد نقادی علمی و تصحیح برداشتها هستیم.
نکته دیگر این است که برخی با دیدن خطاها و لغزشهایی در بین مدعیان عرفان، نتیجه گرفتهاند که هر عرفانی از اساس باطل است و بر این مبنا به نزاع با اصل عرفان برخاستهاند؛ درحالیکه عرفان، عالیترین موهبتی است که آدمی میتواند به آن نایل گردد. عرفان یعنی “معرفتاللّه” و “قرب الیاللّه” و عرفان، باطن و حقیقت دین است. اما کدام عرفان؟ عرفانی که از قرآن و سیره معصومین علیهمالسلام سرچشمه گرفته باشد؛ پس نقد عرفانهای موجود، به معنای نادرستی اصل عرفان نیست، همچنانکه دفاع از اصل عرفان نیز به معنای تأیید همه فرقههای عرفانی موجود نیست. از این جهت دو گروه با این بحث مخالفند: نخست کسانی که با اصل عرفان مخالفند و دوم کسانی که به صورتی از عرفان دل بسته و هیچ نقد و اصلاحی را بر نمیتابند. بنابراین، طرح بحث حاضر، هم مخالفان عرفان و هم طرفداران متعصب برخی فرق و نحل عرفانی را آشفته میکند.
انواع عرفانهای کاذب یا ناقص
عرفانهایی که در دنیا مطرح هستند شکلهای مختلفی داشته و از آسیبهای مختلفی رنج میبرند. من فهرست برخی از این آسیبها را ذکر میکنم و به بعضی از آنها با تفصیل بیشتری میپردازم. البته اینها را نمیتوان عرفان نامید؛ زیرا عرفان، یعنی معرفتاللّه؛ که این عرفانها فاقد این ویژگی هستند، اما چون دیگران اینها را عرفان نامیدهاند، ناچاریم این تعبیر را بکار گیریم، یعنی در واقع آنها “عرفان نما” یا عرفان کاذب و ناقص هستند که شایسته نام زیبای عرفان نیستند.
عرفان بدون خدا
نخستین چیزی که در هر عرفان و معنویتی باید از آن جستجو کرد، دیدگاه آن نحله عرفانی درباره خدا است. به اعتقاد ما گوهر عرفان، معرفت خدا و پرستش اوست. عرفانی که در آن خدا مطرح نباشد، کاذب و باطل است و یا تصویری که از خدا ارائه میدهد، درست نباشد، آن مکتب (یا معرفت و عرفان) از مشکلی بنیادین رنج میبرد. مکتبهای مدعی عرفان وجود دارند که در آنها از عرفان ومعنویت سخن گفته میشود ولی خدا در آنها مطرح نیست!
عرفان طبیعی (nature mystiism)
یکی از عرفانهای بدون خدا، عرفان طبیعی است. در عرفان طبیعی شخص به نوعی عرفان و معنویت قایل است، ولی در آن به جای خدا، به طبیعت، ابراز عشق و تعهد و دلبستگی میکند، یعنی آن غایت نهایی که به آن دلبستگی پیدا کرده، طبیعت است. با طبیعت راز و نیاز میکند و نیایش و ستایشش متوجه طبیعت بوده و آن روحی که خود را متعلق به آن میداند و آن چیزی که میکوشد خودش را در آن فانی کند، طبیعت است! در اینجا دقیقا اصطلاحات عرفانی را به کار میبرد و میخواهد احوال عرفانی پیدا کند، منتها آن احوال عرفانی او در ارتباط با طبیعت معنا مییابد. وی از اتحاد با طبیعت، بازگشت به طبیعت و وحدت با طبیعت سخن میگوید و خلاصه اینکه در افکار و تعلقات خاطر او، طبیعت جای خدا را میگیرد!
این گرایش ممکن است در فرهنگ ما خیلی رایج نباشد، ولی در دنیای معاصر (مخصوصا در غرب) مطرح است و امواجی از آن هم در جامعه ما دیده میشود، که گاهی در بعضی از رمانها، شعرها و فیلمها این گرایش را میتوان دید.
برای بسیاری روشن شده است، که نیاز معنوی نیازی اصیل و حقیقی در انسان بوده و یک نیاز کاذب و قابل اغماض نیست. در سرشت انسان است و نیازی را که در سرشت آدمی باشد، نمیشود در همه مواقع سرکوب کرد و از بین برد. بر همین اساس، این نیاز باید پاسخ داده شود. حال یا شما پاسخ درست میدهید، یا پاسخ غلط. مهم این است که چون نیاز است، پاسخ میطلبد. اگر فرد به پاسخ درست دسترسی نداشته باشد، با پاسخ غلط، خود را قانع میکند؛ مانند تشنهای که در بیابان است، اگر آب زلال و سالمی دید میآشامد؛ و اگر آب سالم نیافت، آب غیر بهداشتی را مینوشد. بالاخره باید این عطش پاسخ داده شود. بنابراین طبیعتگرا (عرفان طبیعی) با توجه کردن به طبیعت و وقف خود به طبیعت و پیوستن و پیوند دادن خود با طبیعت، کوشش میکند آن نیاز درونی اصیل خود (نیاز معنوی) را پاسخ دهد.
عرفانهای همه خدایی (pantheisti)
یک رشته و حوزهای از عرفانها هست که به آنها عرفانهای وحدتگرا میگویند. این عرفانها بین خدا و خلق، تفکیک نمیکنند، یعنی نمیگویند خدا خالق این عالم بوده و عالم مخلوق خداست، بلکه اعتقادشان این است که این عالم حقیقتی واحد است که آن حقیقت واحد، به یک اعتبار خدا و به اعتباری دیگر خلق است و آن دو یکی هستند و تمایز ندارند. گاهی به این عرفان، مونیسم (یگانهانگاری) میگویند.
عرفان طبیعی به خدا اعتقاد نداشت و نمیگفت خدایی هست و آن هم طبیعت است. او یا میپنداشت خدایی نیست، یا اگر هم هست به آن کاری ندارد، اما عرفان پنتئیستی میگوید: “خدا همان عالم است و این دو یکی هستند، هر چند در ظاهر به نظر میرسد که عالم غیر خداست، ولی شما اگر سلوکعرفانی داشته باشید و تعمق کنید، میفهمید که همین عالم خداست!” برخی از عرفانهای شرقی این گونهاند. این عرفان صورتهای مختلف داشته و جاهای مختلف، در تمدنهای مختلف، به شکلهای مختلف بروز کرده است.
یک شکل معروف آن را پنتئیسم میگویند. پنتئیسم یعنی همه خدایی، یعنی همه چیز خداست و خدا هم همه چیز است و همه هم یکی است. همه چیز را یک حقیقتند، آن حقیقت هم خداست و آن همان عالم است.
اگر با تاریخ فلسفه غرب آشنا باشید، میدانید که یکی از کسانی که این تفکر را داشته، اسپینوزا (فیلسوف هلندی یهودی) بود. پس این جریان هم به صورت سنت و دین عام وجود دارد و هم به شکل یک گرایش عرفانی یا فلسفی شخصی.
بعضی از تفسیرهایی که از مفهوم وحدت وجود میشود، چنین چیزی است. در این تفکر تمایزی بین خدا و خلق وجود ندارد. به این دلیل هم وقتی برخی غربیها در تصوف مطالعه کردهاند، بعضی از متصوفه ما را جزو پنتئیستها قرار دادهاند. درست است که آنها در داوریهای خود نسبت به متصوفه بعضی وقتها درست داوری نکردهاند، ولی داوریهای آنها در مورد بعضی از افراد متصوفه خیلی دور از حقیقت نیست.
شما ممکن است به شکلهایی از وحدت در این عالم قایل باشید، همه عرفا حتی عرفای راستین نیز به شکلی از وحدت قایلند، اما گاهی این اعتقاد به وحدت، تمایز خالق و مخلوق را انکار میکند که این، با اعتقاد صحیح اسلامی ناسازگار است و گاهی در عین اعتقاد به نوعی وحدت، به این تمایز توجه دارد و میگوید ما خالق داریم و مخلوق داریم، خدا داریم و عالم داریم. پس این تمایز وجود دارد، ولی در عین این تمایز، حقیقت واحد است و وحدتی این دو را میپوشاند. مادامی که شما به این تمایز قایلید قول به وحدت اشکالی ندارد و با توحید ناسازگار نیست.
ملاصدرا میگوید وجود اصالت دارد، خداوند وجود است و ما نیز وجودیم، منتها بین آنها مرزی است. یعنی خدا وجود مطلق است و ما وجود محدودیم، او باقی است و ما فانی هستیم، او غنی مطلق است و ما فقیر مطلق هستیم. یا ایهاالناس انتم الفقراء الیاللّه واللّه هو الغنی الحمید، فاطر/15. در عین حال هم خدا و هم خلق، تحت پوشش وحدت وجود قرار میگیرند، یعنی عالم سر تا پایش یک حقیقت بوده و آن هم وجود است. این اعتقاد به وحدت، پنتئیسم نیست؛ چون مرز بین خالق و مخلوق را باور دارد و مادامی که این اعتقاد محفوظ است اعتقاد به وحدت ایرادی ندارد.
پس هر جا کلمه وحدت وجود را دیدیدم، نباید فکر کنیم که آن همان وحدت وجود مذموم است. کما اینکه برخی اینگونه فکر کردند و خیلی از اولیای خدا را با این تصور تکفیر کردند. شما میتوانید به نوعی قایل به تمایز خدا و خلق باشید و درعین حال سخن از وحدت بگویید. این سخن در مورد عرفای بیرون از اسلام هم صادق است. حتی ممکن است مراد کسانی مثل اسپینوزا نیز همین باشد.
عرفان بدون توحید
عرفان خداگرا که با عنوان”theisti mystiism” از آن یاد میشود، میتواند درست تفسیر شود یا نادرست. از این رو در هر عرفان خداگرا نیز خیالمان راحت نیست که آیا اعتقاد ما درست است یا نه؛ زیرا تصوری که از خدا داریم خیلی مهم است. مثلا مسیحیت که عرفانش عرفان خداگرا (تئیستیک) است؛ عرفانی الهی است، ولی تصوری که از خدا دارد، تصوری تثلیثی است. بنابراین در عرفان مسیحی قدمهای بزرگی بهسوی حقیقت برداشته شده است ولی قدمهای زیاد دیگری باید برداشته شود؛ زیرا تثلیث، مصون از نوعی شرکنیست و “قل هو اللّه احد”، میخواهد تثلیث را نفی کند. پس فقط اعتقاد به خدا کافی نیست؛ مهم این است که شما در مورد خدا چه تصوری دارید. اگر به خدایی قایل باشید که هم خداست و هم میتواند تجسد مادی پیدا کند و به صلیب کشیده شود، این شرکآمیز خواهد بود.
اگر ما به خدای واحدی که قرآن کریم میگوید، اعتقاد داشته باشیم، باز در علم کلام در باب توحید بحثهایی داریم و اقسام توحید را طرح میکنیم: توحید ذاتی، صفاتی، افعالی و عبادی که همه آنها در این جا مهم است. شما در بین متکلمین مسلمان کسانی را پیدا میکنید که در بحث صفات خدا دچار مشکل شده و نتوانستهاند صفات خدا را حل کنند. آیا خدایی که ما به او اعتقاد داریم عالم است یا نه، قادراست یا نه، اگر هست، این صفات چگونه با وحدت خدا میسازد. خدا نه تنها واحد است، احد هم است، بسیط است، اجزاء ندارد. مهم این است که شما چگونه این همه اوصاف را به خدا نسبت میدهید. برخی به دلیل اینکه نمیتوانستند این مسایل را حل کنند، به دلیل دور بودن از تعالیم امامان علیهمالسلام، مشکلات زیادی پیدا کردند. این همه نزاع بین معتزله و اشاعره در بحث صفات، از همین جاست. یک عده قایل به قدمای سبعه شدند. یعنی هر صفتی مانند ذات خدا از ازل بوده و قائم به ذات حق بودهاند و هفت قدیم داریم. عدهای گفتند اگر اینطور باشد تعدد در واجب الوجود لازم میآید، و از این رو صفات را انکار کردند (قول به قیام حلولی صفات از سوی یک گروه و قول به نیابت ذات از صفات از سوی گروهی دیگر.)
خوب، شما در کلام شیعی میبینید که به برکت آموزههای امامان، متکلمین شیعی این مشکل را حل کردند، که وحدت ذات با کثرت صفات ناسازگاری ندارد. همه این صفات به وجود واحد موجودند (توحید صفاتی.) صفات هم عین همند و هم عین ذاتند، یعنی مثلا صفت علم درست است که مفهومش غیر از مفهوم قدرت است و مفهوم قدرت غیر از مفهوم حیات است، اما در وجود خارجی، علم و حیات و قدرت خدا چیزهای مختلف نیستند. همان حقیقت واحد است که همه این صفات را دارد. خود این صفات هم با ذات خدا مختلف نیستد. یعنی این جور نیست که در مورد خدا یک ذاتی باشد و صفاتی مانند علم، غیر از ذات و زائد بر ذات باشند، بلکه همان ذات واحد بسیط از جمیع جهات، هم قدرت است و هم علم است.
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم وز هر چه خواندهایم و شنیدیم و گفتهایم
مجلس تمام گشت به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
ممکن است در توحید عبادی عرفان دچار مشکل شویم. یعنی بحثهای کلامی را حل کرده باشیم، ولی در مقام پرستش خدا، در مقام سیر و سلوکو دلبستگی و وقف وجود خود، دچار شرکشویم و در دل ما کسی دیگر به جای خدا بنشیند. هم اکنون فرقههایی از صوفیه هستند که در آنها پیر، مرشد یا قطب، چنان جایگاهی را اشغال میکند که خدا کنار میرود، بهگونهای که او بهجای خدا واجب الاطاعه میشود و گفتههای قطب، فوق شریعت به حساب میآید و معتقدند: در مقام ذکر باید تصویر و تمثال شیخ (قطب) را در ذهن داشته باشی و آن مراقبه با توجه به آن صورت باشد.
اگر کمی به کارکرد این عرفانها دقت کنیم، معلوم میشود که چقدر سوءاستفادهها و مشکلات و مفاسدی از این جور جریانات پیش آمده و پیش میآید. اینها نشان میدهد که ما، هم برای تصحیح فکر خود و هم برای تصحیح فکر دیگران، نیازمند به تفکر، تحلیل و مطالعه هستیم؛ چرا که عنوان زیبا و مقدس عرفان گاهی دامی برای شکارافراد ساده لوح میشود.
عرفان اسلامی و شیعی، عرفانی است که خدا در آن محور است. خدا نه فقط محور این عالم است، بلکه محور توجه، پرستش و اطاعت هم است و اصالتا فقط خدا واجب الاطاعه است. اگر اطاعت از پیغمبر هم واجب است، ریشهاش دستور الهی است. هر مبلغی که مردم را به خدا دعوت کند موحد است، اما کسی که مردم را به خودش دعوت کند فرعون است. با این اوصاف ماهیت دعوت پیامبر و ائمه علیهمالسلام روشن میشود؛ چرا که پیامبر و امام میگوید. حرف مرا گوش کنید و خدا را بپرستید.
خوب اینجا میبینید که چقدر سوء برداشت از هر دو طرف هست. یک عده چون به بحث توحید توجه فراوانی کردهاند و فقط خدا را واجبالاطاعه دانستهاند، نسبت به پیامبر (پیامآور وحی) و امام و اولیای خدا (که از طرف خدا حرف میزنند) بیتوجه شدهاند و حتی یکی از اشکالاتی که به شیعه میکنند این است شیعه که ائمه را اینقدر احترام میگذارد، محبت میورزد و اطاعت آنها را لازم میداند، شرکاست. در حالی که آنها توجه نکردهاند که اسلام میگوید: باید به نقش وساطت، آنها را نگاه کنید؛ چون ما که خود ارتباط وحیانی مستیقیم با خدا نداریم که تکالیفمان را اخذ کنیم، پس پیامبر یا امام این کار ارتباطی و وساطتی را انجام میدهد، پس وجود آنها ضروری بوده و ارتباط ما با آنها نیز ضروری است. اطاعت از آنها اطاعت از خدا و محبت به آنها محبت به خداوند است.
گاهی هم ممکن است که چنان در ولایت غرق شویم که توحید را فراموش کنیم. گاهی دیدگاه عامیانه پیدا میکنیم و امام یا ولی خدا را مخاطب غایی خود قرار میدهیم، و نقش وساطت آنها را فراموش کنیم که این نیز ضعف در معرفت است، زیرا بالاترین افتخار انبیا و اولیا این است که عبد خدا هستند.
همچنین ممکن است عرفانی، بدون خدا و بدون توحید نباشد، ولی در عین حال خدا در محور قرار نداشته باشد و چیزهای دیگری در محور قرار گیرند. همه اینها عرفانهای غیر خدا محورند و این بزرگترین لغزش در یک جریان عرفانی است. پس در ارزیابی درستی یا نادرستی یک نحله و جریان معرفتی باید ندای توحیدی قرآن را شنید که میفرماید: قل انی نهیت ان اعبدالذین تدعون من دوناللّه لما جائنی البینات من ربی و امرت ان اسلم لرب العالمین، غافر/66.
عرفان بدون دین (deism)
اینها گرایشهایی هستند که در آنها اعتقاد به خدا (حتی خدای واحد) هست و حتی ممکن است خدا محور گرایش در آن عرفانها باشد (علی الادعا)، ولی پایبندی به دین، وحی، و کتاب آسمانی در اینها نیست. اینها را میتوان عرفانهای دئیستی نامید که اینها در واقع منکر نبوت هستند و عقل خود را در تشخیص مصالح و مفاسد کافی میدانند.
برای توضیح بیشتر میگویم که دئیست کسی است که به خدا اعتقاد دارد، ولی معتقد است که وقتی خداوند این عالم را آفرید کارش تمام شده و کاری به این عالم ندارد و سرنوشت تکوینی و تشریعی عالم را قوانین طبیعت تعیین میکند. یکی از دئیستهای معروف ولتر (Voltaire) است و میتوان نظریه تفویض معتزلی را نیز نوعی دئیسم در تکوین محسوب کرد.
این تفکر در غرب خیلی رایج است و یکی از زمینههایی که باعث پیدایش این تفکر شده، ادیان تحریف شده و انحرافی است. به عنوان مثال وقتی طرفداران عرفان بدون دین (دئیسهها) به ادیانی مثل مسیحیت، یهود و … سر میزنند، میبینند تعالیم آنها منطقی نیست و حتی برخی از آنها خلاف عقل است، نتیجه میگیرند که پس خدا این حرفها را نزده است. ولی چون به خدا اعتقاد دارند و از طرفی میگویند این سخنان نمیتواند سخن خدا باشد و خودمان بهتر میفهمیم، وقتی عقل خود را کنار چنین دینی میگذاریم و میبینیم که عقل بهتر از دین، واقعیات را درکمیکند، دلیلی ندارد از انجیل تبعیت کنیم و آن را کنار میگذاریم. این تفکر مصادیقی داشته و دارد، به عنوان مثال شما فیلسوف و عارفی به نام افلوطین (Plotinus) دارید که در زمانی زندگی میکرد که مسیحیت رواج داشت. او باور دینی داشته، اما مسیحی نبود. خدا را باور داشته و سیر و سلوکعرفانی کرده، ولی به شریعت و دینی وابسته نبود. البته دئیستها عقاید یکسانی ندارند، بهگونهای که امروزه بسیاری از متفکران غربی مسیحیت را نمیپذیرند، ولی به خدا اعتقاد دارند، اما عدم پای بندی به دین مشترکند معنویت و عرفان شیعی چنین عرفانی را نمیپذیرد و در نگاه قرآنی، خدا همه کاره این عالم است: الا لهالخلق و الامر تبارکاللّه ربالعالمین. الأعراف/ 54.
عرفان دینی نادرست
عرفانهایی نیز هست که به دینی معتقدند و پیامبری هم دارند، اما یا آن دین از اساس باطل و جعلی بوده و یا دچار تحریف، انحراف و یا نسخ شده است که این نوع عرفان ها نیز معتبر نیستند.
عرفان بدون معاد
از ارکان دینداری و عرفان اصیل، اعتقاد به معاد بوده و دین و عرفان، بدون معاد بیمعناست، افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون، المؤمنون/ 115، اما شکلهای مختلفی از عرفاننماهای بدون اعتقاد به معاد هم یافت میشود و مکتبهایی که قایل به تناسخ هستند و معتقدند که روح پس از مرگ وارد بدن موجود دیگری میشود، از این دستهاند. به پندار آنها، خود حیات این جهانی تکرار میشود و در چرخههای مختلفی که در تاریخ پیش میآید سیر میکند. متاسفانه یکی از فرقههای منحرف مدعی تصوف اسلامی در زمان ما نیز چنین چیزی (عرفان بدون معاد) را ترویج میکند. این عقیده برگرفته از برخی ادیان شرقی مثل هندوئیسم است.
عرفان بدون ولایت
برخی گرایشهای عرفانی در میان مسلمانان، همه عناصر مثبت یاد شده را واجد هستند، ولی عرفان آنها، عرفان بدون ولایت معصوم است در حالی که یکی از عناصر کلیدی عرفان شیعی، ولایت است و ولی لازمالاطاعه مطلق، حضرات معصومین علیهمالسلام هستند. بسیاری از فرقههای صوفیه، هم در شناخت مفهوم ولایت و هم در تعیین مصداق آن دچار خطا شدهاند. عرفان بدون ولایت ولی معصوم هم ناقص بوده و موجب انواع انحرافات و کجاندیشیهای دیگر شده است.
عرفان بدون شریعت و فقه
وقتی به برخی فرقههای صوفیه نگاه میکنیم، میبینیم که اعتقاد به خدا، توحید، نبوت و معاد در میان آنها هست، اما برخی از اجزا و عناصر دین در آن نادیده گرفته شده یا مغفول واقع شده و یا تصور نادرستی از عناصر و اجزاء دین وجود دارد که آنها باید تصحیح شود. گرایشهایی بوده که تمایل به عرفان بدون شریعت و فقه داشتند. در اینها شخص، متدین به دین اسلام هست، ولی یا به احکام شرع ملتزم نیست و یا میگوید، این احکام برای مردم عوام است، برای خواص نیست. این عرفان نیز خطا و انحراف مسلم بوده و نوعی آسیب است که باید تصحیح شود. عرفان بدون عقل
عرفانی است که یکی از تعالیم آن عدم اعتبار و حجیت عقل است. این گرایشهای عرفانی میپندارند بین عرفان و عقل ناسازگاری وجود دارد، در حالی که عرفای راستین گفتهاند، عرفان فوق عقل است، نه اینکه ضد عقل باشد عرفای راستین و متشرع ارزش عقل را انکار نکردهاند، بلکه به محدودیت آن توجه دادهاند. غرض آنها این است که برتر از عقل راه دیگری هست که شهود و کشف بیواسطه حقایق است که از راه تهذیب نفس و عشق به خدا حاصل میشود، نه اینکه عقل، باطل و بیاعتبار باشد. عقل نه تنها معتبر است بلکه بسیار اهمیت دارد و بدون عقل نمیتوان در وادی معرفت، گام برداشت. اما برخیها توهّم کردهاند که عقل از اساس باطل و مزاحم است و باید آن را نادیده گرفت، ولی این، توهّمی بیش نیست و خلاف تعالیم قرآنی و روائی ماست که به عقل جایگاه رفیعی میدهند.
در ادبیات ما بسیار آمده که راه عرفان، راه عشق است و راه عشق، از عقل جداست و ما باید یکی از آنها را انتخاب کنیم. حقیقتی در اینجا وجود دارد،چون آنچه عرفای راستین گفتهاند، این است که ما عقل داریم و عقل ما حقایق را درکمی کند، اما کافی ادراکعقل نیست و برای نجات و رستگاری نهایی تنها به عقل، نمیتوان اکتفا کرد. عقل مرکبی است که تا جایی ما را جلو میبرد و بعد از آن دیگر کارایی ندارد. گفتهاند عقل یکی از ابزارهای معرفتی ماست، اما همه چیز عالم را نمیتوان با این ابزار شناخت. اگر بخواهیم به افقهای دیگری برویم، به ابزار معرفتی دیگری نیاز داریم که از راه تهذیب نفس و توجه به خداوند بوجود آمده باشد و آن عرفان است.
اما عدهای به غلط پنداشتهاند که معنی این حرف آن است که در ساحتهای معرفتی، عقل بیاعتبار است و باید آن را کنار بگذاریم، ولی حق این است که اگر عقل را از عرفان جدا کنیم، آن عرفان نیز بیاعتبار میشود. آری، عرفان شیعی عقل را کافی نمیداند، اما آن را لازم و ضروری میشمارد و در کنار آن وحی را لازم میداند، زیرا اگر عقل کافی بود، خدا وحی را نمیفرستاد.
یک ویژگی برجسته عرفان شیعی
سه عنصر “عقل، تهذیب نفس و وحی” از ویژگیهای عرفان ناب شیعی است که ملاصدرا از این سه عنصر به “عرفان، برهان و قرآن” تعبیر کرده است و ما به هر سه عنصر، به صورت هماهنگ نیاز داریم؛ زیرا توجه به قرآن بدون برهان (وحی بدون عقل) به تفکر ظاهریه و مجسمه میرسد و وحی بدون عقل نیز همان است که وهابیت میگوید، عقل بدون وحی نیز کافی نیست. بزرگترین فلاسفه مثل ارسطو و افلاطون که قدرت عقلی فراوانی داشتند، دارای خطاهای عقلی هستند. مثلا ارسطو میگوید، انسانها دو دستهاند: یک دسته آزاد آفریده شدهاند و یک دسته برده. آنها که آزادند یونانی هستند و بردهها همه غیر یونانی میباشند و لشکرکشیهای که اسکندر به سایر نقاط جهان کرد به همین دلیل بود و متأثر از افکار ارسطو بود؛ چرا که ارسطو معلم خصوصی او بود.
عرفان بدون عقل و وحی هم انسان را به گمراهی میکشد که در بسیاری از عرفاننماها عقل غایب است. تعقل بدون تهذیب هم کافی نیست؛ در حدیث آمده است اگر کسی چهل روز قلب خود را خالص کند، حکمتهای الهی از قلبش به زبانش جاری میشود. بنابراین “عقل، عرفان و وحی” باید با هم باشند تا به رستگاری منتهی شوند.
اینجا ممکن است اشکالی به ذهن انسان خطور کند که آیا معنای این سخن ( در کنار هم بدون عقل، وحی و تهذیب نفس) آن است که دین یا وحی ناقص است و در کنار آن ما به چیز دیگری بنام عقل نیاز داریم؟ جواب آن، این است که خود دین میگوید باید تعقل کنید. بهگونهای که دین میگوید، کسانی که تعقل نمیکنند از هر جنبدهای در روی زمین بدترند.ان شرالدواب عنداللّه الصم البکم الذین لا یعقلون، الأنفال/ 22. پس شما اگر به دین پایبند باشید، خود دین شما را ملزم به بکارگیری عقل میکند. پس هر جا دیدید این سه عنصر با هم سازگارند و عقل شما چیزی را میگوید که از متن وحیانی میفهیمد و دین چیزی را میگوید که در عرفان مطرح است، نشان دهنده این است که شما با سخن صحیح و حقیقتی مواجه هستید. اما اگر این سه با هم ناسازگار باشند خطایی در آنجا مطرح هست بزرگترین چالش فکری ما این است که از این سه عنصر بنیادین هدایت، بدرستی استفاده نمیکنیم تا به فهم درستتری از واقع برسیم.
عرفان بدون زندگی
گرایشهایی در بین برخی مدعیان عرفان هست. که عرفان را ناسازگار با زندگی میدانند. آنها عرفان انزوا،عرفان فردی محض، عرفان ترکمطلق دنیا و زندگی ریاضت کشانه را ترویج میکنند. این گرایش به نوعی بیتوجهی به مسئولیتهای فردی و اجتماعی شخص میانجامد و چنین کسی از کار و کوشش مولد و سودمند دست بر میدارد و به عنصری بیخاصیت و حتی سربار جامعه تبدیل میشود. این نیز یک انحراف و عدول از عرفان اصیل اسلامی است.
عرفان بدون اخلاق
در این گرایش شخص در تنهایی خود به خیال خود با خدای خود ارتباطی دارد، ولی از سوی به رابطهاش با انسانهای دیگر بیتوجه است. گویی در این عالم فقط او و خدا هست. البته تصوری هم که چنین عرفانی از خدا دارد، تصور نادرستی است. بنابراین شخص با انسانها عبوس و بیمهر و تند خوست، اما در عرفان اصیل اسلامی بر اخلاق اجتماعی و خوشرفتاری با دیگر انسانها و خدمت به آنها و احسان و ایثار تأکید شده است.
عرفان بدون سیاست
برخیها عرفان را با زندگی اجتماعی و دخالت در سیاست ناسازگار میدانند که این نیز خطاست و سیره پیامبر صلیاللّهعلیهوآله و معصومین علیهمالسلام خلاف آن است. پیروی از این سیره بود که موجب شد، امام خمینی قدسسره که خود از عارفان بالله و راستین بود، رهبری بزرگترین انقلاب را در قرن بیستم به عهده بگیرد و منشأ مهمترین تحولات سیاسی معاصر گردد. او در عمل نشان داد که نه تنها عرفان ناسازگار با سیاست درست نیست، بلکه سیاست واقعی باید در سایه عرفان باشد.
در پایان باید متذکر شوم که فهرست آسیبها و لغزشها، منحصر به این موارد نیست و آنچه گفتم مهمترین خطاها در این زمینه بود. خلاصه سخن این است که در این بازار، متاع معیوب و فاسد، فراوان تر از متاع اصیل و ناب بهدست میآید. سخن درباره شاخصههای عرفان شیعی بسیار است، ولی به جهت رعایت اختصار، به همین مقدار بسنده میشود. برای شناخت بیشتر از عرفان ناب شیعی باید به تفاسیر قرآن کریم و ادعیه مأثوره از حضرات معصومین علیهمالسلام بهویژه دعاهای “صحیفه سجادیه”، دعای کمیل و ابوحمزهثمالی و مناجات شعبانیه و دعای سیدالشهدا علیهالسلام در عرفه مراجعه و در آنها تأمل نمود. عرفان علوی که همان عرفان ناب شیعی است، چیزی متفاوت با همه عرفانهای دیگر است که آنها را میشناسیم. به عنوان مثال زبانی که مولای متقیان در دعای کمیل بکار میگیرد زبانی دیگر است و مضامین و حالاتی که در آن دعا دیده میشود از سنخی دیگر است، این دعا خودش بیانگر عرفان علوی (عرفان ناب شیعی) است.
گوهر جام جم از کان جهان دگر است تو تمنا ز گل کوزه گران میداری؟